جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

راز ختم نبوت

زمان مطالعه: 18 دقیقه

ظهور دین اسلام، با اعلام جاودانگی آن و پایان یافتن دفتر نبوت توام‏ بوده است. مسلمانان همواره ختم نبوت را امر واقع شده تلقی کرده‏اند. هیچ گاه برای آنها این مساله مطرح نبوده که پس از حضرت محمد (ص) پیغمبر دیگری خواهد آمد یا نه؟ چه، قرآن کریم با صراحت، پایان یافتن‏ نبوت را اعلام و پیغمبر بارها آن را تکرار کرده است. در میان مسلمین‏ اندیشه‏ى ظهور پیغمبر دیگر، مانند انکار یگانگی خدا یا انکار قیامت، با ایمان به اسلام همواره ناسازگار شناخته شده است.

تلاش و کوششی که در میان دانشمندان اسلامی در این زمینه به عمل آمده‏ است، تنها در این جهت بوده که

می‏خواسته‏اند به عمق این اندیشه پی ببرند و راز ختم نبوت را کشف کنند.

وارد بحث ماهیت وحی و نبوت نمی‏شویم. قدرمسلم این است که وحی، تلقی و دریافت راهنمایی است از راه اتصال ضمیر

به غیبت و ملکوت. نبی، وسیله‏ى ارتباطی است میان سایر انسانها و جهان‏ دیگر و در حقیقت پلی است میان جهان انسانها و جهان غیب.

نبوت از جنبه‏ى شخصی و فردی، مظهر گسترش و رقاء شخصیت روحانی یک فرد انسان است و از جنبه‏ى عمومی، پیام الهی است برای انسانها به منظور رهبری آنها که به وسیله‏ى یک فرد به دیگران ابلاغ می‏گردد.

همین جاست که اندیشه‏ى ختم نبوت، ما را با پرسشهایی مواجه می‏کند، که‏: آیا ختم نبوت و عدم ظهور نبی دیگر بعد از خاتم النبیین به معنی کاهش‏ استعدادهای معنوی و تنزل بشریت در جنبه های روحانی است؟ آیا مادر روزگار از زادن فرزندانی ملکوتی صفات که بتوانند با غیب و ملکوت پیوند داشته باشند ناتوان شده است و اعلام ختم نبوت به معنی اعلام نازا شدن‏ طبیعت نسبت به چنان فرزندانی است؟

بعلاوه، نبوت معلول نیازمندی بشر به پیام الهی است و در گذشته طبق‏ مقتضیات دوره‏ها و زمانها این پیام تجدید شده است. ظهور پیاپی پیامبران‏، تجدید دائمی شرایع، نسخهای مداوم کتب آسمانی همه بدان علت است که‏ نیازمندیهای بشر دوره به دوره تغییر می‏کرده است و بشر در هر دوره‏ای‏ نیازمند پیام نوین و پیام‏آور نوینی بوده است. با این حال، چگونه‏ می‏توان فرض کرد که با اعلام ختم نبوت این رابطه یکباره بریده شود و پلی‏ که جهان انسان را به جهان غیبت متصل می‏کند یکسره خراب گردد و دیگر پیامی به بشر نرسد و بشریت بلاتکلیف گذاشته شود؟

از اینها همه گذشته، چنانکه می‏دانیم در فاصله‏ى میان پیامبران صاحب شریعت مانند نوح و ابراهیم و موسی و عیسی یک سلسله‏ پیامبران دیگر ظهور کرده‏اند که مبلغ و مروج شریعت پیشین بوده‏اند. هزاران نبی بعد از نوح آمده‏اند که مبلغ و مروج شریعت نوحی بوده‏اند، همچنین بعد از ابراهیم و غیره. فرضا انقطاع نبوت تشریعی را بپذیریم و بگوییم با شریعت اسلام شرایع ختم شد، چرا نبوتهای تبلیغی بعد از اسلام‏ قطع شد؟ چرا این همه پیامبر بعد از هر شریعتی ظهور کردند و آنها

را تبلیغ‏ و ترویج و نگهبانی کردند، اما بعد از اسلام حتی یک پیامبر اینچنین نیز ظهور نکرد؟

اینهاست پرسشهایی که از اندیشه‏ى ختم نبوت ناشی می‏شود.

اسلام که خود عرضه کننده‏ى این اندیشه است، پاسخ این پرسشها را داده است‏. اسلام اندیشه‏ى ختم نبوت را آنچنان طرح و ترسیم کرده است که نه تنها ابهام و تردیدی باقی نمی‏گذارد، بلکه آن را به صورت یک فلسفه‏ى بزرگ درمی‏آورد. از نظر اسلام، اندیشه‏ى ختم نبوت نه نشانه تنزل بشریت و کاهش‏ استعداد بشری و نازا شدن مادر روزگار است و نه دلیل بی‏نیازی بشر از پیام‏ الهی است و نه با پاسخگویی به نیازمندیهای متغیر بشر در دوره‏ها و زمانهای مختلف ناسازگار است، بلکه علت و فلسفه‏ى دیگری دارد.

قبل از هر چیز لازم است با سیمای «ختم نبوت» آنچنان که اسلام ترسیم کرده‏ است آشنا بشویم و آن را بررسی کنیم، سپس پاسخ پرسشهای خود را دریافت‏ داریم.

