براستی که آزمایشی بسیار دشوار بود:
جوانی مسلمان سرمایه دین خود را با خود برداشته، و با روحی امیدوار ببرادران مسلمانش پناه آورد، ولی او را از جمع یاران جدا میسازند تا بار دیگر بزندان شرک و کفر در افکنند!
برادران مسلمان ابوجندل از مشاهده این صحنه آزرده و متأثر میشوند، و رنجی جانکاه در اعماق دل خود احساس میکنند، چندان که بسیاری از ایشان اشک تاثر و شفقت بر گونهها روان میسازند، و بانگ و شیون سر میدهند!
ایشان از یکسو علاقهای شدید به آزاد ساختن آن برادر با ایمان در دل و جان خود لمس میکنند، و از دیگر سو بتوانائی خود در آزاد ساختن او یقین دارند، ولی با اینهمه چه میتوانند بکنند!
ایشان دستهای خود را از پشت بسته مییابند، زیرا ریسمان وفای بعهد و رعایت پیمانی که پیمبرشان با قریش منعقد کرده و احترام کلمهای که به آن قوم سپرده دستهاشان را سخت بسته است، و ناگزیر میباید دندان بر جگر بفشارند و زهر جانکاه اندوه و تاثر را در جام و کام خود تجرع کنند: