جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دستورهای مثبت اسلام درباره‏ی عالم دینی

زمان مطالعه: 6 دقیقه

بیاییم سراغ دستورهای مثبت. اسلام از عالم دینی چه می‏خواهد؟ البته در درجه‏ی اول، علم و تفقه و بصیرت و دانش می‏خواهد. راجع به این توضیح‏ خواهم داد. یک چیز دیگر هست که شاید بعضی توجه نداشته باشند و آن‏ این است که اسلام از عالم دینی و از مرجع امور دینی مردم و به اصطلاح از مفتی که برای مردم فتوا می‏دهد تقوا می‏خواهد، آنهم نه تقوا در حد یک‏ عدالت معمولی، بلکه بیش از حد یک عدالت معمولی. این را من باید با یکی دو تا مقایسه برای شما عرض کنم تا خوب روشن شوید.

ما در اصطلاح، دو طبقه داریم از علمای دین که یک طبقه راویان و ناقلان‏ حدیث هستند. راوی کسی است که نقل می‏کند ولی استنباط نمی‏کند و نظر نمی‏دهد؛ می‏گوید من شنیدم از فلان کس و او گفت من شنیدم از فلان کس دیگر تا می‏رسد مثلا به امام صادق علیه‏السلام که آن حضرت فلان چیز را فرمودند. حال‏ شرط راوی چیست وآیا ما می‏توانیم از هر راوی، حرف قبول کنیم؟ نه، اگر راوی ثقه باشد یعنی در نقل راستگو و مورد اطمینان باشد، اگر بدانیم که یک آدمی است‏ که لااقل این فضیلت را دارد که دروغ نمی‏گوید، ما می‏توانیم حدیث را از او بپذیریم اما به شرط اینکه علم داشته باشیم که واقعا او آدم ثقه‏ای است‏. ممکن است یک آدمی مثلا در برخی از فرایض مذهبی خود تنبل و کاهل باشد اما یک آدم صددرصد راستگوئی است، دیگر بیش از این کسی شرط نمی‏کند، ما برای راوی و ناقل بیش از این شرطی قائل نیستیم و لزومی هم ندارد که‏ قائل باشیم. از امام هم وقتی می‏پرسیدند: افیونس بن عبدالرحمن ثقة آخذ عنه معالم دینی؟ آیا یونس بن عبدالرحمن قابل اعتماد است؟ امام‏ می‏فرمودند: بلی بلی قابل اعتماد است.

ولی برای یک نفر مفتی یعنی صاحب نظر و متفقه و بصیر در دین، آیا کافی‏ است که فقط ثقه و راستگو باشد؟ نه، کافی نیست. اگر یک نفر به درجه‏ی اجتهاد برسد و از لحاظ علمی هم بالادست همه باشد، آدم راستگویی هم

باشد و هرگز دروغ نگوید ولی از برخی از گناهان دیگر مثلا از غیبت کردن پرهیز نداشته باشد، از حسادت پرهیز نداشته باشد، جنسا حسود است و یک‏ کارهایی هم مبنی بر همین حسادت باطنی می‏کند، یک گناهانی را که مربوط به ثقه بودن در نقل نیست انجام می‏دهد، آیا می‏شود از او تقلید کرد؟ خیر، هرگز نمی‏شود، با اینکه شما می‏خوانید که می‏گویند: مجتهد که دیگر این قدر حرف ندارد، مجتهد یعنی متخصص فنی. معمولا در متخصص فنی بیش‏ از تخصص علمی و تجربی و راستگو بودن شرط قائل نمی‏شوند. مثلا ما در ساختمان و در فرش کارشناس داریم. به یک کارشناس مراجعه می‏کنیم که‏ علم و بصیرت داشته باشد و حقه باز هم نباشد و در نظرهای خودش نارو نزند، اما حالا این کارشناس در خانه خودش مشروب می‏خورد یا فسق دیگر مرتکب می‏شود به من چه ارتباطی دارد؟! اما ملا و مرجع دینی چطور؟ آیا او فقط یک کارشناس است و فقط باید شرایط یک کارشناس را واجد باشد، یعنی علم و فن این کار را داشته باشد و در کار خودش هم تقلب و دروغ‏ نداشته باشد، همین کافی است؟ نه، او اساسا از هر گناهی باید پرهیز داشته باشد، باید عادل باشد، ما فوق عدالت افراد عادی. آن جمله‏ای که‏ امام فرمودند: اما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدینه، مخالفا علی هواه، مطیعا لامر مولاه فللعوام ان یقلدوه(1)، خود مجتهدین می‏گویند از این جمله، مافوق عدالت فهمیده می‏شود. باید آن‏ مجتهد و مرجع، باید آن کسی که خودش را به تعبیر امیرالمؤمنین در ارفع‏ مقامات قرار داده است، مصدر واردات است، کسی که می‏خواهد فروع را بر اصول تطبیق کند، مافوق عدالت را واجد باشد، نمی‏گوییم وحی و الهام، اما از حد یک عالم عادی هم باید بالاتر باشد، یک صفا و معنویت و نورانیتی داشته باشد که همان نورانیت مؤید او باشد و او را تأیید کند. تنها دستگاه فکری او مجهز باشد کافی نیست، دستگاه روحی و معنوی او هم‏ باید مجهز