در سوره‏ى احزاب آیه‏ى 40 چنین می‏خوانیم:

«ما کان محمد ابا احد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبیین».

محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست، همانا او فرستاده‏ى خدا و پایان‏ دهنده‏ى پیامبران است (1)

این آیه رسما حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) را با عنوان خاتم‏ النبیین یاد کرده است.

کلمه‏ى خاتم به حسب ساختمان لغوی خود در زبان عربی، به معنی چیزی‏ است که به وسیله‏ى آن به چیزی پایان دهند. مهری که پس از بسته شدن نامه‏ بر روی آن می‏زدند به همین جهت خاتم نامیده می‏شد، و چون معمولا بر روی

نگین انگشتری، نام یا شعار مخصوص خود را نقش می‏کردند و همان را بر روی نامه‏ها می‏زدند، انگشتری را خاتم می‏نامیدند.

در قرآن هر جا و به هر صورت ماده‏ى «ختم» استعمال شده است مفهوم‏ پایان دادن یا بستن را می‏دهد. مثلا در سوره‏ى یس آیه‏ى 65 چنین می‏خوانیم:

«الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون».

در این روز به دهانهای آنها مهر می‏زنیم و دستهاشان با ما سخن می‏گویند و پاهاشان بر آنچه به دست آورده‏اند گواهی می‏دهند.

لحن آیه‏ى مورد بحث خود می‏رساند که قبل از نزول این آیه نیز پایان یافتن‏ نبوت به وسیله‏ى پیغمبر اسلام در میان مسلمین امری شناخته بوده است. مسلمانان همان طوری که محمد را «رسول الله» می‏دانستند، «خاتم‏ النبیین» نیز می‏شناختند. این آیه فقط یادآوری می‏کند که او را با عنوان‏

پدرخوانده‏ى فلان شخص نخوانید، او را با همان عنوان واقعی‏اش که رسول‏ الله و خاتم النبیین است بخوانید.

این آیه فقط به جوهر و هسته‏ى مرکزی اندیشه‏ى ختم نبوت اشاره می‏کند و بر آن چیزی نمی‏افزاید.

در سوره‏ى حجر آیه‏ى 9 چنین آمده است:

«انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون».

ما خود این کتاب را فرود آوردیم و هم البته خود نگهبان آن هستیم.

در این آیه با قاطعیت کم نظیری از محفوظ ماندن قرآن از تحریف و تغییر و نابودی سخن رفته است.

یکی از علل تجدید رسالت و ظهور پیامبران جدید تحریف و تبدیل هایی است‏ که در تعلیمات و کتب مقدس پیامبران رخ می‏داده است و به همین جهت آن‏ کتابها و تعلیمات، صلاحیت خود را برای هدایت مردم از دست می‏داده‏اند. غالبا پیامبران احیا کننده‏ى سنن فراموش شده و

اصلاح کننده‏ى تعلیمات تحریف‏ یافته‏ى پیشینیان خود بوده‏اند.

گذشته از انبیائی که صاحب کتاب و شریعت و قانون نبوده و تابع یک‏ پیغمبر صاحب کتاب و شریعت بوده‏اند، مانند همه‏ى پیامبران بعد از ابراهیم تا زمان موسی و همه‏ى پیامبران بعد از موسی تا عیسی، پیامبران‏ صاحب قانون و شریعت نیز بیشتر مقررات پیامبر پیشین را تایید می‏کرده‏اند. ظهور پیاپی پیامبران تنها معلول تغییر و تکامل شرایط زندگی و نیازمندی‏ بشر به پیام نوین و رهنمایی نوین نیست، بیشتر معلول نابودیها و تحریف‏ و تبدیل‏های کتب و تعلیمات آسمانی بوده است.

بشر چند هزار سال پیش نسبت به حفظ مواریث علمی و دینی ناتوان بوده‏ است و از او جز این انتظاری نمی‏توان داشت. آنگاه که بشر می‏رسد به‏ مرحله‏ای از تکامل که می‏تواند مواریث دینی خود را دست نخورده نگهداری‏ کند، علت عمده‏ى تجدید پیام و ظهور پیامبر جدید منتفی می‏گردد و شرط لازم (نه شرط کافی) جاوید ماندن یک دین، موجود می‏شود.

آیه‏ى فوق به منتفی شدن مهمترین علت تجدید نبوت و

رسالت از تاریخ نزول‏ قرآن به بعد اشاره می‏کند و در حقیقت، تحقق یکی از ارکان ختم نبوت را اعلام می‏دارد.

چنانکه همه می‏دانیم در میان کتب آسمانی جهان تنها کتابی که درست و به‏ تمام و کمال دست نخورده باقی مانده قرآن است. بعلاوه، مقادیر زیادی از سنت رسول به صورت قطعی و غیر قابل تردید در دست است که از گزند روزگار مصون مانده است. البته بعد توضیح خواهیم داد که وسیله‏ى الهی‏ محفوظ ماندن کتاب آسمانی مسلمین، رشد و قابلیت بشر این دوره است که‏ دلیل بر نوعی بلوغ اجتماعی انسان این عهد است.

در حقیقت، یکی از ارکان خاتمیت، بلوغ اجتماعی بشر است به حدی که‏ می‏تواند حافظ و نگهبان مواریث علمی و دینی خود باشد و خود به نشر و تبلیغ و تعلیم و تفسیر آن بپردازد. درباره‏ى این مطلب بعد بحث خواهیم‏ کرد.

