اگر عایشه این سخن ناروا را درباره ی ماریه مادر ابراهیم نمی گفت خود او دچار تهمتی که شرح آنرا خواهیم خواند نمی شد.
ادب پیغمبر معظم اسلام این بود که هر وقت به جنگی میرفت مابین زنان خود قرعه میزد، قرعه بنام هر کدام درمیامد او را با خود می برد.
در جنگ بنی مصطلق قرعه بنام عایشه درآمد لذا رسول خدا عایشه را با خود برد، در یکی از منزلها که عایشه برای قضای حاجت رفته بود لشکر مسلمین بار کردند، همینکه عایشه پس از مراجعت دست بسینه ی خود نهاد دید که گره گردن بندش باز شده و افتاده، برگشت که آنرا پیدا کنند، وقتی از آنجا به لشکرگاه برگشت کسی را ندید، مسلمین به گمان اینکه عایشه در هودج
خود میباشد آن هودج را حرکت داده بودند.
عایشه در همانجا بخیال اینکه بدنبال او خواهند آمد توقف کرد، پس از توقف بخواب رفت، موقعیکه بیدار شد صفوان ابن معطل سلمی را دید که از عقب قافله می آید، صفوان عایشه را شناخت لذا شتر خود را خوابانید و خود بکناری رفت تا عایشه سوار شد، صفوان برگشت و مهار آن شتر را کشید تا به لشگر پیغمبر خدا رسانید، عایشه و صفوان موقعی به لشگر ملحق شدند که لشگر برای خواب قیلوله (خواب قبل از ظهر را که فوق العاده مفید است قیلوله می گویند) پیاده شده بودند
عبدالله بن ابی سلول و گروهی از منافقین نسبت به عایشه بدبین شدند و سخنان ناروائی درباره ی او گفتند، وقتیکه عایشه بمدینه آمد بیمار شد و احساس میکرد که پیغمبر خدا (ص) با او لطفی ندارد! موقعی که شفا یافت از رسول خدا اجازه گرفت و بدیدن پدر و مادر خود رفت.
چون عایشه آن سخنانی را که منافقین درباره ی او گفته بودند از مادر خود شنید علت بی لطفی پیغمبر خدا را دریافت لذا بخانه ی خود برگشت و آن شب را تا صبح گریه کرد . و…
رسول خدا با علی (ع) راجع به اینموضوع مشورت کرد؟ امیرالمؤمنین گفت: حقیقت این امر را از کنیز عایشه پرسش نما پیغمبر اکرم (ص) کنیز او را احضار کرد، کنیز عایشه، عایشه را از این تهمت تبرئه کرد.
عایشه در سنه ی (57) هجری در مدینه از دنیا رفت و در بقیع دفن شد.