دیگر از شعراى رسول خدا حسان بن ثابت است. هو حسان بن ثابت بن المنذر بن حرام بن عمرو بن زید بن مناة بن عدىّ بن عمرو بن مالک بن النّجّار الانصارى. و کنیت او ابو الولید و ابو عبد الرّحمن است؛ و نام مادر او «فریعه» دختر خنیس بن جبیر بن لوذان بن عبد ودّ بن ثعلبة بن الخزرج بن کعب بن صاعدة الانصاریة است. و او یک تن از شعراى مخضرمى است که ادراک جاهلیّت و اسلام نموده، و بهترین
شعراى بدر است. ابو عبیدة گوید: بهترین شعراى بدر اهل یثرب است، و بهترین اهل یثرب حسان است.
و گاهى سفر شام همىکرد، و ملوک بنى غسان را مدح گفت چنانکه وقتى آهنگ شام کرد تا عمرو بن حارث را- که شرح سلطنتش در کتاب اول مرقوم شد- مدح گوید، نیمشبى در عرض راه با زنى بازخورد، و ندانست کیست، آن زن بانگ برداشت: که یا بن فریعه به کجا مىشوى؟ گفت: آهنگ شام دارم، گفت: همانا مرا نمىشناسى، من سعلاة جنّیه صاحبه نابغهام، و خواهر من معلّاة صاحبه علقمة بن عبده است، اکنون مقترحة بر تو شعرى قرائت مىکنم، اگر جواب گفتى با تو طریق حفاوت و مهربانى خواهم سپرد، و نزد خواهرم معلّاة از تو شفاعت خواهم کرد، و اگر نه هم اکنون تو را عرضه هلاک و دمار سازم. این بگفت و این شعر انشاد کرد:
اذا ما ترعرع فینا الغلام
فما إن یقال له من هوه
حسان در زمان بدین شعر پاسخ گفت:
اذا لم یسد قبل شدّ الإزار(1)
فذلک فینا الّذى لاهوه
ولی صاحب من بنی الشّیصبان
فطورا أقول و طورا هوه(2)
گفتار او سعلاة را پسنده افتاد، گفت: سوگند با خداى اصابه سلامت کردى، اکنون گوش فرا دار و اندرز مرا بشنو و به کار بند، همانا چون بر عمرو بن حارث درآمدى نابغه و علقمه را در نزد او خواهى یافت، من معلّاة را آگهى خواهم داد، و سورت این هر دو را از تو خواهم شکست.
این هنگام حسان او را وداع گفت و طىّ مسافت کرده به دار الملک عمرو بن حارث درآمد و روزى چند اجازت بار نیافت و بر باب سراى سلطنت به مماطله(3) حاجب انتظار برد، لاجرم کوفته خاطر گشت و حاجب را مخاطب داشت و گفت:
مرا به درون این سراى راه نگذارى تمامت یمن را مهجو(4) دارم. پس حاجب از بهر او
اجازت حاصل کرد و او در پیشگاه عمرو بن حارث حاضر شد و نابغه را از جانب یمین پادشاه و علقمه را از طرف یسار نگریست، عمرو چون حسان را دیدار کرد فرمود: یا بن فریعه تو را نیک شناختم نیکو آن است که بىآنکه شعر خویش را بر من قرائت کنى، صله شعر را از من مأخوذ دارى و طریق مراجعت سپارى؛ زیرا که از این دو شیخ چیره زبان که بر یمین و شمال من جاى دارند بر تو مىترسم، همانا تو را فضیحت خواهند کرد، و فضیحت تو مرا زیانى باشد و تو آن نیستى که با چنین اشعار آغاز گفتار توانى کرد و این شعر بخواند:
رقاق النّعال طیّب حجراتهم
یحیّون بالرّیحان یوم السّباسب(5)
حسان گفت: بىآنکه شعر خود را معروض دارم از این حضرت بیرون نشوم.