در سراسر قرآن اصرار عجیبی هست که دین، از اول تا آخر جهان، یکی‏ بیش نیست و همه‏ى پیامبران، بشر را به یک دین دعوت کرده‏اند. در سوره‏ى‏ شوری آیه‏ى 13 چنین آمده است:

«شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا و الذی اوحینا الیک و ما وصینا به‏ ابراهیم و موسی و عیسی».

خداوند برای شما دینی قرارداد که قبلا به نوح توصیه شده بود و اکنون بر تو وحی کردیم و به ابراهیم و موسی و عیسی نیز توصیه کردیم.

قرآن در همه جا نام این دین را که پیامبران از آدم تا خاتم مردم را بدان دعوت می‏کرده‏اند «اسلام» می‏نهد. مقصود این نیست که در همه‏ى زمانها به این نام خوانده می‏شده است، مقصود این است که دین دارای‏ حقیقت و ماهیتی است که بهترین معرف آن، لفظ «اسلام» است. در سوره‏ى آل عمران، آیه‏ى 67 درباره‏ى ابراهیم می‏گوید:

«ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا ولکن کان حنیفا مسلما».

ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، حق جو و مسلم بود.

و در سوره‏ى بقره آیه‏ى 132 درباره‏ى یعقوب و فرزندانش می‏گوید:

«و وصی بها ابراهیم بنیه و یعقوب یا بنی ان الله اصطفی لکم الدین فلا تموتن الا و انتم مسلمون».

ابراهیم و یعقوب به فرزندان خود چنین وصیت کردند: خداوند برای شما دین انتخاب کرده است، پس با اسلام بمیرید.

آیات قرآن در این زمینه زیاد است و نیازی به ذکر همه‏ى آنها نیست.

البته پیامبران در پاره ای از قوانین و شرایع با یکدیگر اختلاف‏ داشته‏اند. قرآن در عین اینکه دین را واحد می‏داند، اختلاف شرایع و قوانین را در پاره‏ای مسائل می‏پذیرد. در سوره‏ى مائده آیه‏ى 48 می‏گوید:

«لکل جعلنا منکم شرعه و منهاجا».

برای هر کدام (هر قوم و امت) یک راه ورود و یک طریقه‏ى خاص قرار دادیم.

ولی از آنجا که اصول فکری و اصول عملی که پیامبران به آن دعوت‏ می‏کرده‏اند یکی بوده و همه‏ى آنان مردم را به یک شاهراه و به سوی یک هدف‏ دعوت می‏کرده‏اند، اختلاف شرایع و قوانین جزئی در جوهر و ماهیت این راه‏ که نامش در منطق قرآن «اسلام» است تاثیری نداشته است. تفاوت و اختلاف تعلیمات انبیاء با یکدیگر از نوع اختلاف برنامه‏هایی است که در یک کشور هر چند یک بار به مورد اجرا گذاشته می‏شود و همه‏ى آنها از یک‏ «قانون اساسی» الهام می‏گیرد. تعلیمات پیامبران در عین پاره‏ای اختلافات،‏ مکمل و متمم یکدیگر بوده است.

اختلاف و تفاوت تعلیمات آسمانی پیامبران از نوع اختلافات مکتبهای‏ فلسفی یا سیاسی یا اجتماعی یا اقتصادی که مشتمل بر افکار متضاد است‏ نبوده است؛ انبیاء تماما تابع یک مکتب و دارای یک تز بوده‏اند.

تفاوت تعلیمات انبیاء با یکدیگر، یا از نوع تفاوت

تعلیمات کلاسهای‏ عالی‏تر با کلاسهای دانی‏تر، یا از نوع تفاوت اجرائی یک اصل در شرایط و اوضاع گوناگون بوده است.

می‏دانیم که دانش آموز در کلاسهای بالاتر نه تنها به مسائلی بر می‏خورد که‏ قبلا به آنها به هیچ وجه بر نخورده است، بلکه تصورش درباره‏ى مسائلی که‏ قبلا یاد گرفته و در ذهن کودکانه ی خود به نحوی آنها را تجسم داده است‏ احیانا زیر و رو می‏شود. تعلیمات انبیاء نیز چنین است.

توحید، اصل و سنگ اول ساختمانی است که پیامبران دست در کار ساختنش‏ بوده‏اند؛ اما همین توحید درجات و مراتبی دارد. آنچه یک عامی به نام‏ خدای یگانه در ذهن خود تجسم می‏دهد با آنچه در قلب یک عارف تجلی می‏کند یکی نیست. عارفان نیز در یک درجه نیستند. «اگر ابوذر بر آنچه در قلب سلمان است آگاه گردد، گمان کفر به او می‏برد و او را می‏کشد»(2)

بدیهی است که آیات اول سوره‏ى حدید و آخر سوره‏ى حشر

و سوره‏ى قل هوالله احد برای بشر چند هزار سال پیش – بلکه بشر هزار سال پیش – قابل‏ هضم نبوده است؛ تنها افراد معدودی از اهل توحید خود را به عمق این‏ آیات نزدیک می‏نمایند. در آثار اسلامی وارد شده که: «خداوند چون می‏دانست بعدها افراد متعمق و ژرف اندیشی خواهند آمد، آیات «قل هو الله احد» و پنج آیه‏ى اول سوره‏ى حدید را نازل کرد»(3).

