خلّاد بن سوید، از قبیله بلحارث بن خزرج، که نباته دستاسى را بر سر او افکند و کشته شد، و پیامبر (ص) فرمودند: براى او اجر دو شهید خواهد بود! و نباته را به قصاص او کشتند.
ابو سنان بن محصن هم درگذشت که پیامبر (ص) او را همانجا به خاک سپردند، و امروز هم قبر او در گورستان بنى قریظه است.
واقدى گوید: ابراهیم بن جعفر از قول پدرش برایم نقل کرد: چون بنى قریظه کشته شدند، حسیل بن نویره اشجعى، خود را دو روزه به خیبر رساند. یهودیان بنى نضیر، سلّام بن مشکم، و کنانة بن ربیع بن ابى الحقیق هم همراه یهودیان خیبر نشسته بودند، و منتظر وصول خبر از بنى قریظه بودند. چون شنیده بودند پیامبر (ص) آنها را محاصره فرموده است، و مىخواستند از حوادث و اخبار آگاه گردند. همینکه او را دیدند پرسیدند: چه خبر؟ گفت: خبر بد و شر، جنگجویان بنى قریظه همگى به سختى با شمشیر کشته شدند. کنانه پرسید: حیىّ بن اخطب چه کرد؟ حسیل گفت: از میان رفت، و گردنش را به سختى با شمشیر زدند. و بعد هم شروع کرد به خبر دادن از مرگ سران بنى قریظه مانند: کعب بن اسد، غزّال بن سموئیل، و نبّاش بن قیس و
گفت: دیدم که همه را در برابر محمد گردن زدند. سلّام بن مشکم گفت: همه اینها کار حیىّ بن اخطب است، شومى او نخست ما را گرفت و با رأى ما مخالفت کرد، و ما را از شرف و اموالمان جدا کرد، بعد هم برادران ما را به کشتن داد. و بدتر از کشته شدن، اسارت زن و فرزند است، از این پس هیچ یهودى در حجاز باقى نخواهد ماند (آیین یهود در حجاز از میان رفت) یهود رأى و عزمى ندارد. گویند: چون این خبر به زنان خیبر رسید فریاد بر آوردند، و گریبان دریدند، و موهاى خود را کندند، و ماتم بپا داشتند، و زنان عرب هم براى تسلیت پیش آنها رفتند.
یهودیان پیش سلّام بن مشکم اظهار ترس و بیم کردند، و گفتند: اى ابا عمرو چاره چیست؟ و هم گویند: کنیه او ابو حکم بوده است. گفت: شما با رأى و اندیشهاى که به آن عمل نمىکنید چه مىخواهید بکنید؟ کنانه گفت: اکنون وقت سرزنش نیست، کار به آنجا کشیده است که مىبینى. سلّام گفت: محمد از کار یهودیان مدینه آسوده شد، و اینک به سوى شما خواهد آمد و در منطقه شما فرود مىآید، و به شما هم همان را خواهد کرد که با بنى قریظه.
گفتند: چاره و نظر تو چیست؟ گفت: با همه یهود خیبر که شمارشان زیاد است به سویش حرکت مىکنیم، و یهودیان تیماء، فدک و وادى القرى را هم به کمک مىگیریم، و به هیچ کس از عرب تقاضاى کمک نمىدهیم. دیدید که در جنگ خندق با شما چه کردند، شما با آنها شرط کردید که خرماى خیبر را به آنها خواهید داد در عین حال اعتنا نکردند و شما را خوار و زبون ساختند، و از محمد مقدار کمى خرماى اوس و خزرج را مطالبه کردند و از جنگ با او منصرف شدند، و نعیم بن مسعود آنها را فریب داد، با آنکه آن همه خوبى به او کرده بودند. به هر حال همگى به سراغ محمد به مدینه مىرویم، و با او در مقابل خونهاى تازه و کهنه جنگ مىکنیم. یهودیان گفتند: این رأى صحیح است. کنانه گفت: من عرب را آزمودهام، همگى دشمن سرسخت محمدند، بعلاوه این دژهاى ما مثل دژهاى بنى قریظه نیست، و محمد چون این را مىداند هرگز به سراغ ما نخواهد آمد. سلّام بن مشکم گفت: آرى این مردى است که تا یقهاش را نچسبند، جنگ نمىکند. و این پسندیده است.
حسان بن ثابت سعد بن معاذ را چنین مرثیه گفته است(1) …
1) ابن اسحاق در سیره اشعار حسان بن ثابت را نقل کرده است. (سیره، ج 3، ص 282).