واقدى گوید: داود بن قیس، و مالک بن انس، و ابراهیم بن محمّد انصارى که از فرزندزادگان ثابت بن قیس بن شمّاس است، و خارجة بن حارث هر یک براى من این مطلب را نقل کردند و برخى از ایشان مطالب بیشترى اظهار کردند.
گفتند، رسول خدا (ص) ابو عبیدة بن جرّاح را به سریّهیى اعزام فرمود که مهاجران و انصار در آن شرکت داشتند و شمار مسلمانان در آن سیصد نفر بود. منطقه اعزامى ایشان کنار دریا و به سوى قبیلهاى از جهینه بود. در آن سفر مسلمانان گرفتار قحطى و گرسنگى شدید شدند و ابو عبیده دستور داد تا زاد و توشه را جمع آورى و جیرهبندى کنند. کار به آنجا کشید که یک دانه خرما را میان چند نفر تقسیم مىکردند. از جابر پرسیدند: یک سوم خرما چه ارزشى دارد و چه کارى از آن ساخته است؟ گفت: مردم کمبود آن را احساس کردند و قدر نعمت را
دانستند. گوید: هیچ مرکوبى هم همراه آنها نبود و همگان پیاده بودند، فقط چند شترى براى حمل زاد و توشه خود داشتند. آنها شروع به خوردن برگهاى خاردار بوتهها کردند که در نتیجه لبهاى آنان متورم شده و به صورت لب شتر در آمد.
گوید: بر همین منوال بودیم تا آنجا که برخى مىگفتند، اگر در این حال به دشمن برخورد کنیم توان و یاراى حرکت به سوى او را نخواهیم داشت چون بسیار ناتوان و ضعیف شدهایم.
قیس بن سعد بن عباده مىگفت: چه کسى حاضر است که از من خرما در قبال گوساله و بز پروارى بخرد مشروط بر آنکه پرواریها را اینجا تحویل دهد و خرما را من در مدینه تحویل دهم؟
عمر مىگفت: کار این جوان موجب تعجب است، خودش هیچ مالى ندارد و نسبت به اموال دیگران تعهد مىکند. اتفاقا مردى از جهینه را یافتند و قیس بن سعد به او گفت: چند پروار به من بفروش و بهاى آن را به صورت چند بار خرما در مدینه پرداخت خواهم کرد. مرد جهنى گفت: تو کیستى؟ گفت: من قیس پسر سعد بن عبادة بن دلیم هستم. جهنى گفت: اول نسبت خودت را نگفته بودى، میان من و سعد بن عباده دوستى است، او سرور مردم مدینه است. قیس از او پنج پروارى خرید که در قبال هر یک دو بار خرما بپردازد. مرد جهنى شرط کرد خرمایى که پرداخت مىشود از نوع خرماى ذخیره و خشک و از خرماهاى نخلستانهاى آل دلیم باشد.
قیس گفت: قبول است. مرد جهنى گفت: برخى را گواه این تعهد بگیر. تنى چند از انصار و تنى چند از مهاجران گواهى دادند. قیس به فروشنده گفت: تو نیز هر کس را که مىخواهى گواه بگیر. از جمله کسانى که او به شهادت طلبید عمر بن خطاب بود که عمر گفت: من گواهى نمىدهم زیرا این جوان تهى دست است و خودش مالى ندارد و ثروت از پدر اوست. فروشنده گفت: گمان نمىکنم که سعد بن عباده در مورد پرداخت چند بار خرما آن هم نسبت به تعهد فرزندش کوتاهى کند. وانگهى من در این جوان چهره و کارهاى پسندیده مىبینم. در این مورد میان عمر و قیس بگو مگویى صورت گرفت، به طورى که قیس به درشتى با او سخن گفت.
قیس، پرواریها را گرفت و سه روز پیاپى در هر روز یک پروارى کشت و لشکر را اطعام کرد و چون روز چهارم فرا رسید فرمانده لشکر او را از این کار منع کرد و گفت: تو که مالى ندارى چرا تعهد خود را سنگینتر مىکنى؟
محمد بن یحیى بن سهل، از پدرش، از قول رافع بن خدیج برایم نقل کرد که گفت: عمر و ابو عبیده با هم آمدند، ابو عبیده به قیس گفت: به تو حکم مىکنم که دیگر پروارى نکشى، تو که مالى ندارى مىخواهى تعهد خودت را سنگینتر بکنى؟ قیس گفت: اى ابو عبیده آیا تصور مىکنى سعد بن عباده که همواره وامهاى مردم را مىپردازد و هزینههاى ایشان را متحمل
مىشود و معمولا در قحط سالى مردم را اطعام مىکند، از پرداخت چند بار خرما در مورد مجاهدان راه خدا خوددارى مىکند؟ نزدیک بود که ابو عبیده ملایم و نرم شود و او را آزاد بگذارد که عمر گفت: دستور بده که نکشد! و ابو عبیده اجازه نداد که روز چهارم قیس چیزى بکشد. در نتیجه دو پروارى همراه قیس باقى ماند و مردم بعد از آن روز براى خوراک خود به ماهى دسترسى یافتند. قیس آن دو پروارى را که باقى مانده بود با خود به مدینه آورد و براى سوارى از آنها استفاده شده بود.