شکل اجرائی یک اصل کلی نیز در شرایط گوناگون متفاوت می‏شود. بسیاری‏ از اختلافات در روش انبیاء از نوع تفاوت در شکل اجرا بوده است نه در روح قانون. این مطلبی است که بعد درباره‏ى آن سخن خواهیم گفت.

قرآن کریم هرگز کلمه «دین» را به صورت جمع «ادیان» نیاورده است. دین در قرآن همواره مفرد است، زیرا آن چیزی که وجود داشته و دارد دین‏ است نه دینها.

بعلاوه، قرآن تصریح می‏کند که دین مقتضای فطرت و ندای طبیعت روحانی‏ بشر است:

» فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها»(4)

حق جویانه چهره‏ى خویش را به سوی دین، همان فطرت خدا که مردم را بر آن‏ آفریده، ثابت نگهدار.

مگر بشر چند گونه فطرت و سرشت و طبیعت می‏تواند داشته باشد؟! اینکه‏ دین از اول تا آخر جهان یکی است و وابستگی با فطرت و سرشت بشر دارد – که آن نیز بیش از یکی نمی‏تواند باشد – رازی بزرگ و فلسفه‏ای شکوهمند در دل خود دارد و تصور خاصی درباره‏ى فلسفه ی تکامل به ما می‏دهد. با واژه‏ى «تکامل» همه آشنا هستیم؛ همه جا سخن از تکامل است: تکامل جهان، تکامل جانداران، تکامل انسان و اجتماع.

این تکامل چیست و چگونه صورت می‏گیرد؟ آیا یک سلسله علل تصادفی است‏ که منجر به تکامل می‏شود، و یا در سرشت آن چیزی که متکامل می‏گردد میل و جذبه ای به سوی تکامل هست و او راه خود را از پیش انتخاب و مشخص کرده‏

است؟ آیا حرکت تکاملی همواره روی خط معین و مشخص و با هدف و مقصد شناخته شده صورت می‏گیرد، و یا این حرکت چندی یک بار تحت تاثیر علل‏ تصادفی بر روی یک خط قرار می‏گیرد و پیوسته تغییر جهت می‏دهد و هیچ گونه‏ هدف و مقصد مشخص ندارد؟

از نظر قرآن سیر تکاملی جهان و انسان و اجتماع یک سیر هدایت شده و هدفدار است و بر روی خطی است که «صراط مستقیم» نامیده می‏شود و از لحاظ مبدأ و مسیر و منتهی مشخص است. انسان و اجتماع، متحول و متکامل‏ است، ولی راه و خط سیر، مشخص و واحد و مستقیم است:

«و ان هذا صراطی مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله‏»(5)

یکی خط است از اول تا به آخر

بر او خلق خدا جمله مسافر

تکامل انسان به این نحو نیست که در هر زمانی تحت تأثیر یک سلسله علل‏ – صنعتی یا اجتماعی یا اقتصادی – در یک راه حرکت کند و دائما تغییر مسیر و تغییر جهت بدهد.

اینکه قرآن با اصرار زیاد، دین را یکی می‏داند و فقط به یک شاهراه‏ قائل است و اختلاف شرایع و قوانین را مربوط به خطوط فرعی می‏داند، مبتنی‏ بر این اصل فلسفی است.

بشر در مسیر تکاملی خود مانند قافله‏ای است که در راهی و به سوی مقصد معینی حرکت می‏کند، ولی راه را نمی‏داند؛ هر چندی یک بار به کسی برخورد می‏کند که راه را می‏داند و با نشانیهایی که از او می‏گیرد دهها کیلومتر راه‏ را طی می‏کند تا می‏رسد به جایی که باز نیازمند راهنمای جدید است؛ با نشانی گرفتن از او افق دیگری برایش روشن می‏شود ودهها کیلومتر دیگر را با علاماتی که گرفته طی می‏کند تا تدریجا خود قابلیت بیشتری برای فراگیری‏ پیدا می‏کند و می‏رسد به شخصی که «نقشه کلی» راه را از او می‏گیرد و برای‏ همیشه با در دست داشتن آن نقشه، از راهنمای جدید بی‏نیاز می‏گردد. قرآن با توضیح این نکته که راه بشر یک راه مشخص و مستقیم است و همه‏ى پیامبران با همه‏ى اختلافاتی که در

راهنمایی و دادن نشانی به حسب وضع و موقع زمانی و مکانی دارند، به سوی یک مقصد و یک شاهراه هدایت می‏کنند، جاده‏ى ختم نبوت را صاف و رکن دیگر از ارکان آن را توضیح می‏دهد؛ زیرا ختم نبوت آنگاه معقول و متصور است که خط سیر این بشر متحول متکامل، مستقیم و قابل مشخص کردن باشد، اما اگر همان طور که خود بشر در تکاپو است و هر لحظه در یک نقطه است، خط سیر او نیز دائما دستخوش تغییر و تبدیل باشد و نهایت و مقصد و مسیر، مشخص نباشد و در هر برهه‏ای از زمان‏ بخواهد در یک جاده حرکت کند، بدیهی است که ختم نبوت – یعنی دریافت‏ یک نقشه و برنامه کلی و همیشگی – معقول و متصور نیست.