عمرو بن حارث گفت: اینک نابغه و علقمه به جاى اعمام تو شمرده مىشوند از ایشان رخصت بخواه اگر اجازت کنند روا باشد، حسّان ایشان را به جان و سر سلطان سوگند داد و اجازت حاصل کرد و به انشاد این قصیده ابتدا نمود:
أ سئلت رسم الدّار أم لم تسئل
بین الجوابى(6) فالبضیع(7) فحومل(8)
فالمرج مرج الصّفّرین(9) فجاسم
فدیار سلمى درّسا لم تحلل
دمن تعاقبها الرّیاح دوارس
و المدجنات من السّماک الأعزل(10)
دار لقوم قد أراهم مرّة
فوق الأعزّة عزّهم لم ینقل
لله درّ عصابة نادمتهم
یوما بجلّق(11) فی الزّمان الأوّل
یمشون فی الحلل المضاعف نسجها
مشى الجمال إلى الجمال البزّل
الضّاربون الکبش یبرق بیضه
ضربا یطیح له بنان المفصل
و الخالطون فقیرهم بغنیّهم
و المنعمون على الفقیر المرمل(12)
اولاد جفنة حول قبر أبیهم
قبر ابن ماریة الکریم المفضل
یغشون حتّى ما تهرّ کلابهم
لا یسئلون عن السّؤاد المقبل
یسقون من ورد البریص(13) علیهم
بردى یصفّق بالرّحیق السّلسل
یسقون دریاق الرّحیق و لم تکن
تدعى و لائدهم لنقف الحنظل
بیض الوجوه کریمة أحسابهم
شمّ الانوف من الطّراز الأوّل
فلبثت أزمانا طوالا فیهم
ثمّ ادّکرت کأنّنی لم أفعل
إمّا ترى رأسی تغیّر لونه
شمطا فأصبح کالثّغام المحول
فلقد برانى موعدىّ کأنّنى
فى قصر دومة أو سواء الهیکل
و لقد شربت الخمر فى حانوتها
صهباء صافیة لطعم الفلفل(14)
یسعى علىّ بکأسها متنطّف
فیعلّنى منها و لو لم أنهل
إنّ الّتى فاولتنى فرددتها
قتلت قتلت فهاتها لم تقتل
کلتا هما حلب العصیر فعاطنى
بزجاجة أرخا هما للمفصل
بزجاجة رقصت بما فى قعرها
رقص القلوص براکب مستعجل
نسبى أصیل فى الکرام و مذودى
تکوى مواسمه جنوب المصطلى
و لقد تقلّدنا العشیرة أمرها
و نسود یوم النّائبات و نعتلى
و یسود سیّدنا جحاجح سادة
و یصیب قائلنا سواء المفصل
فتزور أبواب الملوک رکابنا
و متى نحکّم فى البریة نعدل
و نحاول الامر المهمّ خطابه
فیهم، و نفصل کلّ أمر مفصل
و فتى یحبّ الحمد یعجل ما له
من دون والده و إن لم یسأل
باکرت لذّته و ما ماطلتها
بزجاجة من خیر کرم أهدل
عمرو بن حارث را، حلاوت و فصاحت این قصیده دیگرگون ساخت، چنانکه از در نشاط تمامت بساط را در نوشت و از صدر مجلس با تمام اهتزاز با زانو به پایان رواق آمد، و سوگند یاد کرد که هرگز شعرى بدین رونق نشنیدهام و فرمان کرد تا هزار (1000) دینار موجّه که دینارى ده (10) دینار است حسان را عطا آوردند، و فرمود:
این مبلغ همه سال در وجه تو مقرّر است. آنگاه روى با نابغه کرد و فرمود برخیز و منثور و مسجوع خویش را قرائت مىکن. پس نابغه برخاست و گفت:
ألا أنعم صباحا أیّها الملک المبارک، السّماء غطاؤک، و الأرض
وطائک، و والدی فداؤک، و العرب وقائک و العجم حماتک، و الحکماء وزراؤک و العلماء جلسائک، و المقاول سمارک و العقل شعارک و الحلم دثارک، و السّکینة مهادک و الصّدق رداؤک، و الیمن حذاؤک و البرّ فراشک، و السّخاء ظهارتک و الحمیّة بطانتک، و العلى غایتک و أشرف الآباء آباؤک، و أطهر الامّهات امّها، و أفخر الشّبّان أبناؤک، و أعفّ النّساء حلائلک و أعلى البنیان بنیانک، و أکرم الأجداد أجدادک و أفضل الأخوال أخوالک، و أنزه الحدائق حدائقک و أعذب المیاه میاهک، العسجد قواریرک و اللّجین صحافک، و الشّهاد إدامک و الخرطوم شرابک، و أبکار مستراحک، و الخیر بفنائک و الشّرّ فی ساحة أعدائک، و الذّهب عطاؤک، و ألف دینار من موجة إیماؤک، و النّصر منوط بأبوابک.
