پس از پیوستن قبیله خزاعه بمسلمین، قریش بر ایشان خشم گرفتند، و کینه ایشان را در دل اندوختند، و این بدان جهت بود که مسلمین صدها میل از منازل قبیله خزاعه دور بودند، در صورتیکه قریش با خزاعه در کنار هم میزیستند، و همسایه دیوار بدیوار بودند، و اولین اثر این خشم قرشی زمانی ظاهر شد که حویطب بن عبدالعزی یکی از اعضاء هیات اعزامی قریش بحدیبیه سهیل بن عمرو رئیس هیات را، که خزاعه خالوهای او بودند، مخاطب ساخت، و گفت: خالوهای تو دشمنی نهانی خود را با ما ظاهر ساختند، و به محمد پیوستند.
سهیل گفت: ایشان هم مثل دیگرانند، آنها که پیرامون محمد گرد آمدهاند هم از گوشت و پوست خود ما هستند. اینان هم قومی هستند که راه و رسمی را
برای خود برگزیدهاند.
ما نسبت به ایشان چه میتوانیم بکنیم؟!
حویطب گفت: کاری که ما میتوانیم بکنیم اینست که طایفه بنی بکر بن کنانه را که همپیمان ما هستند بر ضد ایشان یاری کنیم.
سهیل گفت: زنهار که بنی بکر این سخن را از تو نشنوند، زیرا ایشان مردمی آشوب طلبند، و با شنیدن این سخن بر خزاعه میشورند، و در اینصورت محمد بمقتضای پیمان خود بیاری ایشان قیام میکند، و پیمانی را که با ما بستهاند میکشند.
حویطب گفت: بخدا قسم که تو در هر حال از خالوهایت طرفداری میکنی.
سهیل گفت: آیا میپنداری که من خالوهایم را از بنی بکر عزیزتر میدارم؟
نه چنین است. بخدا قسم که قریش بهیچ کاری دست نمیزند مگر آنکه من نیز همان کار را پیشه میسازم و هر زمان که بنی بکر را بر ضد خزاعه یاری دهد من نیز وظیفه خود را بعنوان فردی از قریش ایفاء خواهم کرد، و اما از جهت نسب لازمست یاد آور شوم که بنی بکر از این جهت بمن نزدیکترند. اگرچه خزاعه خالوهای من باشند و بنی بکر، چنانکه خود دانستهای نسبت بما مواضعی غیر دوستانه داشتهاند و از آن جمله موضعی است که در روز عکاظ اتخاذ کردند.