در سوره‏ى بقره آیه‏ى 143 چنین آمده است:

«و کذالک جعلنا کم امه وسطا لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول‏ علیکم شهیدا».

و اینچنین شما را – تربیت یافتگان واقعی اسلام را – جماعت وسط و معتدل‏ و متعادل قرار دادیم تا حجت

و شاهد بر مردم دیگر باشید و پیغمبر حجت و شاهد بر شما باشد.

امت واقعی اسلام از نظر قرآن یک امت وسط و معتدل است. بدیهی است‏ که امت وسط و معتدل و متعادل دست پرورده‏ى تعالیم وسط و معتدل است. این‏ آیه امتیاز و خصوصیت امت ختمیه و تعلیمات ختمیه را در یک کلمه ذکر می‏کند: وسطیت و تعادل.

در اینجا پرسشی پیش می‏آید و آن اینکه مگر سایر پیامبران تعلیمات‏ متعادلی نداشته‏اند؟ در پاسخ این پرسش ذکر مطلبی لازم است:

انسان تنها جاندار روی زمین نیست، و هم تنها جانداری نیست که‏ اجتماعی زندگی می‏کند. جاندارهای دیگری هستند که زندگی اجتماعی دارند با یک سلسله مقررات و نظامات و تشکیلات دقیق. زندگی آنها بر خلاف بشر، ادواری از قبیل عهد جنگل، عهد حجر، عهد آهن، عهد اتم و غیره پیدا نکرده است؛ از اولی که نوع آنها به وجود آمده دارای همین تشکیلات و نظامات بوده‏اند که دارند. این انسان است که به

حکم: «و خلق‏ الانسان ضعیفا (6) انسان (در بدو خلقت) ناتوان آفریده شده است» زندگی‏اش از صفر شروع می‏شود و به‏ سوی بی‏نهایت پیش می‏رود. انسان فرزند رشید و بالغ طبیعت است و از همین رو آزاد و مختار است، نیازی به قیمومت و سرپرستی مستقیم و هدایت‏ اجباری به وسیله‏ى نیروی مرموزی به نام «غریزه» ندارد. آنچه سایر جانداران‏ با نیروی غیر قابل سرپیچی غریزه انجام می‏دهند، او در محیط آزاد عقل و قوانین قراردادی انجام می‏دهد:

«انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا» (7)

راه را به او نمودیم، او خود (آزادانه و با انتخاب خود) یا قدرشناس است و یا ناسپاس.

راز اینکه در انسان انحراف و سقوط و توقف و انحطاط هست و در سایر جاندارها نیست نیز در همین نکته است.

انسان بر خلاف سایر جانداران – که سر جای خود متوقف‏اند و خود قادر نیستند که خود را جلو ببرند یا به‏ عقب برگردند، به راست منحرف شوند یا به چپ، تند بروند یا کند – هم‏ می‏تواند خود را به جلو ببرد و هم می‏تواند به عقب برگردد، هم قادر است‏ به سوی چپ منحرف شود و هم به سوی راست، هم می‏تواند تند برود و هم کند، و بالاخره هم می‏تواند بنده‏ای «شاکر» باشد و هم سرکشی «کافر»، از این رو دائما در میان نوسانات افراطی و تفریطی گرفتار است.

اجتماع بشری گاه آنچنان جامد و ساکن و اسیر عادات دست و پا گیر می‏شود که نیازمند به نیرویی است که زنجیرها را از او برگیرد و او را به حرکت‏ آورد، و گاه آنچنان هوس نو خواهی پیدا می‏کند که سنن و نوامیس خلقت را فراموش می‏کند، گاه غرق در غرور و تکبر و خودخواهی می‏شود و نیرویی ضرورت پیدا می‏کند که او را در جهت زهد و ریاضت و ترک خودبینی و رعایت حدود خود و حقوق دیگران براند، و گاه‏ آنچنان به سستی و لاقیدی و ستم کشی خو می‏کند که جز با بیدار کردن «منش‏» و شخصیت و احساس احقاق حقوق، چاره نمی‏توان کرد. بدیهی است که تند روی یا کند روی یا

انحراف به راست یا چپ هر کدام برنامه‏ى مخصوص به خود دارد. برای جامعه منحرف به راست، نیروی اصلاح کننده باید متمایل به‏ چپ باشد و برعکس.

این است که دوای یک زمان و یک دوره و یک قوم، برای زمان دیگر و قوم دیگر، درد و بلای مزمن است، و این است راز اینکه رسالتها مختلف، و احیانا به صورت ظاهر، متضاد جلوه می‏کند: یکی پیامبر جنگ می‏شود و دیگری پیامبر صلح، یکی پیامبر محبت می‏شود و دیگری پیامبر خشونت و صلابت، یکی پیامبر انقلابی و دیگری پیامبر محافظه کار، یکی پیامبر گریان‏ و دیگری پیامبر خندان. راز موقت بودن تعلیمات این گونه پیامبران همین‏ است. بدیهی است که با همه‏ى تضادی که میان این گونه رسالتها از نظر روش‏ هست، از نظر هدف تضاد و اختلافی نیست، هدف یکی است: بازگشت به‏ تعادل و افتادن در جاده‏ى اصلی.

