مورخین و ارباب سیره آوردهاند که در آن میان که ثبت و امضاء آن اتفاقیه در جریان بود، ناگهان عمر بن الخطاب بحضور پیمبر (ص) شد، و اعتراض خود را نسبت به این اتفاقیه اعلام کرد، و گفت: آیا تو رسول خدا نیستی؟ پیمبر (ص) فرمود: آری، هستم.
– آیا ما مسلمان نیستیم؟
– آری، هستید.
– آیا ایشان مشرک نیستند؟
– آری، هستند
– پس در اینصورت چرا در دین خود تن بپستی دهیم؟
رسول خدا (ص) از مقام یقین یک پیمبر، و حلم یک سرور، و حکمت یک زمامدار، فرمود: من بنده خدا و رسول اویم، هرگز با فرمان او مخالفت نمیکنم، و او هرگز مرا فرو نمیگذارد.
معنی این بیان اینست که پیمبر (ص) هیچ کاری را بدون فرمان خدا انجام نمیدهد، و از سر هوی و هوس سخن نمیگوید، بلکه آن، و حیی است که از سوی خدا به او نازل میشود. و از اینرو کسیکه به نبوت او معقتد و مؤمن باشد حق اعتراض بگفتار و کردار او را ندارد. و میباید سراپا در برابر آن تسلیم باشد، ولی عمر با وجود اینکه این حقیقت را میدانست، باز در مرحله عمل چنین اطمینان و سکون خاطری نداشت، و از اینرو پیمبر و مسلمین را در عقد این پیمان مغبون میپنداشت، و همین پندار ناروا به او اجازه نمیداد که معنی سخن پیمبر را در جواب خود درک کند، و از اینرو در همان حال شدت انفعال، همین اعتراض را با یکی از مسلمین در میان نهاد، و او عمر را به آرامش فراخواند، و گفت: من شهادت میدهم که او رسول خداست، و همگی کردار و گفتارش حقست، و خدا او را فرو نخواهد گذاشت.