گوید: محمد بن عبد الله بن مسلم، از زهرى، و عبد الله بن یزید از سعید بن عمرو نقل مىکردند که آن دو مىگفتند: چون رسول خدا (ص) از جعرّانه به مدینه برگشتند روز جمعه سه روز باقى مانده از ذى قعده بود. بقیه ذى قعده و ذى الحجه را در مدینه ماند و چون هلال محرم را دید کارگزاران زکات را اعزام فرمود.
بریدة بن حصیب را به سوى قبائل اسلم و غفار فرستاد و گفتهاند کعب بن مالک را به این کار مأمور کرد. عبّاد بن بشر اشهلى را به سوى سلیم و مزینه و رافع بن مکیث را به جهینه و عمرو بن عاص را به فزاره و ضحّاک بن سفیان کلابى را به بنى کلاب و بسر بن سفیان کعبى را به بنى کعب و ابن لتبیّه ازدى را به بنى ذبیان و مردى از بنى سعد بن هذیم را براى جمع آورى زکات بنى سعد اعزام فرمود.
بسر بن سفیان براى جمع زکات بنى کعب حرکت کرد و گفته شده است، نعیم بن عبد الله نحّام عدوىّ مأمور این کار بود. در این موقع گروهى از بنى جهیم که از بنى تمیم هستند و بنى عمرو بن جندب بن عتیر بن عمرو بن تمیم به سرزمینهاى ایشان آمده بودند، و همگى از
آبگیرى که در ذات اشطاط(1) بود آب بر مىداشتند. و هم گفته شده است که مأموران زکات در منطقه عسفان به آنها برخوردند و دستور دادند چهار پایان قبیله خزاعه را سر شمارى کنند که زکات بگیرند.
گوید: بنى خزاعه زکات خود را از همه جا جمع کردند که بپردازند. بنى تمیم به این موضوع اعتراض کردند و گفتند، این چه کارى است که بیهوده اموال شما گرفته شود؟ و آماده جنگ شدند. شمشیرها را کشیدند و کمانها را به گردن انداختند. خزاعىها گفتند، ما مردمى مسلمانیم و پرداختن زکات جزء آیین ماست. تمیمىها گفتند، به خدا قسم نباید مأمور زکات حتى به یک شتر دست یابد. مأمور زکات همینکه ایشان را دید گریخت و پشت به ایشان کرد، که از ایشان مىترسید. اسلام هم هنوز میان اعراب رایج نشده بود و هنوز برخى از قبائل بودند که پذیراى آن نبودند، و فرستادگان مىترسیدند که بر آنها شمشیر نهند و انتقام فتح مکه و حنین را بگیرند.
پیامبر (ص) هم به مأمورین زکات دستور فرموده بود که مدارا کنند و اموال گزیده آنها را براى خودشان بگذارند. مأمور زکات به حضور پیامبر (ص) آمد و خبر را به اطلاع رساند و گفت: من فقط سه نفر همراه داشتم.
بنى خزاعه هم بر بنى تمیم هجوم برده و آنها را از سرزمینهاى خود بیرون راندند و گفتند، اگر خویشاوندى و نزدیکى شما نبود سالم به سرزمینهاى خود نمىرسیدید! اکنون هم به واسطه دشمنى شما با محمد (ص) بلایى بر ما نازل خواهد شد و بر شما هم- بلایى نازل خواهد شد- به مناسبت اینکه فرستادگان رسول خدا را از گرفتن زکات اموال ما منع کردید.
بنى تمیم به سوى سرزمینهاى خود برگشتند.
پیامبر (ص) فرمود چه کسى از عهده این قوم که چنین کارى کردند بر مىآید؟ عیینة بن حصن فزارى بپا خاست و گفت: به خدا قسم من چنین مىکنم و ایشان را تعقیب خواهم کرد اگر چه به یبرین(2) رسیده باشند. و به خواست خدا آنها را پیش تو مىآورم تا هر چه مىخواهى دربارهشان تصمیم بگیرى یا مسلمان شوند.
