جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

سرّیه نخله(1)

زمان مطالعه: 7 دقیقه

در ماه رجب و آغاز هفدهمین ماه هجرت گروهى به فرماندهى عبد الله بن جحش به نخله (که به بستان ابن عامر هم معروف بود)(2) اعزام شدند.

گویند که عبد الله بن جحش گفت: پیامبر (ص) هنگام نماز عشاء مرا خواست و فرمود: صبح با اسلحه خود بیا که تو را به جایى روانه کنم. صبح در حالى که شمشیر و

کمان و تیردان و سپرم را همراه داشتم آماده شدم. پیامبر (ص) نماز صبح را با مردم خواند و به خانه برگشت. حضرت متوجه من شد که قبل از او در خانه‏اش ایستاده‏ام، چند تن از قریش را هم همراه آورده بودم. پیامبر (ص) ابىّ بن کعب را فرا خواند و به او دستور فرمود نامه‏اى بنویسد. آنگاه مرا فرا خواند و نامه‏اى که روى چرم خولانى(3) نوشته و بسته شده بود به من داد و گفت: ترا بر این گروه فرمانروا قرار دادم. راه بیفت و پس از آنکه دو شب راه پیمودى نامه مرا باز کن و به آنچه که در آن نوشته شده است عمل کن.

گفتم: اى رسول خدا به کدام ناحیه بروم؟ فرمود: راه نجد را پیش گیر و به سوى چاههاى آب برو.

گوید: عبد الله بن جحش به راه افتاد و چون کنار چاه ابن ضمیره رسید، نامه را گشود و خواند و در آن چنین آمده بود: با نام و برکت خدا به راه خود ادامه بده تا به نخله برسى. هیچیک از یاران خود را مجبور مکن که حتما با تو بیایند و همراه کسانى که از تو پیروى مى‏کنند براى انجام دستور من به نخله برو و آنجا در کمین کاروان قریش باش. چون نامه را بر ایشان خواند، گفت: هیچیک از شما را مجبور نمى‏کنم. هر کس مى‏خواهد به شهادت برسد در پى اجراى فرمان رسول خدا (ص) باشد و هر کس مى‏خواهد برگردد هم اکنون باز گردد. همه گفتند: گوش به فرمان و فرمانبردار خدا و رسول او و مطیع تو هستیم. در پناه برکت الهى به هر کجا که مى‏خواهى برو.

عبد الله بن جحش به راه افتاد تا به نخله رسید و در آنجا کاروانى از قریش را یافت که عمرو بن خضرمى و حکم بن کیسان مخزومى و عثمان بن عبد الله بن مغیره مخزومى و نوفل بن عبد الله مخزومى همراه آن بودند. کاروانیان چون ایشان را دیدند سخت ترسیدند و ندانستند به چه کار آمده‏اند. در این هنگام عکاشه سر خود را تراشید و به جاى بلندى بر آمد تا کاروانیان را مطمئن سازد.

عامر بن ربیعه مى‏گوید: من خود سر عکاشه را تراشیدم. واقد بن عبد الله و عکاشه معتقد بودند که باید خود را در معرض دید کاروان قرار دهند و بگویند ما براى عمره آمده‏ایم و در ماه حرام هستیم (ماهى که جنگ در آن حرام است). عکاشه چنان کرد و مشرکان به یک دیگر گفتند، مطلبى نیست، این قوم براى عمره آمده‏اند و اطمینان پیدا کردند. این بود که شتران خود را بازداشتند و آنها را آزاد گذاشتند و شروع به تهیه خوراک براى خود کردند. یاران رسول خدا (ص) هم با یک دیگر مشورت و راى زنى کردند. آن روز آخر ماه رجب بود و هم گفته شده است که روز اول شعبان بود. گفتند:

اگر امروز تعرض به آنها را عقب بیندازید وارد مکه و حرم مى‏شوند و از آنها دفاع خواهد شد و اگر امروز بر آنها حمله برید ماه حرام است. یکى گفت: نمى‏دانیم که امروز از ماه حرام است یا نه؟ دیگرى گفت: ما امروز را از ماه حرام مى‏دانیم و هیچ معتقد نیستیم که به واسطه طمع و آزى که دارید حرمت آن را بشکنید. ولى آنها که خواسته‏هاى دنیا را مى‏خواستند بر کار غلبه کرده و ایشان را تشجیع کردند و با کاروانیان جنگ را شروع کردند. واقد بن عبد الله در حالى که کمان خود را زه کرده و تیر نهاده بود جلو رفت. کسى که تیرش هرگز خطا نمى‏کرد، تیرى به عمرو بن خضرمى انداخت و او را کشت و قوم بر کاروانیان هجوم بردند، عثمان بن عبد الله بن مغیره و حکم بن کیسان را اسیر گرفتند و نوفل بن عبد الله بن مغیره گریخت، شتران را گرفتند و پیش راندند.