قرآن کریم ضمن قصص پیامبران کاملا نشان می‏دهد که هر کدام از آنها ضمن‏ تعلیمات مشترک مربوط به مبدأ و معاد، بر روی یک نکته بالخصوص تکیه و اصرار داشته و مامور اجرای برنامه‏ى خاصی بوده‏اند. این مطلب از مطالعه‏ قصص

قرآنی کاملا روشن است.

خطری که غالبا مصلحان اجتماعی به وجود می‏آورند از همین ناحیه است که‏ در یک اجتماع تندرو یا کندرو یا متمایل به راست یا به چپ ظهور می‏کنند و به پیکار مقدسی دست می‏زنند، اما فراموش می‏کنند یک برنامه‏ى معین فقط برای مدت محدودی قابل اجراست و با جامعه کندرو یا تندرو یا چپ رو یا راست رو آنقدر باید پیکار کرد که تعادل خود را باز یابد، و بیش از آن‏، خود مستلزم سقوط و انحراف جامعه از سوی دیگر است.

اکنون که این توضیح داده شد می‏توانیم به مفهوم آیه‏ى مورد نظر نزدیک‏ شویم.

رسالت پیامبر اسلام با همه‏ى رسالتهای دیگر این تفاوت را دارد که از نوع‏ قانون است نه برنامه؛ قانون اساسی بشریت است، مخصوص یک اجتماع‏ تندرو یا کندرو یا راست رو یا چپ رو نیست.

اسلام طرحی است کلی و جامع و همه جانبه و معتدل و متعادل، حاوی همه‏ى طرحهای جزئی و کارآمد در همه‏ى موارد. آنچه در گذشته انبیاء انجام‏ می‏دادند که برنامه‏ى مخصوص برای

یک جامعه‏ى خاص از جانب خدا می‏آورند، در دوره‏ى اسلام علما و رهبران امت باید انجام دهند، با این تفاوت که علما و مصلحین با استفاده از منابع پایان ناپذیر وحی اسلامی برنامه‏های خاصی تنظیم‏ می‏کنند و آن را به مرحله اجرا می‏گذارند.

قرآن کتابی است که روح همه‏ى تعلیمات موقت و محدود کتب دیگر آسمانی‏ را که مبارزه با انواع انحرافها و بازگشت به تعادل است دربر دارد. این است که قرآن خود را «مهیمن» و حافظ و نگهبان سایر کتب آسمانی‏ می‏خواند:

«و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب ومهیمنا علیه» (8)

ما این کتاب را بحق فرود آوردیم در حالی که تایید و تصدیق می‏کند کتب‏ آسمانی پیشین را و حافظ و نگهبان آنهاست.

از نصوص اسلامی بر می‏آید که همه‏ى پیامبران به حکم اینکه مقدمه‏ى ظهور نبوت کلی و ختمی و قانون اساسی یگانه الهی بوده‏اند، موظف بوده‏اند که‏ نوید اکمال و اتمام دین را در دوره‏ى ختمیه به امتهای خود بدهند. خداوند از همه‏ى پیامبران چنین پیمانی گرفته است. در نهج البلاغه، خطبه‏ى اول بیان‏ جالبی در این زمینه است:

«ولم یخل سبحانه خلقه من نبی مرسل او کتاب منزل او حجه لازمه او محجه‏ قائمه، رسل لا تقصربهم قله عددهم و لا کثره المکذبین لهم، من سابق سمی له‏ من بعده او غابر عرفه من قبله، علی ذلک نسلت القرون و مضت الدهور و سلفت الاباء و خلفت الابناء، الی ان بعث الله محمدا رسول الله صلی الله‏ علیه و آله لانجاز عدته و تمام نبوته، ماخوذا علی النبیین میثاقه مشهوره‏ سماته، کریما میلاده». خداوند هرگز خلق را از وجود یک پیامبر یا کتاب آسمانی یا حجت کافی‏ یا طریقه‏ى روشن خالی

نگذاشته است؛ فرستادگانی که اندکی عدد آنها و بسیاری عدد مخالفانشان آنها را از انجام وظیفه باز نداشته است. هر پیامبری به پیامبر پیشین‏ خود قبلا معرفی شده است و آن پیامبر پیشین او را به مردم معرفی کرده و بشارت داده است. به این ترتیب نسلها پشت سر یکدیگر آمد و روزگاران‏ گذشت تا خداوند محمد (صلی الله علیه و آله) را به موجب وعده‏ای که‏ کرده بود، برای تکمیل دستگاه نبوت فرستاد در حالی که از همه‏ى پیامبران‏ برای او پیمان گرفته بود. علائم او معروف و مشهور و ولادت او بزرگوارانه‏ بود.

از پیغمبر اکرم دو جمله لطیف در این زمینه وارد شده؛ یکی اینکه‏ فرموده است:

«نحن الاخرون السابقون یوم القیامه»(9)

ما در دنیا پس از همه‏ى پیامبران و امتها آمده‏ایم، اما در

آخرت در صف‏ مقدم هستیم و دیگران پشت سرما هستند.

دیگر اینکه فرمود:

«آدم و من دونه تحت لوائی یوم القیامة»(10)

تمام پیامبران در قیامت زیر پرچم من‏اند.