پیامبر (ص) او را همراه پنجاه سوار روانه فرمود که همه از اعراب قبائل بودند. نه یک نفر مهاجر و نه یک نفر از انصار میان ایشان نبود. عیینه شبها را حرکت و روزها را کمین مىکرد. او از ناحیه رکوبه(3) بیرون رفت تا به عرج رسید و آنجا خبر ایشان را شنید که آهنگ یکى از
سرزمینهاى بنى سلیم را کردهاند. پس در پى ایشان حرکت کرد و هنگامى به آنها رسید که از سقیا به سمت صحراى بنى سلیم حرکت مىکردند. ایشان آنجا فرود آمده بودند و چهارپایان خود را براى چرا رها کرده بودند، در عین حال خانهها خلوت بود و غیر از زنان و بچهها و تنى چند کس دیگرى نبود، چون مردان همینکه لشکریان اسلام را دیدند گریخته بودند. مسلمانان یازده مرد از ایشان را گرفتند و یازده زن و سى کودک هم آنجا بودند که اسیرشان کردند، و آنها را به مدینه بردند. پیامبر (ص) دستور فرمود تا آنها را در خانه رمله دختر حارث نگهدارى کنند. ده نفر از رؤسا و گزیدگان بنى تمیم به مدینه آمدند که عبارتند از عطارد بن حاجب بن زراره، زبرقان بن بدر، قیس بن عاصم، قیس بن حارث، نعیم بن سعد، عمرو بن اهتم، اقرع بن حابس، ریاح بن حارث بن مجاشع(4)
این گروه پیش از ظهر وارد مسجد شدند و همینکه وارد شدند سراغ اسیران خود را گرفتند. به آنها گفتند که کجایند و نمایندگان پیش آنها رفتند. زنها و بچهها شروع به گریستن کردند، و آنها دو مرتبه به مسجد برگشتند. در آن روز رسول خدا (ص) در خانه عایشه بود و بلال اذان اول را گفته بود و مردم منتظر بیرون آمدن رسول خدا بودند و در این باره شتاب مىکردند، و صدا زدند که اى محمد زودتر بیرون بیا! بلال برخاست و گفت: رسول خدا هم اکنون بیرون خواهد آمد. مردم هم صداى خود را بلند کردند و دست مىزدند. در این موقع پیامبر (ص) وارد شد و بلال اقامه نماز را گفت. آن گروه خود را به پیامبر (ص) رسانده و شروع به صحبت کردند. پیامبر (ص) پس از اینکه بلال اقامه گفت مدت کمى همراه ایشان ایستاد و آنها مىگفتند، ما خطیب و شاعر خود را آوردهایم، پس سخن ما را گوش بده. پیامبر (ص) لبخندى زدند و رفتند و نماز ظهر را گزاردند و بعد به خانه خود برگشته و دو رکعت نماز گزارده و بیرون آمدند و در صحن مسجد نشستند. آنها پیش پیامبر (ص) آمدند و عطارد بن حاجب تمیمى را پیش آوردند که خطبهیى ایراد کرد و چنین گفت:
«ستایش خداوندى را که او را بر ما منت است، کسى که ما را پادشاه کرده است و به ما اموال فراوان عطا فرموده است که با آن بخشش و نیکوکارى مىکنیم، و ما را گرامىترین مردم خاور و بیشترین آنها از لحاظ مال و عدد قرار داده است، چه کسى میان مردم چون ماست؟ مگر ما سروران مردم و اهل فضیلت نیستیم؟ هر کس مىخواهد به ما افتخار بفروشد آنچه را ما آماده ساختهایم او هم آماده سازد، و اگر بخواهیم مىتوانیم بیشتر صحبت کنیم، ولى شرم مىکنیم که در مورد عنایات خدا به خود پر حرفى بکنیم. این سخن را هم گفتم و
امیدوارم پاسخى بهتر از این بتوانند بدهند.»
پیامبر (ص) به ثابت بن قیس گفتند: برخیز و خطبه ایشان را پاسخ بگو! ثابت برخاست و آمادگى قبلى هم نداشت و نمىدانست که چنین کارى بر عهدهاش خواهد افتاد و چنین گفت:
«ستایش پروردگارى را که آسمانها و زمین آفریده اوست، فرمان او در آنها جارى است و دانش او همه چیز را در بر گرفته است، هیچ چیز به وجود نمىآید مگر از فضل او، از جمله مقدرات الهى این است که ما را فرماندهان قرار داده است و از میان بندگان خود فرستادهیى براى ما برگزیده است که از همه والا نژادتر و برازندهتر و راستگوتر است. کتاب خود را بر او نازل فرموده و او را بر خلق امین قرار داده است، و او برگزیده خداوند از میان بندگان اوست، پیامبر مردم را به ایمان فرا خواند، پس مهاجران از میان اقوام و خویشاوندانش به او گرویدند، همانان که از همه زیباصورتتر و نکو سیرتتر و نیکوکارترند. سپس ما نخستین گروه از مردم بودیم که دعوت او را پاسخ گفتیم و ما انصار خدا و رسول خداییم، با دیگران مىجنگیم تا وقتى که لا اله الا الله بگویند، هر کس که به خدا و رسول او ایمان آورد جان و مالش محفوظ خواهد بود، و هر کس به خدا کافر شود با او جهاد مىکنیم و کشتن او بر ما آسان است. این سخن را مىگویم و از خدا براى مردان و زنان مؤمن آمرزش مىخواهم.»