زیّن قولک فعلک و طحطح عدوّک غضبک، و هزم مقانبهم مشهدک و سار فی النّاس عدلک، سکّن تباریح البلاء ظفرک. أ یفاخرک ابن المنذر اللّخمی؟ فو الله لقفاک خیر من وجهه و لشمالک خیر من یمینه، و لصمتک خیر من کلامه، و لامّک خیر من أبیه و لخدمک خیر من علیّة قومه، فهب لی أسارى قومی، و استرهن بذلک شکری فإنّک من أشراف قحطان، و أنا من سرواة عدنان.
چون سخن بدین جا آورد عمرو بن حارث روى با کنیزکى کرد که بر فراز سرش به پاى بود:
فقال: مثل بن الفریعة فلیمدح الملوک و مثل زیاد فلیثن على الملوک. یعنى: مثل حسان و نابغه کسى باید که در ثناى پادشاهان سخن به نظم و نثر کند.
بالجمله همواره سلاطین غسّانیان را با حسّان رأفتى خاص بود و هنگام عطا از اقران خود اختصاص داشت، چنانکه عمر بن الخطّاب آن هنگام که در خلافت خویش لشکر به روم فرستاد، جبلة بن ایهم که طریق ارتداد گرفت و به روم شتافت- چنانکه در جاى خود مرقوم مىشود-، سعید بن عامر را بدید؛ و از وى حال حسّان را بپرسید؟ پاسخ داد که: پیر شده است و نابینا گشته است. جبله هزار (1000) دینار براى حسّان عطا کرد؛ و به روایتى پانصد (500) دینار زر سرخ و کسوتى از
دیباج عطا کرد و فرمود: اگر حسان را زنده یافتى تسلیم کن و اگر نه این کسوه را بر قبر او گسترده کن، و این زر را به بهاى شتر بازده و از بهر او نحر مىکن.
لاجرم چون رسول باز مدینه شد به مسجد رسول خداى درآمد و حسان را دیدار کرد گفت: اى حسان جبله پرسش حال تو همىکرد. حسان دست فرا پیش داشت و گفت: عطاى مرا بازده. رسول گفت: یا بن الفریعه این چه دانستى؟ گفت:
من در جاهلیت این ملوک را مدح گفتهام از آن روز هرگز نام من بر زبان ایشان نرفته جز اینکه عطائى در وجه من بذل فرمودهاند، پس آن زر و حلل را بگرفت و سخنان جبله را اصغا نمود و گفت: دوست داشتم که مرده بودم و این حلل را بر قبر من گسترده مىساختى. این بگفت و بازشد و این شعر را نیز انشاد کرد:
إنّ ابن جفنة من بقیّة معشر
لم تغذهم آباؤهم باللّوم(15)
لم ینسنى بالشّام اذ هو ربّها
یوما(16) و لا متنصّرا بالرّوم
یعطى الجزیل و لا یراه عنده
إلّا کبعض عطیّة المذموم
و أتیته یوما فقرّب مجلسى
و سقى فروّانى من الخرطوم
گویند: سه کس از قریش رسول خداى را هجا گفت:
نخست: عبد الله بن الزّبعرى.
دویم: ابو سفیان بن حارث بن عبد المطّلب.