علت این سبقت و تقدم در قیامت و علت اینکه همه‏ى پیامبران در آن جهان‏ در زیر پرچم این پیامبر هستند این است که همه‏ى مقدمه‏اند و این نتیجه؛ وحی آنها در حدود یک برنامه موقت بوده و وحی این پیغمبر در سطح قانون‏ اساسی کلی همیشگی است. بزرگان اسلامی با توجه به این دو جمله و با الهام از یک اصل دیگر از اصول معارف اسلامی‏، که آنچه در آن جهان ظهور می‏کند ظهور ملکوتی واقعیات این جهان

است، سخنان نغز و دلپذیری در این باره گفته‏اند. ابن الفارض مصری با اشاره به‏ مضمون این دو حدیث می‏گوید:

و انی و ان کنت ابن آدم صورة

فلی فیه معنی شاهد بابوتی

و کلهم عن سبق معنای دائر

بدائرتی او وارد من شریعتی

و ما منهم الا و قد کان داعیا

به قومه للحق عن تبعیتی

و قبل فصالی دون تکلیف ظاهری

ختمت بشرعی الموضحی کل شرعة(11)

مولوی در همین مضمون می‏گوید:

ظاهرا آن شاخ اصل میوه است

باطنا بهر ثمر شد شاخ هست

گر نبودی میل و امید ثمر

کی نشاندی باغبان بیخ شجر

پس به معنی آن شجر از میوه زاد

گر به صورت از شجر بودش نهاد

مصطفی زین گفت: کادم و انبیا

خلف من باشند در زیر لوا

بهر این فرموده است آن ذو فنون

رمز «نحن الاخرون السابقون»

گر به صورت من ز آدم زاده‏ام

من به معنی جد جد افتاده‏ام

پس زمن زایید در معنی پدر

پس ز میوه زاد در معنی شجر

اول فکر آخر آمد در عمل

خاصه فکری کو بود وصف ازل

شبستری می‏گوید:

یکی خط است از اول تا به آخر

بر او خلق خدا جمله مسافر

در این ره انبیا چون ساربان‏اند

دلیل و رهنمای کاروان‏اند

و زیشان سید ما گشته سالار

هم او اول هم او آخر در این کار

احد در میم احمد گشت ظاهر

در این دور اول آمد عین آخر

ز احمد تا احد یک میم فرق است

جهانی اندرین یک میم غرق است

بر او ختم آمده پایان این راه

بدو منزل شده «ادعوا الی الله»

مقام دلگشایش جمع جمع است

جمال جانفزایش شمع جمع است

شده او پیش و دلها جمله در پی

گرفته دست جانها دامن وی

قرآن کریم اصل نوید و ایمان و تسلیم پیامبران پیشین را به پیامبرانی که‏ پس از آنها می‏آیند (و به طریق اولی خاتم انبیاء)

و وظیفه داری اینکه‏ امت خود را نیز بدین جهت تبلیغ کنند و آنها را آماده‏ى تعلیمات پیامبران‏ بعدی بنمایند، و همچنین تایید و تصدیق پیامبران بعدی پیامبران پیشین او و اینکه خداوند از پیامبران بر این نوید و تسلیمها و تایید و تصدیقها پیمان شدید گرفته است اینچنین ذکر کرده است:

«و اذا اخذ الله میثاق النبیین لما اتیتکم من کتاب و حکمه ثم جائکم‏ رسول مصدق لما معکم لتومنن به و لتنصرنه قال‏ ء اقررتم و اخذتم علی ذلکم‏ اصری قالو اقررنا قال فاشهدوا و انا معکم من الشاهدین»(12)

به یاد آر هنگامی را که خداوند از پیامبران پیمان گرفت که زمانی که به‏ شما کتاب و حکمت دادم سپس فرستاده‏ای آمد که آنچه با شماست تصدیق‏ می‏کند، به او ایمان آورید و او را یاری نمایید. خداوند گفت آیا اقرار و اعتراف کردید و این بار را به دوش گرفتید؟

گفتند اقرار کردیم. گفت‏ پس همه گواه باشید، من نیز از گواهانم.

پیوند نبوتها و رابطه‏ى اتصالی آنها می‏رساند که نبوت یک سیر تدریجی به‏ سوی تکامل داشته و آخرین حلقه‏ى نبوت، مرتفع‏ترین قله‏ى آن است. عرفای‏ اسلامی می‏گویند «الخاتم من ختم المراتب باسرها» یعنی پیامبر خاتم آن‏ است که همه‏ى مراحل را طی کرده و راه نرفته و نقطه‏ى کشف نشده از نظر وحی‏ باقی نگذاشته است. اگر فرض کنیم در یکی از علوم همه‏ى مسائل مربوط به آن‏ علم کشف شود، جایی برای تحقیق جدید و کشف جدید باقی نمی‏ماند. همچنین‏ است مسائلی که در عهده‏ى وحی است؛ با کشف آخرین دستورهای الهی جایی‏ برای کشف جدید و پیامبر جدید باقی نمی‏ماند. مکاشفه‏ى تامه ی محمدیه‏ کامل‏ترین مکاشفه‏ای است که در امکان یک انسان است و آخرین مراحل آن‏ است. بدیهی است که هر مکاشفه دیگر بعد از آن مکاشفه، جدید نخواهد بود؛ از قبیل پیمودن سرزمین رفته شده است، سخن و مطلب جدید همراه نخواهد داشت، سخن آخر همان است که در آن مکاشفه آمده است:

«و تمت کلمه ربک صدقا و عدلا لا مبدل لکلماته و هو السمیع العلیم(13)

سخن راستین و موزون پروردگارت کامل شد؛ کسی را توانایی تغییر دادن‏ آنها نیست. او شنوا و داناست.

