بیاییم سراغ دستورهای مثبت. اسلام از عالم دینی چه میخواهد؟ البته در درجهی اول، علم و تفقه و بصیرت و دانش میخواهد. راجع به این توضیح خواهم داد. یک چیز دیگر هست که شاید بعضی توجه نداشته باشند و آن این است که اسلام از عالم دینی و از مرجع امور دینی مردم و به اصطلاح از مفتی که برای مردم فتوا میدهد تقوا میخواهد، آنهم نه تقوا در حد یک عدالت معمولی، بلکه بیش از حد یک عدالت معمولی. این را من باید با یکی دو تا مقایسه برای شما عرض کنم تا خوب روشن شوید.
ما در اصطلاح، دو طبقه داریم از علمای دین که یک طبقه راویان و ناقلان حدیث هستند. راوی کسی است که نقل میکند ولی استنباط نمیکند و نظر نمیدهد؛ میگوید من شنیدم از فلان کس و او گفت من شنیدم از فلان کس دیگر تا میرسد مثلا به امام صادق علیهالسلام که آن حضرت فلان چیز را فرمودند. حال شرط راوی چیست وآیا ما میتوانیم از هر راوی، حرف قبول کنیم؟ نه، اگر راوی ثقه باشد یعنی در نقل راستگو و مورد اطمینان باشد، اگر بدانیم که یک آدمی است که لااقل این فضیلت را دارد که دروغ نمیگوید، ما میتوانیم حدیث را از او بپذیریم اما به شرط اینکه علم داشته باشیم که واقعا او آدم ثقهای است. ممکن است یک آدمی مثلا در برخی از فرایض مذهبی خود تنبل و کاهل باشد اما یک آدم صددرصد راستگوئی است، دیگر بیش از این کسی شرط نمیکند، ما برای راوی و ناقل بیش از این شرطی قائل نیستیم و لزومی هم ندارد که قائل باشیم. از امام هم وقتی میپرسیدند: افیونس بن عبدالرحمن ثقة آخذ عنه معالم دینی؟ آیا یونس بن عبدالرحمن قابل اعتماد است؟ امام میفرمودند: بلی بلی قابل اعتماد است.
ولی برای یک نفر مفتی یعنی صاحب نظر و متفقه و بصیر در دین، آیا کافی است که فقط ثقه و راستگو باشد؟ نه، کافی نیست. اگر یک نفر به درجهی اجتهاد برسد و از لحاظ علمی هم بالادست همه باشد، آدم راستگویی هم
باشد و هرگز دروغ نگوید ولی از برخی از گناهان دیگر مثلا از غیبت کردن پرهیز نداشته باشد، از حسادت پرهیز نداشته باشد، جنسا حسود است و یک کارهایی هم مبنی بر همین حسادت باطنی میکند، یک گناهانی را که مربوط به ثقه بودن در نقل نیست انجام میدهد، آیا میشود از او تقلید کرد؟ خیر، هرگز نمیشود، با اینکه شما میخوانید که میگویند: مجتهد که دیگر این قدر حرف ندارد، مجتهد یعنی متخصص فنی. معمولا در متخصص فنی بیش از تخصص علمی و تجربی و راستگو بودن شرط قائل نمیشوند. مثلا ما در ساختمان و در فرش کارشناس داریم. به یک کارشناس مراجعه میکنیم که علم و بصیرت داشته باشد و حقه باز هم نباشد و در نظرهای خودش نارو نزند، اما حالا این کارشناس در خانه خودش مشروب میخورد یا فسق دیگر مرتکب میشود به من چه ارتباطی دارد؟! اما ملا و مرجع دینی چطور؟ آیا او فقط یک کارشناس است و فقط باید شرایط یک کارشناس را واجد باشد، یعنی علم و فن این کار را داشته باشد و در کار خودش هم تقلب و دروغ نداشته باشد، همین کافی است؟ نه، او اساسا از هر گناهی باید پرهیز داشته باشد، باید عادل باشد، ما فوق عدالت افراد عادی. آن جملهای که امام فرمودند: اما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدینه، مخالفا علی هواه، مطیعا لامر مولاه فللعوام ان یقلدوه(1)، خود مجتهدین میگویند از این جمله، مافوق عدالت فهمیده میشود. باید آن مجتهد و مرجع، باید آن کسی که خودش را به تعبیر امیرالمؤمنین در ارفع مقامات قرار داده است، مصدر واردات است، کسی که میخواهد فروع را بر اصول تطبیق کند، مافوق عدالت را واجد باشد، نمیگوییم وحی و الهام، اما از حد یک عالم عادی هم باید بالاتر باشد، یک صفا و معنویت و نورانیتی داشته باشد که همان نورانیت مؤید او باشد و او را تأیید کند. تنها دستگاه فکری او مجهز باشد کافی نیست، دستگاه روحی و معنوی او هم باید مجهز
باشد.
امام صادق علیهالسلام فرمود: انا لا نعد الفقیه منکم فقیها حتی یکون محدثا. به یکی از اصحاب خود فرمود: ما از شما فقیهی را فقیه نمیشماریم مگر اینکه محدث باشد یعنی از باطنش با او صحبت شود، خبر به او بدهند، یک چیزهایی به او الهام و تلقین شود. راوی تعجب کرد و گفت: او یکون الفقیه محدثا؟! مگر فقیه هم میتواند محدث باشد؟! محدث بودن شأن پیغمبر و امام است. امام فرمود: یکون مفهما، و المفهم محدث(2) تفهیم به او میشود، روحش باز میشود، از باطن یک سعهی صدر و نورانیتی به او داده میشود. این خودش محدث بودن است. بله این طور باید باشند.
