اسلام ضمن اعلام ختم نبوت، جاویدان ماندن خویش را اعلام کرد:
«حلال محمد حلال الی یوم القیامة و حرام محمد حرام الی یوم القیامة»(1)
پر سر و صداترین پرسشها و ایرادها در اطراف همین موضوع است. میگویند: مگر ممکن است چیزی جاوید بماند؟! همه چیز در جهان بر ضد جاوید ماندن است، اساسی ترین اصل این جهان اصل تغییر و تحول است، تنها یک چیز جاودانی است، آن اینکه هیچ چیز جاودانی نیست.
منکران جاوید ماندن، گاهی به سخنان خود رنگ فلسفی میدهند و قانون تغییر و تحول را که قانون عمومی طبیعت است دلیل میآورند.
اگر به این مساله صرفاً از این جنبه بنگریم جواب ایراد روشن است: آن چیزی که همواره در تغییر و تحول است، ماده و ترکیبات مادی جهان است، اما قوانین و نظامات – خواه نظامات طبیعی و یا نظامات اجتماعی منطبق بر نوامیس طبیعی – مشمول این قانوند نمیباشند. ستارگان و منظومههای
شمسی پدید میآیند و پس از چندی فرسوده و فانی میگردند، اما قانون جاذبه همچنان پای برجاست، گیاهان و جانوران زاده میشوند و میزیند و میمیرند، ولی قوانین زیست شناسی همچنان زنده است.
همچنین است حال انسانها و قانون زندگی آنها، انسانها از آنجمله شخص پیغمبر میمیرد، ولی قانون آسمانی او زنده است.
مصطفی را وعده داد الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این سبق
در طبیعت «پدیدهها» متغیرند نه قانونها. اسلام قانون است نه پدیده. اسلام آنوقت محکوم به مرگ است که با قوانین طبیعت ناهماهنگ باشد، اما اگر چنانکه خود مدعی است از فطرت و سرشت انسان و اجتماع سرچشمه گرفته باشد و با طبیعت و قوانین آن هماهنگی داشته باشد، چرا بمیرد؟!
ولی گاهی از جنبهى اجتماعی ایراد میکنند، میگویند: مقررات اجتماعی یک سلسله مقررات قراردادی است که بر اساس نیازمندیهای اجتماعی وضع میشود. نیازمندیها که مبنا و اساس مقررات و قوانین اجتماعی میباشند به موازات
توسعه و تکامل عوامل تمدن در تغییرند؛ نیازمندیهای هر عصر با نیازمندیهای عصر دیگر متفاوت است؛ نیازمندیهای بشر در عصر موشک و هواپیما و برق و تلویزیون با نیازمندیهای عصر اسب و الاغ و شتر بکلی فرق کرده است؛ چگونه ممکن است مقررات زندگی او در این عصر همان مقررات عصر اسب و الاغ و شتر باشد؟ به عبارت دیگر، توسعه و پیشرفت عوامل تمدن، لزوماً و جبراً مقتضیات جدیدی میآورد، نه ممکن است جلو «جبر تاریخ» را گرفت و زمان را به یک حال نگه داشت. و نه ممکن است با مقتضیات زمان هماهنگی نکرد. پابند بودن به مقررات ثابت و یکنواخت مانع انعطاف و انطباق با مقتضیات زمان و هماهنگی با قافله تمدن است.
بدون شک مهمترین مسالهای که ادیان و بالاخص اسلام در این عصر با آن مواجه است همین مساله است نسل جدید جز دربارهى تحول و دگرگونی و نو طلبی و درک مقتضیات زمان نمیاندیشد. در مواجهه با این نسل، اولین سخنی که به گوش میرسد همین است. از نظر افراطیهای این نسل، مذهب و نوخواهی دو پدیده متضادند: خاصیت نوخواهی، تحرک و پشت کردن به گذشته است و خاصیت مذهب جمود و سکون
و توجه به گذشته و پاسداری وضع موجود.
اسلام بیش از هر مذهب دیگر باید با این گروه پنجه نرم کند، زیرا اسلام از طرفی دعوی جاودانگی دارد – که بر گوش این گروه سخت سنگین است – و از طرف دیگر در همهى شؤون زندگی مداخله کرده است از رابطهى فرد با خدا گرفته تا روابط اجتماعی افراد، روابط خانوادگی، روابط فرد و اجتماع، روابط انسان و جهان. اگر اسلام مانند برخی ادیان دیگر به یک سلسله تشریفات عبادی و دستورالعملهای خشک اخلاقی قناعت کرده بود چندان مشکلی نبود، اما با این همه مقررات و قوانین مدنی، جزائی، قضائی، سیاسی، اجتماعی و خانوادگی چه میتوان کرد؟
چنانکه میبینیم در این اشکال، از «جبر تاریخ»، «تغییر نیازمندیها»، «لزوم رعایت مقتضیات زمان» سخن به میان آمده است؛ از این رو لازم است ما دربارهى این سه موضوع که عنصر اصلی این ایراد را تشکیل میدهند اندکی بحث کنیم، سپس راه حل مشکل را از نظر اسلام بیان نماییم.
این مقاله ادعا ندارد که در این صفحات محدود بتواند همهى جوانب این مطلب را به تفصیل متعرض شود، زیرا بررسی
چنین مسالهای که به فلسفه و فقه و تاریخ و جامعه شناسی توأماً مربوط است در خور یک کتاب پرحجم و محصول سالها مطالعه است. این مقاله امیدوار است نشانههایی از راه حل این مشکل ارائه دهد.
1) اصول کافی، ج 2/ ص 17.