باشد.

امام صادق علیه‏السلام فرمود: انا لا نعد الفقیه منکم فقیها حتی یکون‏ محدثا. به یکی از اصحاب خود فرمود: ما از شما فقیهی را فقیه‏ نمی‏شماریم مگر اینکه محدث باشد یعنی از باطنش با او صحبت شود، خبر به‏ او بدهند، یک چیزهایی به او الهام و تلقین شود. راوی تعجب کرد و گفت: او یکون الفقیه محدثا؟! مگر فقیه هم می‏تواند محدث باشد؟! محدث بودن شأن پیغمبر و امام است. امام فرمود: یکون مفهما، و المفهم محدث(2) تفهیم به او می‏شود، روحش باز می‏شود، از باطن‏ یک سعه‏ی صدر و نورانیتی به او داده می‏شود. این خودش محدث بودن است. بله این طور باید باشند.

جمله‏هایی در هفته‏ی گذشته از امیرالمؤمنین علی‏ علیه‏السلام خواندم و عرض کردم که اگر چه کسی این خطبه را از اوصاف علمای دینی نشمرده است ولی یک تأملی که انسان به مجموع این خطبه می‏کند می‏بیند که اگرچه امیرالمؤمنین در صدر خطبه اسم عالم نبرده است ولی اساسا و کاملا این خطبه درباره‏ی علماست. می‏فرماید: ان من احب عبادالله‏ الیه عبدا اعانه الله علی نفسه از محبوبترین بندگان خدا در نزد خدا بنده‏ای است که خداوند او را بر نفس خودش اعانت کرده باشد، یعنی او را در مخالفت با هوای نفس تأیید کرده است. اگر بخواهیم حدیثی را مؤید این قرار بدهیم، در حدیث دارد که خداوند وقتی بخواهد بنده‏ای را بر نفس‏ خودش تأیید کند، یک واعظ و زاجری در قلب او خلق می‏کند، یعنی وجدانش‏ را زنده نگه می‏دارد که او را همیشه در کارهای بد سرزنش کند.

جمله‏ها خیلی زیاد است که در آن هفته خواندم و وقت اجازه نمی‏دهد که‏ همه را ترجمه کنم تا آنجا که می‏فرماید:

فزهر مصباح الهدی فی قلبه، و اعد القری لیومه النازل به، فقرب علی نفسه البعید، و هون الشدید، نظر فالبصر، و ذکر فاستکثر… قد خلع سرابیل الشهوات.

چراغ‏ هدایت در قلب او نورافشانی می‏کند، و برای روز سختی که همه در پیش دارند توشه برمی‏دارد، دور را نزدیک می‏بیند، سخت را بر خود آسان‏ می‏نماید، نظرهایش بصیرت افزاست، یاد خدایش پیوسته فزونی می‏گیرد، جامه شهوت را از تن خود خلع کرده است:

خرج من صفة العمی و مشارکة اهل الهوی و صار من مفاتیح ابواب الهدی و مغالیق ابواب الردی.

