بعضى از فقرات این حدیث به پارسى چنین باشد که:
بلال به صلاة صبح ندا درداد چون مرض پیغمبر به شدّت بود او را به نداى بلال آگهى دادند، فرمود که: مردم با یکدیگر نماز گزارند؛ زیرا که من به خویشتن مشغول باشم. عایشه معروض داشت که: ابا بکر را اجازت فرماى تا با مردم نماز گزارد، حفصه خواستار شد که عمر امامت جماعت کند. چون رسول خداى اصغاى کلمات ایشان فرمود و رغبت هر یکى را در امر صلاة در حق ابا بکر و عمر در حیات خویش دیدار نمود، گفت: سخن کوتاه دارید و خویشتن از جاى بخاست چه بیم داشت ابا بکر و اگر نه عمر با مردم نماز گزارد و ایشان مأمور به ملازمت جیش اسامه بودند و مخالفت کردند.
بالجمله پیغمبر پیشى گرفت تا دفع فتنه و رفع شبهه نماید و بر روى زمین از ثقل مرض نیروى سیر کردن نداشت و پاى مبارکش از ضعف به زمین مىکشید، چون آن حضرت به مسجد درآمد ابا بکر را دیدار فرمود که در محراب ایستاده با دست خویش اشارت فرمود که به یک سوى باش. ابا بکر از محراب کناره گرفت و پیغمبر به جاى او ایستاد و تکبیر بفرمود و شروع به نماز نمود.
چون نماز را به پایان برد و سلام بازداد و به سراى خویش بازآمد، ابا بکر و عمر را بخواست ایشان و اهل مسجد حاضر شده گوش فرا داشتند رسول خداى با ابا بکر و عمر بفرمود: آیا من شما را امر نکردم که ملتزم جیش اسامه شوید؟ عرض کردند: راست باشد.
فرمود: چرا نقض امر من نمودید؟ ابو بکر عرض کرد: من مراجعت کردم تا با تو تجدید عهد نمایم. عمر نیز عذرى برانگیخت. پیغمبر سه کرّت فرمود با جیش اسامه بیرون شوید.
در این هنگام اغماى مرض و تعب حضرت را فرو گرفت، مسلمانان آغاز ناله و زارى نمودند و فریاد و نحیب از زوجات آن حضرت و سایرین بخاست. پس از زمانى چون به هوش آمد با مردم نگریست و فرمود: مرا دوات و کتفى حاضر سازید تا از براى شما چیزى نگار کنم که بعد از من در ضلالت نیفتید و بىخویشتن باشید.
در این وقت یک تن از حاضران در طلب دوات و کتف به پاى خاست، عمر گفت: دوات و کتف به کار نباشد چه پیغمبر هذیان گوید.
کرّت دیگر چون رسول خداى با خویش آمد تنى به عرض رسانید که اگر فرمائى دوات و کتف حاضر سازیم، پیغمبر فرمود: بعد از آنکه سر از فرمان برتافتید دیگر حاجت نباشد لکن من شما را وصیّت مىکنم که با اهل بیت من نیکوئى کنید و حقوق ایشان را از دست نگذارید. و چهره مبارکش را از آن جماعت بگردانید، لاجرم مردم در آن زمان پراکنده شدند. على و عباس و دیگر اهل بیت آن حضرت به جاى ماندند، عباس عرض کرد: یا رسول الله اگر امر خلافت بعد از تو ما را خواهد بود اشارت فرماى، رسول خداى فرمود: شما بعد از من مظلوم و مستمند شوید و پس از آن دیگر سخن نکرد.