سعید بن محمد از عمارة بن غزّیه و ابو مصعب اسماعیل بن مصعب بن اسماعیل بن زید بن ثابت از پیرمردان خود برایم روایت کردند که پیرمردى سالخورده از بنى
عمرو بن عوف، که یکصد و بیست سال عمر کرده و نامش ابو عفک بود، چون پیامبر (ص) به مدینه آمدند، اسلام نپذیرفت و مردم را به دشمنى آن حضرت بر مىانگیخت.
چون پیامبر (ص) به بدر رفت و خداوند او را پیروزى داد، ابو عفک رشک ورزید و ستم کرد و این ابیات را سرود:
مدت زیادى زندگى کردم
و هیچ خانه و مجمعى را خردمندتر و فریادرس تر از قوم خود، براى فریاد خواه ندیدم.
سوارى که به سراغ ایشان آمد،
به اسم حلال و حرام ایشان را متفرق و پراکنده ساخت،
اگر قرار بود به پادشاهى و نصرت واقعى برسید
حق بود تبّع را پیروى مىکردید.
سالم بن عمیر که یکى از «بسیار گریه کنندگان»(2) و از قبیله بنى نجار بود، گفت:
بر من واجب است که ابو عفک را بکشم یا در آن راه کشته شوم. وى این کار را تا به دست آوردن فرصت مناسب به تأخیر انداخت، تا اینکه در شبى تابستانى که ابو عفک کنار خانه خود، میان بنى عمرو بن عوف خفته بود، سالم بن عمیر به سراغ او آمد و شمشیر بر جگر او نهاد و چنان فشرد که به تشک او رسید. دشمن خدا صیحهاى کشید، گروهى از همکیشان او به سویش دویدند و او را به خانهاش بردند و همانجا به خاکش سپردند و گفتند: چه کسى او را کشته است؟ به خدا اگر بدانیم، در برابر خون عفک، او را خواهیم کشت! نهدیه که بانویى مسلمان بود در این مورد این اشعار را سرود:
آیین خدا و احمد را تکذیب مىکنى،
سوگند به کسى که ترا آرزومند مىکند، این بد آرزویى است.
اى ابا عفک، در آخر شب ضربتى از مردى حنیف خوردى.
بگیر آن را با همه سالخوردگى.
و من کاش مىدانستم قاتل تو، که در دل شب به سراغت آمد، آدمى است یا پریزاد.
معن بن عمر برایم روایت کرد که ابو عفک در ماه شوال بیستمین ماه هجرت کشته شد.
1) در سیره ابن هشام این بخش در آخر جلد چهارم، ص 285 آمده است.- م.
2) بکّائین (بسیار گریه کنندگان) هفت نفرند که براى جنگ تبوک به حضور پیامبر (ص) آمدند و حضرت وسیلهاى براى حمل آنها نیافت و ایشان با چشم گریان برگشتند، مراجعه شود به تفسیر آیه 92 سوره 9، توبه.- م.