مرحوم فیض در علم الیقین صفحه‏ى 105 از یکی از بزرگان چنین نقل می‏کند:

مقصود و هدف در فطرت آدمیان رسیدن به مقام قرب الهی است و این‏ جز با راهنمایی پیامبران امکان پذیر نمی‏باشد. از این رو نبوت جزء نظام‏ هستی قرار می‏گیرد و البته مقصود و هدف، مرتبه‏ى اعلی و آخرین درجه‏ى نبوت‏ است نه اولین درجه. آن نبوت طبق سنت الهی تدریجا کمال می‏یابد، همچنانکه یک عمارت تدریجا ساخته می‏شود. و همچنانکه در ساختن عمارت‏ پایه‏ها و دیوارها هدف نیست،

هدف صورت کامل خانه است، نبوت نیز چنین است؛ هدف صورت کامل آن است و در همین جاست که نبوت خاتمه‏ می‏پذیرد و پایان می‏یابد و زیاده نمی‏پذیرد، زیرا زیاده بر کمال نقص است‏ و انگشت زیادی را می‏ماند. پیغمبر اکرم در حدیث معروف به همین معنی‏ اشاره کرد که گفت: مثل نبوت مثل خانه‏ای است که ساخته شده و جای یک‏ خشت در آن باقی است، من جای آن خشت آخرینم، یا من گذارنده‏ى آن خشت‏ آخرینم(14)

بیانات گذشته می‏تواند دورنمایی از سیمای اندیشه ختم نبوت در میان اندیشه‏های اسلامی رسم کند و پایه‏ها و ارکان آن را ارائه‏ دهد.

معلوم شد اندیشه ختم نبوت بر این پایه است که اولا مایه‏ى

دین در سرشت‏ بشر نهاده شده است، سرشت همه‏ى انسانها یکی است، سیر تکاملی بشر یک‏ سیر هدفدار و بر روی یک خط مشخص و مستقیم است؛ از این رو حقیقت دین‏ که بیان کننده‏ى خواستهای فطرت و راهنمای بشر به راه راست است یکی بیش‏ نیست.

ثانیاً یک طرح به شرط فطری بودن، جامع بودن، کلی بودن و به شرط مصونیت از تحریف و تبدیل و به شرط حسن تشخیص و تطبیق در مرحله‏ى اجرا می‏تواند برای همیشه رهنمون و مفید و ما در طرحها و برنامه‏ها و قوانین‏ جزئی بی نهایت واقع گردد. مباحث آینده بهتر این مطلب را روشن خواهد کرد. اکنون به بررسی وپاسخ پرسشهایی که در آغاز گفتار اشاره شد می‏پردازیم.


1) یکی از عادات عرب و بعضی از ملل دیگر «پسرخواندگی» بود و اسلام آن را منسوخ کرد. «پسرخوانده» در ارث و روابط خانوادگی‏ همانند پسر واقعی به شمار می‏رفت.رسول اکرم آزاد شده‏ای داشت به نام زید بن حارثه که پسرخوانده‏ى آن حضرت‏ نیز به شمار می‏رفت. مردم طبق معمول انتظار داشتند که رسول اکرم با پسرخوانده‏ى خویش مانند پسر واقعی رفتار کند، همچنان که خود آنها می‏کردند. مفاد این آیه این است: محمد را پدر هیچ یک از مردان خود (زید بن‏ حارثه یا شخص دیگر) نخوانید، او را فقط به عنوان فرستاده‏ى خدا و پایان‏ دهنده‏ى پیامبران بشناسید و بخوانید.

2) لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان لقتله» سفینه البحار، ماده ی «ذر».

3) اصول کافی: ج 1/ ص. 91

4) روم/30.

5) انعام/ 153.

6) نساء/ 28.

7) دهر/3.

8) مائده/48.

9) بحار، ج 6/ ص 166 و صحیح مسلم، ج 3 /ص 7.

10) علم الیقین فیض، ص 5. سفینة البحار، ماده ی «لوی». جامع الصغیر، ج 1/ ص 107.

11) ترجمه: من هر چند به حسب صورت و جریانات مادی این جهانی فرزند آدم ابوالبشر هستم، اما در من معنی و حقیقتی هست که گواه بر پدری من‏ نسبت به آدم است.همه‏ى پیامبران به واسطه تقدم معنویت و حقیقت من بر گرد مرکز من می‏چرخند و از ورودگاه (شریعت) من آب بر می‏دارند.هیچ پیامبری نیامده است مگر آنکه امت خویش را به خاطر حقیقت به‏ پیروی از من خوانده است.پیش از تمام شدن دوران شیر خوارگی و نرسیده به دوره‏ى تکلیف ظاهری، با شریعت روشنگر خود به همه شرایع پایان دادم.

12) آل عمران /81.

13) انعام/ 115.

14) متن حدیث را مجمع البیان در ذیل آیه‏ى 40 سوره‏ى احزاب به نقل از صحیح بخاری و مسلم چنین آورده است: انما مثلی فی الانبیاء کمثل رجل بنی دارا فاکملها و حسنها الا موضع‏ لبنه فکان من دخل فیها فنظر الیها قال ما احسنها الا موضع هذه اللبنه فانا موضع هذه اللبنه ختم بی الانبیاء».