جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

داستان میرزای قمی و خواندن شاهنامه

زمان مطالعه: 2 دقیقه

درباره‏ی میرزای قمی قضیه‏ای معروف است. این مرد شاگرد وحید بهبهانی، آن‏ مرد عالم فحل بزرگ که عده زیادی از مجتهدین بزرگ شاگرد او بوده‏اند، بوده‏ است. میرزای قمی که اهل شمال ایران بوده است پس از اینکه تحصیلات خود را در کربلا در محضر وحید انجام می‏دهد، برمی‏گردد به وطن خود و مردم همه‏ می‏گویند که میرزا ابوالقاسم برگشته است. ولی مردم دهاتی هیچ تشخیص ندادند. بالاخره شب از او در یک جلسه‏ای دعوت می‏کنند که‏ آقا حالا ملا شده است، بیاید و وظیفه‏اش را انجام بدهد. وقتی می‏آید و آنجا می‏نشیند، یک شاهنامه می‏آورند و جلوی او می‏گذارند و می‏گویند قدری‏ شاهنامه برای ما بخوان. بیچاره چیزی که به عمرش نخوانده است شاهنامه‏ است. به هر حال شروع می‏کند قدری آرام آرام خواندن. آنها سرها را تکان می‏دهند و می‏گویند که ای افسوس، حیف این چند سال درس خواندن و پولهایی که خرج کردید! بروید فلان ملا را بگویید بیاید. آن ملا می‏آید، دامن را بالا می‏زند و شمشیر را به دست می‏گیرد و یک شاهنامه‏ای درست مثل‏ آن شاهنامه‏ای که در قهوه‏خانه‏ها می‏خواندند می‏خواند، و به او می‏گویند شاهنامه خواندن این است، پس تو چه درسی خوانده‏ای؟!

در یکی از شهرستان های ایران که یک سال به آن جا رفته بودم، هنگامی که می‏خواستم از عرض یک خیابان عبور کنم، همان وسط خیابان یک‏ مردی جلوی مرا گرفت و از من پرسید که آقا غسل جنابت به تن تعلق می‏گیرد یا به جان؟ گفتم این را من نمی‏فهمم که «غسل جنابت به تن تعلق می‏گیرد یا به جان» یعنی چه. غسل جنابت یک نیت دارد که این مربوط به روح‏ است و بعد ترتیبی دارد که باید نخست سرو گردن و بعد طرف راست و بعد طرف چپ را شست [و این مربوط به بدن است.] آن مرد سری تکان داد و گفت: پس این

عمامه را برای چه به سرت هشته‏ای؟