چون این سخن گوشزد رسول خداى گشت به خشم رفت، و روز شنبه دهم ربیع الاول با حدّت تب و شدّت صداع عصابه بر سر بست، و از خانه به مسجد شده بر منبر صعود داد و گفت:
اى معشر مسلمین این چه سخن است که در امارت اسامه کردهاید؟
اگر امروز تقدیم این طعن نمودهاید بىگمان در سرّیه مؤته امارت پدر او زید را مورد طعن ساختهاید، سوگند با خداى که زید سزاوار امارت بود و اسامه لایق امارت است، و زید از احبّ مردم بود با من و اسامه از جمله دوستترین مردم است با من، و هر دو تن مطیّه جمیع خیراتند، پس وصیّت مرا در حق او به نیکوئى بپذیرید که از جمله اخیار شما است، و از مرافقت او دست بازمدارید.
این بگفت و از منبر به زیر آمد و به حجره خویش شتافت.
پس از آن جماعتى که مأمور به ملازمت اسامه بودند گروهها گروه به حضرت رسول صلّى الله علیه و آله آمده وداع بگفتند و برفتند و آن روز مرضى شدید بر وجود مبارکش استیلا یافت و با شدّت مرض بر زبان مبارک مىراند: جهّزوا جیش اسامة بن زید. و در این امر هر زمان مبالغت بر زیادت مىکرد.
روز یکشنبه یازدهم اسامه از لشکرگاه براى وداع به حضرت رسول صلّى الله علیه و آله آمد و بر بالین پیغمبر بنشست و سر و دست مبارک را بوسه زد، این هنگام از شدّت مرض
زبان پیغمبر از اداى سخن کلیل(1) بود اما دستهاى مبارک را به سوى آسمان برمىداشت و بر اسامه فرود مىآورد. اسامه معلوم مىداشت که او را به دعاى خیر یاد مىفرماید؛ پس اسامه بیرون شد و شب را در لشکرگاه خود به پاى آورد و صبحگاه دوشنبه هم به حضرت رسول آمد و این وقت سورت تب کندى گرفته بود پس پیغمبر صلّى الله علیه و آله او را وداع گفت و فرمود: أغز على برکة الله. و اسامه رخصت یافته به جرف آمد و فرمان کرد تا مردم کوچ دهند و جماعتى مخالفت کردند.
1) کلیل: ناتوان در اداى سخن.