جملههایی در هفتهی گذشته از امیرالمؤمنین علی علیهالسلام خواندم و عرض کردم که اگر چه کسی این خطبه را از اوصاف علمای دینی نشمرده است ولی یک تأملی که انسان به مجموع این خطبه میکند میبیند که اگرچه امیرالمؤمنین در صدر خطبه اسم عالم نبرده است ولی اساسا و کاملا این خطبه دربارهی علماست. میفرماید: ان من احب عبادالله الیه عبدا اعانه الله علی نفسه از محبوبترین بندگان خدا در نزد خدا بندهای است که خداوند او را بر نفس خودش اعانت کرده باشد، یعنی او را در مخالفت با هوای نفس تأیید کرده است. اگر بخواهیم حدیثی را مؤید این قرار بدهیم، در حدیث دارد که خداوند وقتی بخواهد بندهای را بر نفس خودش تأیید کند، یک واعظ و زاجری در قلب او خلق میکند، یعنی وجدانش را زنده نگه میدارد که او را همیشه در کارهای بد سرزنش کند.
جملهها خیلی زیاد است که در آن هفته خواندم و وقت اجازه نمیدهد که همه را ترجمه کنم تا آنجا که میفرماید:
فزهر مصباح الهدی فی قلبه، و اعد القری لیومه النازل به، فقرب علی نفسه البعید، و هون الشدید، نظر فالبصر، و ذکر فاستکثر… قد خلع سرابیل الشهوات.
چراغ هدایت در قلب او نورافشانی میکند، و برای روز سختی که همه در پیش دارند توشه برمیدارد، دور را نزدیک میبیند، سخت را بر خود آسان مینماید، نظرهایش بصیرت افزاست، یاد خدایش پیوسته فزونی میگیرد، جامه شهوت را از تن خود خلع کرده است:
خرج من صفة العمی و مشارکة اهل الهوی و صار من مفاتیح ابواب الهدی و مغالیق ابواب الردی.
از کوری و همکاری هواپرستان بیرون میآید و به آنجا میرسد که جزو کلیدهای درهای هدایت میشود، (یعنی این شایستگی را پیدا میکند که رهبر و هادی دیگران واقع شود).
صریحتر و واضحتر، جملههای بعدی است:
فهو من الیقین علی مثل ضوء الشمس. قد نصب نفسه لله سبحانه فی ارفع الامور من اصدار کل وارد علیه و تصییر کل فرع الی اصله.
این دیگر اوج مطلب است: این آدمی که این همه صفا و کمال و معنویت و رقاء معنوی پیدا میکند، آنوقت خودش را در آن بالاترین منصبها نصب میکند، یعنی آنجا دیگر آن شایستگی را دارد که روی آن مسند قرار بگیرد. چه میکند؟ من اصدار کل وارد علیه. هر چه بر او وارد بکنی صادر میکند، مثل
کارخانهای که از یک طرف مواد خام به او تحویل میدهند و از طرف دیگر مواد ساخته شده پس میدهد. دیگر هرچه از او سؤال کنند میتواند جواب بدهد. و تصییر کل فرع الی اصله، آنوقت قادر است که فروع را به اصول برگرداند. اصول را که به او دادهاند، خود دین تعلیم داده است؛ این مرد عالم، این عالم صاحب ضمیر، این شایستگی را پیدا میکند که فروع بی نهایت را، هر چه را که به او عرضه کنند، از اصولی که دین داده است استخراج بکند و تحویل بدهد.
چنانکه ملاحظه میکنید این ها همه صفات عالم است. کدام عالم است که کاری بالاتر از این داشته باشد. قرینهای بالاتر از این برای اینکه بدانیم علی علیه السلام اوصاف علماء دین را ذکر میکند نه اوصاف دیگران را، این است که در آخر میگوید: و آخر قد تسمی عالما و لیس به(3)
من خودم یادم هست در دوران طلبگی که در قم بودم خطبههای نهج البلاغه را حفظ میکردم. از جمله خطبههایی که حفظ کرده بودم همین خطبه بود. همان وقت تعجب میکردم و خیال میکردم این جملهها به هم نمیخورد، زیرا خیال میکردم این خطبه اوصاف هر مؤمن کامل را بیان میکند. با خودم میگفتم چرا در قسمت دوم خطبه میفرماید: و آخر قد تسمی عالما و لیس به؟ یعنی اما آن دیگری نام خود را عالم گذاشته است ولی عالم نیست. در قسمت اول که اسمی از عالم برده نشده است! درک نمیکردم که خود مضمون قسمت قبلی میرساند که اینها هم صفت یک عالم و مرجع دینی است که باید این جور باشد. اسلام یک نفر متخصص دینی را به صرف اینکه سالها درس خوانده و به اصطلاح استخوان خرد کرده است و سینه به حصیر مالیده است و حداکثر آدم موثقی است و به خدا و پیغمبر دروغ نمیبندد به رسمیت نمیشناسد. این اندازه از نظر اسلام کافی نیست، عدالت
کامل لازم است، بلکه مافوق عدالت لازم است، صفا و نورانیت و روشن اندیشی خاصی لازم است، همین جور که امیرالمؤمنین میفرماید. این، وحی و نبوت و امامت نیست ولی یک حالتی است برزخ میان آنها و آنچه که یک عالم ساده انجام میدهد. او عالم است و با نیروی فکر و علم و عقل باید کار کند، پیغمبر نیست که نیروی وحی راهنمای او باشد، اما یک پشتوانهای هم از نورانیت باید علم و فکر و عقل او را تأیید کند.
1) احتجاج طبرسی، ج 2/ ص 263.
2) رجال کشی، ج 2. بجای منکم، منهم (من الشیعة) آمده است.
3) نهج البلاغه، خطبهی 86.