از کوری و همکاری هواپرستان بیرون می‏آید و به آنجا می‏رسد که جزو کلیدهای‏ درهای هدایت می‏شود، (یعنی این شایستگی را پیدا می‏کند که رهبر و هادی‏ دیگران واقع شود).

صریحتر و واضحتر، جمله‏های بعدی است:

فهو من الیقین علی مثل ضوء الشمس. قد نصب نفسه لله سبحانه فی ارفع الامور من اصدار کل وارد علیه و تصییر کل فرع الی اصله.

این دیگر اوج مطلب است: این آدمی که این همه‏ صفا و کمال و معنویت و رقاء معنوی پیدا می‏کند، آنوقت خودش را در آن‏ بالاترین منصبها نصب می‏کند، یعنی آنجا دیگر آن شایستگی را دارد که روی‏ آن مسند قرار بگیرد. چه می‏کند؟ من اصدار کل وارد علیه. هر چه بر او وارد بکنی صادر می‏کند، مثل

کارخانه‏ای که از یک طرف مواد خام به او تحویل می‏دهند و از طرف دیگر مواد ساخته شده پس می‏دهد. دیگر هرچه از او سؤال کنند می‏تواند جواب بدهد. و تصییر کل فرع الی اصله، آنوقت‏ قادر است که فروع را به اصول برگرداند. اصول را که به او داده‏اند، خود دین تعلیم داده است؛ این مرد عالم، این عالم صاحب ضمیر، این شایستگی‏ را پیدا می‏کند که فروع بی نهایت را، هر چه را که به او عرضه کنند، از اصولی که دین داده است استخراج بکند و تحویل بدهد.

چنانکه ملاحظه می‏کنید این ها همه صفات عالم است. کدام عالم است که‏ کاری بالاتر از این داشته باشد. قرینه‏ای بالاتر از این برای اینکه بدانیم علی علیه السلام اوصاف علماء دین را ذکر می‏کند نه اوصاف‏ دیگران را، این است که در آخر می‏گوید: و آخر قد تسمی عالما و لیس به(3)

من خودم یادم هست در دوران طلبگی که در قم بودم خطبه‏های نهج‏ البلاغه را حفظ می‏کردم. از جمله خطبه‏هایی که حفظ کرده بودم همین خطبه بود. همان وقت تعجب می‏کردم و خیال می‏کردم این جمله‏ها به هم نمی‏خورد، زیرا خیال می‏کردم این خطبه اوصاف هر مؤمن کامل را بیان می‏کند. با خودم‏ می‏گفتم چرا در قسمت دوم خطبه می‏فرماید: و آخر قد تسمی عالما و لیس‏ به؟ یعنی اما آن دیگری نام خود را عالم گذاشته است ولی عالم نیست. در قسمت اول که اسمی از عالم برده نشده است! درک نمی‏کردم که خود مضمون قسمت قبلی می‏رساند که اینها هم صفت یک عالم و مرجع دینی است که‏ باید این جور باشد. اسلام یک نفر متخصص دینی را به صرف اینکه سالها درس خوانده و به اصطلاح استخوان خرد کرده است و سینه به حصیر مالیده‏ است و حداکثر آدم موثقی است و به خدا و پیغمبر دروغ نمی‏بندد به رسمیت‏ نمی‏شناسد. این اندازه از نظر اسلام کافی نیست، عدالت

کامل لازم است، بلکه مافوق عدالت لازم است، صفا و نورانیت و روشن اندیشی خاصی لازم‏ است، همین جور که امیرالمؤمنین می‏فرماید. این، وحی و نبوت و امامت‏ نیست ولی یک حالتی است برزخ میان آنها و آنچه که یک عالم ساده انجام‏ می‏دهد. او عالم است و با نیروی فکر و علم و عقل باید کار کند، پیغمبر نیست که نیروی وحی راهنمای او باشد، اما یک پشتوانه‏ای هم از نورانیت‏ باید علم و فکر و عقل او را تأیید کند.


1) احتجاج طبرسی، ج 2/ ص 263.

2) رجال کشی، ج 2. بجای منکم، منهم (من الشیعة) آمده است.

3) نهج البلاغه، خطبه‏ی 86.