چیزی نمانده بود که اعرابی مزدور در مسجد بنی عبدالاشهل جناثت خود با عمفث کند، زیرا او پیمبر (ص) را در آن مسجد نشسته یافت، و مانند فردی از افراد مسلمین بمسجد در آمد، و به مقر آن حضرت نزدیک شد، ولی پیمبر (ص)
بنیروی فراست دریافت که اعرابی سری در سر می پرورد، و از اینرو بانگ برداشت که او سوء قصدی دارد.
در اینحال اعرابی بمنظور اجراء مأموریت خود شتابان بسوی پیمبر (ص) روان شد ولی «اسید بن حضیر» که صحنه را زیر نظر داشت بفوریت بطرف اعرابی تاخت، و هر دو دستش را محکم بگرفت، و پس از دستگیر کردن اعرابی به تفتیش او پرداخت، و خنجری را که زیر لباس خود پنهان کرده بود بیرون آورد، و اعرابی که پرده از رازش برداشته شده بود هراسان و سراسیمه فریاد استغاثه بر آورد.
در اینحال اسید بن حضیر گریبان اعرابی را گرفت و از شدت خشم چندان بفشرد که نزدیک بود راه نفس را بر او بندد، ولی به اشاره پیمبر (ص) گریبان او را رها کرد، تا بازجوئی از او آغاز شود.
سپس تحقیقات از او شروع شد، و پیمبر (ص) در اثناء تحقیق به او گفت: راست بگو، تو کیستی، و بچه منظور به این شهر آمده ای، و چه کسی تو را به اینجا فرستاده است؟
اعرابی گفت: اگر چنین کنم در امان خواهم بود؟ فرمود: آری.
پس داستان توطئه را با تمام جزئیات و خصوصیاتش شرح داد، و چون سخن به پایان برد پیمبر (ص) بوعده خود وفا کرد، و او را مورد عفو قرار داد، و آزاد ساخت و اعرابی که در برابر چنین بزرگواری و گذشت سرگردان ومبهوت شده بود، لحظه ای چند خاموش بماند، و هیچگونه واکنشی و سخن گفتنی نیارست، تا چون بر اعصاب خود مسلط شد، و خویشتن را باز یافت، با شور و التهابی بیرون از حد توصیف شهادتین بر زبان راند، و از ظلمات کفر و شرک بفضای روشن در آمد، و پس از آنکه بصورت عضوی در خانه مسلمین جای گرفت، به بیان تحول و انقلابی که بهنگام اقدام به اجراء مأموریتش در او رخ داده بود پرداخت و گفت: یا رسول الله، من هیچگاه از مبارزه با مردانی دلیر هراسی بدل راه نداده بودم، ولی چون با تو مواجه شدم، عقل و هوش و نیروی تمالک خود را از دست دادم،
و در آن حال یقین دریافتم که تو بر حقی و نیروئی غیبی تو را محافظت میکند، آنگاه پیمبر (ص) برای آرامش خاطر اعرابی تبسمی جان بخش بر لب آورد، و او را، که میهمان نو رسیده میهمان سرای ایمان بود، مشمول لطف و اکرام قرار داد.