واقدى گوید: مقداد بن عمرو مى‏گفت: من حکم بن کیسان را اسیر کردم. امیر ما مى‏خواست گردنش را بزند. گفتم: رهایش کن تا او را حضور پیامبر (ص) ببریم. او را پیش پیامبر (ص) آوردیم. پیامبر (ص) او را دعوت به اسلام کرد و با وى گفتگویى طولانى داشت. عمر بن الخطّاب گفت: اى رسول خدا آیا با این صحبت مى‏کنى؟

به خدا تا ابد مسلمان نخواهد شد، اجازه بده گردنش را بزنم تا روانه جهنم که پناهگاه اوست بشود! پیامبر (ص) توجهى به عمر نفرمود تا حکم اسلام آورد. عمر گفت: گمان نمى‏کردم که او چنین مسلمان شود وانگهى این پیش آمد مرا واداشت که با خود بگویم چگونه ممکن است در کارى که پیامبر (ص) به آن از من داناتر است به او اعتراض کنم، ولى با خود گفتم من در پیشنهاد خود خیر خدا و رسول خدا را مى‏خواستم! عمر مى‏گوید: حکم بن کیسان اسلام آورد و به خدا که اسلامى بسیار پسندیده داشت، و در راه خدا جهاد مى‏کرد و در جنگ بئر معونه شهید شد در حالى که رسول خدا از او خشنود بود و وارد بهشت گردید.

واقدى گوید: حکم بن کیسان پرسیده بود: اسلام چیست؟ پیامبر فرمود: این که خداى یگانه را که شریکى ندارد عبادت کنى و گواهى دهى که محمد بنده و فرستاده اوست. حکم گفت: اسلام آوردم. پیامبر (ص) به اصحاب خود توجهى فرمود و گفت:

اگر لحظه‏اى پیش، از شما اطاعت کرده و او را کشته بودم وارد آتش مى‏شد.

گویند: کاروان را با خود آوردند و کالاى آن شراب و پوست و چرم و مویز بود که از طائف آورده بودند و همه آن را به حضور پیامبر (ص) آوردند. قریش گفتند: محمد خونریزى در ماه حرام را حلال شمرده ولى هم خون ریخته و هم مال گرفته است، و حال آنکه پیامبر (ص) این موضوع را حرام و از گناهان بزرگ مى‏دانست. بعضى که‏

مى‏خواستند به قریش جواب دهند مى‏گفتند: شما در شب اول شعبان مورد هجوم قرار گرفتید. چون قوم، کاروان را به حضور پیامبر (ص) آوردند، حضرت آن را توقیف فرمود و چیزى از آن را تصرف نکرد و دو اسیر را هم زندانى کرد و به یاران خود فرمود: من به شما دستور جنگ در ماه حرام را نداده بودم.

سلیمان بن سحیم گوید: پیامبر (ص) به آنها اصلا دستور جنگ را چه در ماه حرام و چه در ماه حلال نداده بود، بلکه به آنها فرمان داده بود که اخبار قریش را به دست آورند.

گویند: آنان بر دست و پاى بمردند و پنداشتند که با این کار هلاک شدند و بزرگتر و دردناکتر این بود که هر کس پیش آنها مى‏آمد سرزنش و خشونت مى‏کرد. مدینه هم چون دیگ جوشانى بود. یهودیان هم مى‏گفتند: عمرو بن خضرمى را واقد بن عبد الله کشته است، و با برخى از حروف و کلمات این عبارت فال بد مى‏زدند و مى‏گفتند:

عمرو جنگ را آباد کرد و خضرمى جنگ را آماده ساخت و واقد آن را بر افروخت. ولى به لطف خدا گرفتاریهاى این فال‏زدنها به خود یهودیان برگشت.

گویند: قریش کسانى را به حضور پیامبر (ص) فرستادند که فدیه یاران خود را بپردازند. پیامبر (ص) فرمود: تا هنگامى که دو نفر از دوستان ما نیایند فدیه‏اى براى اسیران شما نمى‏پذیریم، و منظور سعد بن ابى وقاص و عتبة بن غزوان بود.

ابو بکر بن اسماعیل بن محمد از قول پدرش برایم چنین روایت کرد که: سعد بن ابى وقاص مى‏گفت: من و عتبة بن غزوان همراه عبد الله بن جحش بیرون رفتیم، و به بحران- از نواحى بنى سلیم- رسیدیم. شتران خود را براى چرا رها کردیم، ما دوازده نفر بودیم که هر دو نفر یک شتر داشتیم. من و عتبه با هم بودیم و شتر هم از او بود. قضا را شتر ما گم شد و دو روز در جستجوى آن بودیم. همراهان ما رفتند و ما پس از آن، از پى ایشان رفتیم ولى راه را گم کردیم و به آنها نرسیدیم، به طورى که نتوانستیم در نخله حضور داشته باشیم. همراهان ما چند روز پیش از ما به مدینه رسیده و پنداشته بودند که ما اسیر دشمن شده‏ایم. ما در این سفر دچار گرسنگى شدید شدیم. از ملیحه- که فاصله میان آن و مدینه شش چاپار است و فاصله آن تا معدن بنى سلیم یک شب راه است- به اتفاق گروهى بیرون آمدیم و هیچ گونه خوراکى نداشتیم. کسى پرسید: اى ابو اسحق، تا مدینه چند روز راه است؟ گفت: سه روز، و هر گاه گرسنگى ما شدید مى‏شد مشتى از خارهایى که شتران مى‏چرند با آب مى‏خوردیم. چون به مدینه رسیدیم متوجه شدیم گروهى از قریش براى پرداخت فدیه یاران خود به مدینه آمده‏اند و پیامبر (ص) از فدیه گرفتن خوددارى کرده و فرموده بود که: نسبت به دو نفر از یاران خود ترسانم. چون‏