چون ثابت بن قیس نشست، آنها گفتند، اى رسول خدا اجازه فرماى تا شاعرمان شعرى بخواند. و چون اجازه فرمود زبرقان بن بدر را بلند کردند و او این ابیات را سرود:
ما فرماندهان و پادشاهانیم، هیچ قبیلهیى با ما برابر نیست،
پادشاهان میان مایند و پرستشگاهها در سرزمین ما بر پاست،
به هنگام غارت چه بسا قبائل را که مغلوب ساختیم،
و کار نیک پیروى کرده مىشود،
به هنگام قحطى و زمانى که ابرهاى بارانزا بارش ندارند،
ما به مردم گوشتهاى پر چربى مىخورانیم،
در جایگاه خویش ماده شتران سالم و پروار را براى کسانى که مىآیند قربانى مىکنیم،
و همینکه پیش ما فرود آیند سیر مىشوند.(5)
پیامبر (ص) به حسّان بن ثابت فرمود: پاسخشان بده! او برخاست و چنین سرود:
سروران خاندان فهر و برادران ایشان،
آیینى براى مردم نهادند که از آن پیروى کرده مىشود،
هر کس که در سرشت او پرهیزگارى خدا باشد،
از ایشان و آیین ایشان خشنود است،
مردمى هستند که به هنگام جنگ دشمن خود را زیان زده مىکنند،
و چنان منفعتى میان پیروان خود فراهم مىآورند که همگان بهرهمند مىشوند،
این خوى و عادت میان ایشان تازگى ندارد،
و بدترین اخلاق بدعتهاست،
آنچه را که دستهاى ایشان به هنگام دفاع خوار سازد،
مردم نمىتوانند گرامى کنند و آنچه را گرامى کنند خوار نمىسازند،
ایشان با فضل و بزرگوارى خود نسبت به همسایگان بخل نمىورزند،
و هرگز آلوده پستى و حرص و آز نمىشوند،
اگر میان مردم بعد از ایشان پیشگامانى باشند،
این پیشگامان پیروان کوچکترین آنها خواهند بود،
هنگامى که خواستهها و پیروان گوناگون هستند،
فقط باید به قومى احترام گذاشت که رسول خدا پیشواى ایشان است،
پاکدامنانى که پاکدامنیشان در وحى الهى آمده است،
هرگز طمع نمىورزند و طمع آنها را به خوارى نمىاندازد،
در معرکه جنگ و هنگامى که مرگ در یک قدمى است،
ایشان همچون شیران بیشهاند که بندهاى خود را دریده باشند،
در عین حال چون به دشمن دست یابند بر او فخر نمىفروشند،
و چون مصیبتى به ایشان برسد اظهار ناتوانى و بىتابى نمىکنند،
ما چون پرچم جنگ براى قومى برافرازیم،
با نرمى و آهستگى آهنگ ایشان نمىکنیم آن چنان که گوساله گاو وحشى رفتار مىکند،
ما در آن هنگام که جنگ ناخن به ما افکند به بزرگى و رفعت مقام مىگرویم،
و مردم فرومایه از اطراف جنگ به خوارى مىگریزند،
بنابر این به هنگام خشم ایشان راهى را انتخاب کن که ترا عفو کنند،
و همت تو این نباشد که کارى را که منع کردهاند بکنى،
در جنگ با ایشان دشمنى را کنار بگذار،
دشمنى و جنگ با ایشان زهرى تلخ است که گویى درختان و گیاهان تلخ با آن ممزوج شده
است،
من مدایح خود را که از دل سرچشمه مىگیرد،
با زبانى شیوا به ایشان هدیه مىکنم،
که ایشان از همه قبائل،
چه به جدّ و چه به شوخى برترند.(6)
پیامبر (ص) دستور فرموده بود براى حسّان در مسجد منبرى نهاده بودند و او اشعارش را بالاى منبر مىخواند. پیامبر (ص) فرمود: خداوند حسّان را تا زمانى که از رسول خدا دفاع کند، به روح القدس تأیید مىکند. پیامبر و مسلمانان از خطبه ثابت و شعر حسان در آن روز خوشحال شدند.