سیم: عمرو بن عاص.
بعضى از اصحاب عرض کردند: یا رسول الله، امیر المؤمنین على علیه السّلام را بفرماى تا به هجا ایشان را پاسخ گوید.
فرمود: آنان که رسول خداى را با تیغ و سنان نصرت کنند منعى نیست، اگر به زبان نصرت فرمایند.
حسان گفت: یا رسول الله من از بهر این کارم.
فرمود: چگونه هجو قریش خواهى کرد و حال اینکه من یک تن از ایشانم؟
عرض کرد: تو را مانند موئى که از خمیر بیرون کنند جدا خواهم کرد.
فرمود: به نزدیک ابو بکر شو تا حسب و نسب هر یک را بر تو مکشوف دارد، چه
ابو بکر در علم انساب دانا باشد و جبرئیل تو را اعانت خواهد کرد.
پس حسان به نزدیک ابو بکر آمد و به آموزگارى او دوست از دشمن بازشناخت و دشمنان را هجا گفت چنانکه بعضى مرقوم مىشود.
حدیث کنند که رسول خداى فرمود: شعر حسان را نتوان شعر گفت، همه «حکمت» است و یک شب در عرض راه و طىّ مسافت از منزل به منزلى فرمود:
حسان کجاست؟ عرض کرد: اینک حاضرم. فرمان کرد تا از اشعار خویش لختى قرائت کند. و او شطرى از اشعار خویش به عرض رسانید.
فقال: لهذا أشدّ علیهم من وقع النّبل. پیغمبر فرمود: این اشعار بر دشمنان از زخم خدنگ کارىتر است.
وقتى چنان افتاد که حسان بر جماعتى از اصحاب رسول خداى اشعار خویش همىخواند، و ایشان بر شعر او سرور و نشاطى نداشتند، زبیر بن العوّام حاضر بود فرمود: چون است که بر شعر حسان اظهار فرح و نشاط ندارید، نه آخر رسول خداى اصغاى شعر او را دوست همىداشت، حسان را این سخن پسند خاطر افتاد و این شعر در مدح زبیر بگفت:
أقام على عهد النّبىّ و هدیه
حواریّه و القول بالفعل یعدل
هو الفارس المشهور و البطل الّذى
یصول إذا ما کان یوم محجّل(17)
و إن امرا کانت صفیّة امّه
و من أسد فى بیتها لمرفّل
له من رسول الله قربى قریبة
و من نصرة الإسلام مجد مؤثّل
فکم کربة ذبّ الزّفیر بسیفه
عن المصطفى و الله یعطى فیجزل
ثناؤک خیر من فعال معاشر
و فعلک یا بن الهاشمیّة أفضل
بعضى از اشعار حسان در این کتاب مبارک در ذیل وقایع مرقوم افتاد، و برخى از بهر دانایان سخن دوست تذکره مىنماید، این قصیده را در مدح جبلة بن الایهم- که قصه او به شرح رفت- انشاد مىکند:
لمن الدّار أو حشت بمعان
بین أعلى الیرموک فالخمّان
فالقریّات من بلاس فداری
ا فسکّاء فالقصور الدّوان
فقفا جاسم فأودیة الصّف
ر مغنى قبائل و هجان
تلک دار العزیز بعد أنیس
و حلول عظیمة الأرکان
ثکلت امّهم و قد ثکلتهم(18)
یوم حلّوا بحارث الجولان
یجتنین الجادىّ فى نقب الرّی
ط علیها مجاسد الکتان
لم یعلّلن بالمغافر و الصّم
غ و لا نقف حنظل الشّریان
ذاک مغنى من آل جفنة فى الدّه
ر و حقّ تعاقب الأزمان
قد ارانی هناک حقّ مکین
عند ذی التّاج مجلسى و مکان
در هجو بنى عائذ بن عمرو بن مخزوم گوید:
