شما مسئلهی توحید و مسائل مربوط به آن رادر نظر بگیرید، مسائل مربوط به صفات خدا، صفات ثبوتی و صفات سلبی، مسائل مربوط به قضا و قدر، مسائل مربوط به جبر و اختیار. شما نگاه میکنید به کتابهای مردمان فوق العادهی هزار سال پیش مثلا شیخ صدوق، بعد قدری جلوتر میآیید و جلوتر تا میرسید به این قرنهای نزدیک به خودمان که علم توحید پیشرفت بسیار بیشتری کرده است، میبینید توجیه و تفسیرهای شیخ صدوق در مقابل علم تکامل یافته توحید، بچهگانه به نظر میرسد. آدم تعجب میکند که این مرد چطور نمیتوانسته است آیات قرآن دربارهی توحید را توجیه و تفسیر کند؟! مثلا میرسد به صفات خدا، حتی صفات ثبوتیه را برمیگرداند به صفات سلبیه. در قرآن دارد: ان الله علیم، قدیر، حی، قیوم. شیخ صدوق نمیتواند این را درست حل کند که این علیم براستی میتواند بر خدا صادق باشد بدون آنکه به اصطلاح به جلال و قدس الوهیت ضربهای وارد بشود، میگوید: [ان الله علیم] ای لیس بجاهل. خدا علیم است، عالم است، یعنی جاهل نیست؛ دیگر بیشتر از این نمیتوانیم بگوییم. صفات ثبوتی را به صفات سلبی برمیگرداند: قدیر ای لیس بعاجز، حی ای لیس بمیت، همه را برمیگرداند به یک سلسله صفات سلبی. این معنایش عجز و ناتوانی است. البته ما هم اگر در زمان او بودیم و در حد پیشرفت علم توحید در آن عصر میبودیم از آن بهتر نمیتوانستیم بگوییم. این گونه توجیهها به قول طلبهها یک نوع اکل از قفاست. وقتی که تحقیقات توحیدی بیشتر میشود معلوم میگردد که هیچ احتیاج به این توجیه و تأویلها نیست. به قضا و قدر که میرسیم، به جبر و اختیار که میرسیم میبینیم با یک شجاعت و صراحتی عموم اراده و عموم فاعلیت حق تعالی در سراسر عالم را بیان میکنند. هرچه علم توحید جلو رفته است خودش را با این منطق نزدیکتر دیده است، و دیده است که همین جور است که قرآن گفته است. در گذشته احتیاج به توجیه و تأویل و این حرفها بیشتر احساس میشد،
اما حالا دیگر اصلا احساس نمیشود.