نمایندگانى که آمده بودند با یک دیگر خلوت کردند و یکى از ایشان گفت: به خدا قسم باید بدانید که این مرد (محمد (ص)) از طرف خدا تأیید مىشود و کارهایش رو براه مىگردد، خطیب او از خطیب ما فصیحتر و شاعرش از شاعر ما بهتر و خودشان به مراتب از ما خردمندترند.
ثابت بن قیس از کسانى بود که صدایش خیلى بلند بود، و چون خداوند متعال درباره بلند صحبت کردن تمیمىها و اینکه آنها از پشت اتاق، پیامبر (ص) را صدا زده بودند این آیه را نازل فرمود یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ … أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ- اى مؤمنان، برمدارید بانگهاى خویش را بلندتر از بانگ پیامبر … بیشتر ایشان بىخردانند.(7)
با آنکه مقصود تمیمىها هستند، ولى ثابت بن قیس پس از نزول این آیه صداى خود را در حضور پیامبر (ص) بلند نمىکرد.
پیامبر (ص) اسیران آنها را آزاد و به ایشان مسترد فرمود.
عمرو بن اهتم در آن روز قیس بن عاصم را هجو گفت و این هر دو از نمایندگان بنى تمیم بودند. پیامبر (ص) دستور فرمود که به آنها جوایزى داده شود. معمول بر این بود که پیامبر (ص) به نمایندگانى که مىآمدند جوایزى مىدادند و عطایایى که به آنها داده مىشد متفاوت و بر حسب صلاحدید رسول خدا بود.
چون پیامبر (ص) جوایز آنها را عنایت فرمود، پرسید: آیا کسى باقى مانده است که به او
جایزه نداده باشیم؟ گفتند، پسرکى که مواظب بارهاست. پیامبر (ص) فرمود: او را هم بفرستید تا جایزهاش بدهیم! قیس بن عاصم گفت: پسرکى بى ارزش است. پیامبر (ص) فرمود: بر فرض که چنان باشد به هر حال او به نمایندگى آمده است و حقى دارد.
عمرو بن اهتم شعرى سروده بود که منظور او قیس بن عاصم بود و شعرش این است:
در محضر رسول خدا بر نشیمنگاه خود نشستى و دم علم کردى که به من ناسزا بگویى، در حالى که نه راست گفتى و نه درست، ما و سروران و سیادت ما کهن و قدیمى هستیم، و حال آنکه سرورى شما به منزله دم و دنبالچه است، اگر شما ما را دشمن بدارید به این جهت است که اصل شما از روم است، و رومى نمىتواند از دشمنى نسبت به عرب خوددارى کند.
گوید: ربیعة بن عثمان از قول پیرمردى روایت مىکرد که زنى از بنى نجار مىگفته است:
من آن روز نگاه مىکردم که نمایندگان بنى تمیم جوایز خود را از بلال مىگرفتند که به هر یک دوازده و نیم اوقیه مىداد، و غلامى را دیدم که از همه کوچکتر هم بود و بلال به او پنج اوقیه داد.
آن زن لغت نصف را به صورت «نشّ» بیان مىکرد، من پرسیدم: نشّ چیست؟ گفت:
نیم اوقیه.
1) ذات اشطاط، جایى نزدیک حدیبیه است (معجم ما استعجم، ص 128).
2) یبرین، نام ریگزار معروفى در سرزمین تمیم است (معجم ما استعجم، ص 849).
3) رکوبه، نام تپهیى میان مکه و مدینه نزدیک عرج است (معجم البلدان، ج 4، ص 280).
4) به طورى که ملاحظه مىفرمایید فقط نام هشت نفر را آورده است.
5) این ابیات با اختلافاتى و به صورت هفت بیت در ص 144 دیوان حسّان چاپ بیروت آمده است در صورتى که در اینجا فقط چهار بیت ذکر شده است.- م.
6) این ابیات در دیوان حسّان، چاپ بیروت با تفاوتهایى آمده است و تعداد ابیات در اینجا 17 و در دیوان 22 بیت است.- م.
7) سوره 49، آیه 2.