فإن تصلح فانّک عائذىّ
و صلح العائذىّ إلى فساد
و إن تفسد فما ألفیت إلّا
بعیدا ما علمت من السّداد
و تلقاه على ما کان فیه
من الهفوات أونوک الفؤاد
مبین الحقّ لا یعیى علیه
و یعیى بعد عن سبل الرّشاد
على ما قام یشتمنى لئیم(19)
کخنزیر تمرّغ فى الرّماد
فأشهد أنّ أمّک مل بغایا
و أنّ أباک من شرّ العباد
فلن أتفکّ أهجو عائذیّا
طوال الدّهر ما نادى المنادى
و قد صارت قواف باقیات
تناشدها الرّواة بکلّ ناد
فقبّح عابد و بنو أبیه
فإنّ معادهم شرّ المعاد
در هجو عیینة بن حذیفه گوید: چه او به سرح مدینه غارت آورد و شتران رسول خداى را براند(20) چنانکه مرقوم افتاد:
هل سرّ أولاد اللّقیطة أنّنا
سلم غداة فوارس المقداد
کنّا ثمانیة و کانوا جحفلا
لجبا فشلّوا بالرّماح بداد
کنّا من الرّسل الّذین یلونکم
إذ تقذفون عنان کلّ جواد
کلّا و ربّ الرّاقصات إلى منى
و الجائبین مخارم و الاطواد
حتّى نبیل الخیل فى عرصاتکم
و نئوب بالملکات و الأولاد
زهوا بکلّ مقلّص و طمرّة
فى کلّ معترک عطفن وداد
کانوا بدار ناعمین فبدّلوا
أیّام ذى قرد وجوه عباد
در مدح رسول خداى گوید:
و شقّ له من اسمه کی یجلّه
فذو العرش محمود و هذا محمّد
نبیّ أتانا بعد یأس و فترة
من الرّسل و الأوثان فی الارض تعبد
فأمسى سراجا، مستنیرا، و هادیا
یلوح کما لاح الصّقیل المهنّد
و أنذر نیرانا و بشّر جنّة(21)
و علّمنا الإسلام فالله نحمد
و أنت الإله الحقّ ربی و خالقی
بذلک ما عمّرت فی النّاس أشهد
تعالیت ربّ النّاس عن قول من داعى
سواک إلها أنت أعلى و أمجد
لک الخلق و النّعماء و الأمر کلّه
فإیّاک نستهدی و إیّاک نعبد
لأنّ ثواب الله کلّ موحّد
جنان من الفردوس فیها یخلّد
در مفاخرت خویش و ایمان آوردن به رسول خدا صلّى الله علیه و آله گوید:
و کنّا ملوک النّاس قبل محمّد
فلمّا أتى الإسلام کان لنا الفضل
و أکرمنا الله الّذى لیس غیره
الها بأیّام مضت ما لها شکل
بنصر الإله للنّبىّ و دینه
و أکرمنا باسم مضى ماله مثل
اولئک قومى خیر قوم بأسرهم
فما عدّ من خیر فقومى له أهل
یربّون بالمعروف معروف من مضى
و لیس على معروفهم أبدا قفل
إذا اختبطوا لم یفحشوا فى ندیّهم
و لیس على سؤالهم عندهم بخل
و حاملهم واف بکلّ حمالة
تحمّل لا غرم علیه و لا خذل
و جارهم فیهم بعلیاء بیته
له ما ثوى فینا الکرامة و البذل
و قائلهم بالحقّ اوّل قائل
فحکمهم عدل و قولهم فضل
اذا حاربوا أو سالموا لم یشبّهوا
فحربهم خوف و سلمهم سهل
و منّا أمین المسلمین حیاته
و من غسّلته من جنابته الرّسل
در مرثیه حمزة بن عبد المطلب علیها السّلام گوید:
هل تعرف الدّار عفا رسمها
بعدک صوب المسبل الهاطل
بین السّرادیح فأدمانة
فمدفع الرّوحاء فی حائل
سألتها عن ذاک فاستعجمت
لم تدر ما مرجوعة السّائل
دع عنک دارا قد عفا رسمها