اتفاقا همینکه خبر گرسنگى شدید لشکر به مدینه رسید، سعد بن عباده گفت: اگر قیس آنچنان باشد که من او را شناختهام براى ایشان چیزى تهیه خواهد کرد. چون قیس به مدینه آمد سعد به دیدارش رفت و گفت: هنگامى که لشکر دچار کمبود مواد غذایى و گرسنگى شد چه کردى؟ گفت: براى ایشان پروارى کشتم. گفت: چه خوب، بعد چه کردى؟ گفت: باز هم کشتم.
گفت: چه خوب، بعد چه کردى؟ گفت: باز هم کشتم. پدر گفت: چه خوب، بعد چه کردى؟ قیس گفت: دیگر مرا از آن کار نهى کردند. پرسید: چه کسى نهى کرد؟ گفت: فرمانده من ابو عبیده.
سعد بن عباده گفت: براى چه؟ گفت: مىپنداشت که من مالى ندارم و مىگفت که مال از آن پدرت است. من به او گفتم: پدرم معمولا وام مقروضین بیگانه را مىپردازد و متحمل هزینه مىشود، و در قحط سالى به مردم اطعام مىکند، آن وقت تصور مىکنى این کار را براى من انجام نمىدهد؟ سعد بن عباده به قیس گفت: چهار نخلستان از آن تو باشد. گوید: سعد بن عباده در این مورد سندى نوشت و آن سند را نزد ابو عبیده آوردند و او هم گواهى نوشت، و پیش عمر آوردند و او از نوشتن گواهى خوددارى کرد. گوید: از کوچکترین آن نخلستانها پنجاه بار خرما محصول به دست مىآمد.
مرد جهنى هم همراه قیس آمد، سعد بن عباده خرماى او را پرداخت و جامهاى به او داد و او را سواره برگرداند. چون رفتار قیس به اطلاع رسول خدا (ص) رسید فرمود: او در خاندان جود و بخشش است.
مالک بن انس، از وهب بن کیسان، از جابر بن عبد الله برایم نقل کرد که گفته است: دریا براى ما ماهىاى به کنار آب افکند که چون کوه کوچکى بود و لشکر، دوازده شب از آن خوردند. آنگاه ابو عبیده دستور داد که یکى از دندههاى آن را به زمین فرو بردند و ماده شترى از زیر آن عبور مىکرد بدون اینکه کوهانش به بالاى استخوان بخورد.
ابن ابى ذئب، از قول پدرش، از قول جابر بن عبد الله برایم نقل کرد که: آن ماهى چنان بزرگ بود که مردى در چشم خانهاش مىنشست و مرد سواره در حالى که سوار بر شتر بود از
میان دو دنده آن مىگذشت.
عبد الله بن حجازىّ، از عمر بن عثمان بن شجاع برایم نقل مىکرد که گفته است: چون آن مرد جهنى پیش سعد بن عباده آمد، گفت: اى ابو ثابت به خدا من به خوبى پسر تو عمل نکردم و فقط در برابر مال عملى انجام دادم، پسر تو سرورى از سران قوم خود است، امیر لشکر مرا از معامله با او منع مىکرد، گفتم: چرا مرا منع مىکنى؟ گفت: مالى ندارد. ولى همینکه نسب خود را گفت و او را شناختم دانستم که تو مظهر معالى اخلاق و نمونه کامل آن هستى و تو چنانى که نسبت به بیگانگان هیچگاه نکوهشى ندارى. گوید: سعد بن عباده در آن روز به پسرش اموال فراوانى بخشید.
1) خبط، نام منطقهاى است در جهینه که فاصله آن تا مدینه پنج روز است، البته به معنى برگ خشک هم هست و ممکن است وجه تسمیه به واسطه این باشد که از شدت گرسنگى برگ مىخوردند، به منتهى الارب، رجوع شود.- م.