ابوالعاص بن ربیع بن امیة بن عبدشمس، همسر زینب دختر پیمبر (ص) نیز از جمله اسیرانی بود که بدست سواران گشتی زید بن حارثه افتاده بودند و مورخین آورده اند که ابوالعاص بن ربیع بهنگام ورد بمدینه از همسرش زینب پناه خواست، و زینب، پس از آنکه نماز صبح بپایان رسید، در جمع حاضران مسجد بانگ بر آورد که: «من ابوالعاص را پناه داده ام». پس پیمبر (ص) قسم یاد کرد که هیچگونه اطلاعی از این امر نداشته است، و آنگاه پناه داد زینب را تجویز کرد و فرمود: «و ما پناهنده تو را پناه دادیم».
سیاق بیان مورخین و ارباب حدیث حاکی از اینست که ابوالعاص بن ربیع رئیس و زمامدار این کاروان بوده است، زیرا زینب وقتی شوهر خود را پناه داد، بحضور پیمبر (ص) رفت، و از آن حضرت تقاضا کرد که آنچه را گشتی زید از آن کاروان گرفته است به ابوالعاص باز گرداند، پس پیمبر (ص) تقاضای او را پذیرفت ولی زید بن حارثه و افراد گشتی او را فراخواند، تا پیش از هر چیز موافقت ایشان را جلب کند، و چون ایشان حضور یافتند فرمود: «این مرد – یعنی ابوالعاص نسبت به مادر موضعی است که شما دانسته اید، و شما مالی از او را بدست آورده اید، پس اگر احسان کنید، و آنچه را به او تعلق دارد به او بازگردانید، این کار پسند
خاطر ما است، و اگر امتناع کنید پس آن دستاوردی است که از جانب خدا بشما عطا شده و بنابراین شما بداشتن آن سزاور ترید.
در اینحال همگی افراد باتمایل پیمبر (ص) موافقت کردند، و گفتند: ما آنرا نزد خود نگاه نمی داریم، بلکه آنرا به او باز پس می دهم، و آنگاه کلیه اموالی را که از کاروان گرفته بودند، به او باز پس دادند، و نیز با آزاد ساختن همگی اسیران موافقت کردند.
در سیره حلبی آمده است که چون افراد گشتی، کاروان و کالاهای آن را به ابوالعاص باز گرداندند، یکی از مسلمین به او گفت: اکنون بهترین فرصت برای تو دست داده است، تا اسلام بیاوری و اموال مردم مکه را، از آنرو که گروهی کافر و مشرکند، بغنیمت ببری، ولی ابوالعاص اقتراح او را بشدت رد کرد، و گفت: آیا دین خود را با خیانت آغاز کنم؟ نه بخدا چنین نخواهم کرد.
سپس ابوالعاص، در حالیکه قلبا به اسلام گرائیده بود، کاروان را بمکه برد، و حق ذوی الحق را پرداخت، و آنگاه در جمع قریش سخن آغاز کرد، و گفت: الا ای مردم مکه آیا هیچیک از شما را مالی نزد من مانده است که نستانده باشد؟ حاضران گفتند: نه. آنگاه گفت: آیا من بتعهد خود وفا کرده ام؟ حاضران گفتند: آری. خدا تو را پاداش خیر دهد! زیرا که ما تو را اهل وفاء و کرم یافته ایم.
در این هنگام ابوالعاص در حضور جمع اسلام خود را اعلام کرد، و گفت: من گواهی می دهم که معبودی جز خدای واحد نیست، و محمد بنده و فرستاده او است، بخدا قسم تنها علت اینکه من اسلام خود را در مدینه اعلام نکردم این بود که شما گمان برید، که من قد خوردن اموال شما را داشته ام.
آنگاه ابوالعاص مکه را پشت سر نهاد، و بمدینه بازگشت، و پیمبر (ص) همسرش را به او باز گرداند.