و ابک على حمزة ذی النّائل
المالئ الشّیزى إذا أعصفت
غبراء فی ذی الشّبم الماحل(22)
و اللّابس الخیل، إذا أحجمت
کاللّیث فی غاباته الباسل
أبیض فی الذّروة من هاشم
لم یمردون الحقّ بالباطل
ما لشهید بین أرماحکم
شلّت ید الوحشیّ من قاتل
إنّ امرأ غودر فی آلة
مطرورة، مارنة العامل
أظلمت الأرض لفقدانه
و اسودّ نور القمر الکامل
صلّى علیک الله فی جنّة
عالیة، مکرمة الدّاخل
کنّا نرى حمزة حرزا لنا
من کلّ أمر بیننا نازل
و کان فی الإسلام ذا تدرء
لم یک بالوانی و لا الخاذل
لا تفرحی یا هند و استجلبی
دمعا، و أذری عبرة الثّاکل
و ابکی على عتبة إذ قطّه
بالسّیف تحت الرّهج الحائل
إذ خرّ فی مشیخة منکم
من کلّ عات قلبه جاهل
غداة، جبریل وزیر له
نعم وزیر الفارس الحامل
در مرثیه جعفر بن ابى طالب علیه السّلام گوید:
و لقد بکیت و عزّ مهلک جعفر
حبّ النّبىّ على البریّة کلّها
و لقد جزعت و قلت حین نعیت لى
من للجلاد لدى العقاب و ظلّها
بالبیض حین تسلّ من أغمادها
یوما و إنهال الرّماح و علّها
بعد ابن فاطمة المبارک جعفر
خیر البریّة کلّها و أجلّها
رزءا و أکرمها جمیعا محتدا
و أعزّها متظلّما و أذلّها
للحقّ حین ینوب غیر تنحّل
کذبا و أغمرها ندا و أقلّها
فحشا و أکثرها إذا ما یحتدى
فضلا و أبذلها ندا و أدلّها
فى الخیر بعد محمّد لا شبهه
بشر یعدّ من البریّة جلّها
در مفاخرت و ایمان خویش گوید:
الله أکرمنا بنصر نبیّه
و بنا أقام دعائم الإسلام
و بنا أعزّ نبیّه و کتابه
و أعزّنا بالضّرب و الإقدام
فى کلّ معترک تطیر سیوفنا
فیه الجماجم عن فراخ الهام
یزودنا جبریل فى أبیاتنا(23)
بفرائض الإسلام و الأحکام
تلو علینا النّور فیها محکما
قسما لعمرک لیس کالأقسام
نحن الخیار من البریّة کلّها
و نظامها و زمام کلّ زمام
الخائضون غمرات کلّ منیّة
و الضّامنون حوادث الأیّام
و المبرمون قوى الأمور بعزمهم(24)
و النّاقضون مرائر الأبرام
سائل ابا کرب و سائل تبّعا
عنّا و أهل العتر و الأزلام
و اسأل ذوى الألباب من سرواتهم
یوم العهین فحاجر فروام(25)
إنّا لنمنع من أردنا منعه
و نجود بالمعروف للمعتام
و تردّ عادیة الخمیس سیوفنا
و تقیم رأس الأصید القمقام(26)
ما زال وقع سیوفنا و رماحنا
فى کلّ یوم تجالد و قوام
حتّى ترکنا الأرض سهلا حزنها
منظومة من خیلنا بنظام
فلئن فخرت بهم لمثل قدیمهم
فخر اللّبیب به على الأقوام
در هجو ربیعة بن الحارث بن عبد المطّلب و نوفل گوید:
أبلغ ربیعة و ابن أمّه نوفلا
أنّى مصیب العظم إن لم أصفح(27)
و کانّنى رئبال غاب ضیغم
بقرو ألأما عز بالفجاج الأفیع(28)
غرثت حلیلته و أرمل لیلة
فکأنّه غضبان ما لم یجرح
انّ الخیانة و المغالة و الخنا
و اللّؤم أصبح ثاویا بالأبطح
قوم إذا نطق الخنا نادیهم
تبع الخنا و اضیع أمر المصلح