به مدینه رسیدیم پیامبر (ص) با دریافت فدیه موافقت فرمود.

مى‏گویند: پیامبر (ص) به نمایندگان قریش گفته بود که: اگر دو نفر ما را بکشید من هم دو نفر شما را خواهم کشت. مقدار فدیه هر یک چهل وقیه نقره بود و هر وقیه چهل درهم است.

محمد بن عبد الله بن جحش مى‏گوید: در جاهلیت رسم بود که یک چهارم غنایم را براى رؤسا بر مى‏داشتند. چون عبد الله بن جحش از نخله مراجعت کرد غنایم را پنج بخش کرد و چهار بخش آن را تقسیم کرد و این نخستین خمسى بود که در اسلام صورت گرفت و بعدها این آیه نازل شد: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ- و بدانید که آنچه غنیمت گرفتید پنج یکى وى مر خداى راست. (آیه 41، سوره 8).

براى من از ابى بردة بن نیار روایت کردند که: پیامبر (ص) غنایمى را که اهل نخله آورده بودند، نگهداشت و به بدر رفت. پس از اینکه بازگشت با غنایم بدر تقسیم کرد و حق هر قوم را عنایت فرمود.

گویند: در این مورد این آیه نازل شد: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ …-

مى‏پرسندت یا محمد از ماه حرام و در آن جنگ کردن … (آیه 219، سوره 2). خداوند در کتاب خود آنها را مورد خطاب قرار داده و مى‏فرماید: جنگ در ماههاى حرام همچنان حرام است ولى آنچه را که ایشان نسبت به مسلمانان را مى‏دارند گناهش به مراتب بیشتر است، از قبیل اینکه مسلمانان را از انجام کارهاى الهى منع مى‏کنند حتى ایشان را شکنجه مى‏دهند و زندانى مى‏کنند تا نتوانند هجرت کنند و به حضور رسول خدا بروند و اینکه نسبت به خدا کفر مى‏ورزند و نمى‏گذارند مسلمانان براى انجام حج و عمره به مسجد الحرام بروند و آنها را از دین فریب مى‏دهند. و هم خداوند مى‏فرماید: وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ- و کفر و تعذیب ایشان مؤمنان را بزرگتر است از کشتن شما ایسان را (آیه 193، سوره 2). بعضى هم گفته‏اند مقصود از فتنه بتهاى اساف و نائله است(4)

براى من از کریب روایت کرده‏اند که گفته است: از ابن عباس پرسیدم که: آیا پیامبر (ص) دیه ابن حضرمى را پرداخت فرمود؟ گفت: نه. و از عروه برایم روایت کردند که مى‏گفت: پیامبر (ص) دیه ابن حضرمى را پرداخت فرمود و جنگ ماه حرام را همچنان حرام قرار داد تا هنگامى که خداوند عزّ و جل سوره برائة را نازل فرمود. واقدى مى‏گوید: در نظر ما ثابت و مورد اجماع است که دیه‏اى پرداخت نشده است. ابو معشر

برایم روایت کرد که در این لشکر کشى به عبد الله بن جحش لقب امیر المؤمنین دادند.

نام کسانى که همراه عبد الله بن جحش در سرّیه او شرکت داشتند

این همراهان هفت نفر بودند که عبارتند از: ابو حذیفة بن عتبة بن ربیعه، عامر بن ربیعه، واقد بن عبد الله تمیمى، عکّاشّة بن محصن، خالد بن ابى البکیر، سعد بن ابى وقاص و عتبة بن غزوان- که این دو نفر اخیر در نخله حضور نداشتند. برخى هم گفته‏اند که اینان دوازده نفر بودند، و به روایتى هم سیزده نفر، ولى به نظر ما همان هفت نفر درست‏تر است.


1) نام دیگر این سریه در بیشتر منابع، سریه عبد الله بن جحش است.- م.

2) منظور نخله یمانى است که بستان عبید الله بن معمر است (بکرى، معجم ما استعجم، ص 577).

3) خولان: نام منزلى از منازل یمن و دهکده‏اى از دهکده‏هاى دمشق است (معجم البلدان، ج 3، ص 496).

4) اساف و نائله: نام دو بت معروف قریش است.