أ هجوت حمزة أن توفّی صابرا
و کفاک أهلک کالرّئال الرّزّح
فلبئس ما قاتلت یوم لقیتنا
أیر تقلقل فی حر لم یصلح
در هجو ابو سفیان بن حرب گوید:
غدا أهل حضنی ذی المجاز بسحرة
و جار ابن حرب بالمحصّب ما یغدو
کساک هشام بن الولید ثیابه
فأبل و أخلف مثلها جددا بعد
قضى وطرا منه فأصبح غادیا
و أصبحت رخوا ما تخبّ و ما تعدو
فلو أنّ أشیاخنا ببدر شهوده
لبلّ متون الخیل معتبط ورد
فما منع العیر الضّروط ذماره
و ما منعت مخزاة والدها هند
در هجو ابو لهب گوید:
أبا لهب أبلغ بأنّ محمّدا
سیعلو بما أدّى و إن کنت راغما
و إن کنت قد کذّبته و خذلته
وحیدا و طاوعت الهجین(29) الضّراغما
و لو کنت حرّا فى أرومة هاشم
و فى سرّها منهم منعت المظالما
و لکنّ لحیانا أبوک ورثته
و مأوى الخنا منهم فدع عنک هاشما
سمت هاشم للمکرمات و للعلى
و غودرت فى کأب من اللّؤم جاثما
1) متن: فان لم یسد بعد شدّ العذاب. برابر دیوان حسّان بن ثابت، شرح و حاشیه عبد الله مهنّا، اصلاح شد. (بیروت، دار الکتب العلمیه، 1406 ه، ص 252).
2) متن: فحینا اقول و حینا هوه. برابر دیوان حسّان بن ثابت اصلاح شد. (ص 252).
3) مماطله: وعده امروز و فردا دادن و تأخیر انداختن.
4) مهجو: آن را گویند که هجو و بدى او گفته باشند.
5) سباسب: نام یکى از اعیاد عرب است.
6) جوابى: قریهاى است در نواحى یمامه.
7) بضیع: به تصغیر کوهى است در شام.
8) حومل: نام موضعى.
9) مرج الصفر: مکانى است در دمشق.
10) سمّاک الاعزل: نام ستاره درخشان که جلو او ستارهاى نیست و سمّاک الرامح ستاره دیگر که ستاره کوچکى در جلو آن قرار دارد.
11) جلّق به کسر اول و دوم با تشدید لام: نام دمشق یا غوطه دمشق که پرآب و گیاه است.
12) دیوان حسان: على الضّعف المرمل (ص 184).
13) بریص: نام نهرى است در دمشق.
14) دیوان حسان: صهباء صافیة کطعم الفلفل.
15) دیوان حسان: لم یغزهم آباءهم باللّوم (ص 231).
16) همان: کلّا و لا متنصّرا بالرّوم.
17) محجّل: اسبى که چار دست و پایش سفید باشد (س).
18) چاپ سنگى: هبلت امّهم و قد هبلتهم.
19) چاپ سنگى: ففیم تقول یشتمنى لئیم.
20) آن کس که شتران حضرت را از مراتع مدینه براند و به مکه برد، کرز بن جابر فهرى بود.غزوه بدر اولى در ج 2، ص 719 همین چاپ.
21) دیوان حسان: و انذرنا نارا.
22) چاپ سنگى:المالئ الشّبر اذا اعصفتغبراء فى ذى السّنه الماحل.
23) دیوان حسان بن ثابت: ینتابنا جبریل فی ابیاتنا.
24) چاپ سنگى … الامور بعزّهم.
25) چاپ سنگى: یوم العرین فحاجر فروام.
26) چاپ سنگى:و یردّ عادیه الخمیس سیوفناو تقیتم راس الاصید القمقام.
27) چاپ سنگى: انّى مصیب العظم ان افضح.
28) چاپ سنگى: بقر الا ما غربا بالفجاج الا فشح.
29) هجین: به معنى ناکس و فرومایه است.