جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

علم و عقل جانشین نبوت تبلیغی

زمان مطالعه: 6 دقیقه

ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول‏الله و خاتم النبیین.

هر چند در نظر نداشتیم که راجع به موضوع ختم نبوت از نظر آیات کریمه‏ی قرآن بحثی کرده باشیم، یعنی در نظر نداشتیم در اطراف آن سلسله از آیات‏ قرآن که در آنها تصریحی یا اشاره‏ای به ختم نبوت است بحث زیادی بشود، و بیشتر می‏خواستیم که به جنبه‏های دیگر مطلب بپردازیم، ولی نظر به اینکه‏ ما در هفته‏ی گذشته مختصری راجع به کلمه‏ی «خاتم النبیین» بحث کردیم‏ تتمه‏ی آن بحث را امشب عرض می‏کنیم.

از صدر اسلام تا یک قرن اخیر، حتی یک نفر هم نبوده که در مفهوم این آیه‏ و این کلمه شک و شبهه‏ای داشته باشد، ولی نظر به این که بعضی از اهل‏ اهواء و بدع که معمولا کتابهای الهی را وسیله‏ای برای تحریف و رسیدن به‏

مقاصد پلید خودشان قرار می‏دهند و از هر گونه دخل و تصرفی ابا نمی‏کنند حرفهایی در این زمینه گفته‏اند، از این جهت مختصری‏ راجع به این کلمه بحث می‏کنیم.

همان طور که در هفته‏ی پیش عرض کردم «خاتم» یعنی ما یختم به، چیزی که با آن پایان داده می‏شود. «خاتم» و «طابع» در لغت عرب یک معنی دارد. ماده‏ی این کلمه در هر جا از قرآن کریم که وارد شده است همین مفهوم را دارد. نه تنها در کلمه‏ی خاتم مفهومش این است، هر جا که ماده‏ی «ختم» در قرآن آمده است همین مفهوم مهر زدن را داشته و دارد. مثلا قرآن درباره‏ی کفار می‏فرماید ان الذین کفروا سواء علیهم‏ ءانذرتهم‏ ام لم تنذرهم لا یؤمنون، ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم‏ غشاوة(1) این کسانی که کفر و عناد و جحود می‏ورزند در حالتی هستند که تو چه آنها را بیم بدهی و چه بیم ندهی ایمان نمی‏آورند. اینها در حالتی هستند که خداوند بر دلهای اینها و بر گوشهایشان مهر زده است.

در سوره‏ی مبارکه‏ی «یس» راجع به وضع مردم در روز قیامت [سخن‏ می‏گوید] و اینکه اعضاء و جوارح مردم هستند که روز قیامت خودشان شهادت‏ می‏دهند بر اعمال شخص، و احتیاجی به اینکه او زبانش اقرار کند نیست، بلکه‏ خود اعضاء و جوارح حرف می‏زنند. مثلا دست انسان هر گناهی را که مرتکب‏ شده است بیان می‏کند. در واقع این گناه در این دست ضبط است. پای‏ انسان هر گناهی را که مرتکب شده است بیان می‏کند. خود این گناه به یک‏ شکلی در این پا ثبت است. پوست بدن انسان (در روایت است که این‏ کنایه است از اعضاء تناسلی) هر گناهی که مرتکب شده است در آن ثبت است. چشم و گوش انسان همین جور. و چون‏ آن دنیا دنیای حیات و زندگی است، تمام اعضاء به صورت زنده در آن جا محشور می‏شوند و خود شهادت

می‏دهند بر اعمالی که کرده‏اند. در مقام تشبیه‏ مثل دستگاه ضبط صوت است که در موقع ضبط، انسان احساس نمی‏کند و فقط یک نوار را روی دستگاهی می‏بیند؛ می‏بیند یک کسی حرف می‏زند و آن نوار هم برای خود می‏چرخد، ولی نمی‏داند که وقتی آن نوار را برگردانند و وضع‏ دیگری به آن دستگاه بدهند، این نوار ساکت و جامد تبدیل می‏شود به یک‏ دستگاه ناطق. در آن جا این جور دارد که الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون.(2) در این روز (قیامت) مهر می‏زنیم بر دهانهای آنها (نختم علی افواههم هیچ معنایی جز این ندارد)، می‏بندیم این دهان را که سخن نگوید، می‏گوییم تو دیگر حق حرف‏ زدن نداری و لزومی ندارد که تو اقرار بکنی یا نکنی که آیا من با دست فلان‏ گناه را کردم یا نکردم، با پا فلان گناه را کردم یا نکردم، با چشم فلان‏ کار را کردم یا نکردم. و تکلمنا ایدیهم دستهای آنها با ما سخن‏ می‏گویند و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون پاهای آن ها به اعمالی که‏ مرتکب شده‏اند خود شهادت می‏دهند.

مولوی در شعر معروف خود می‏گوید:

هر که را اسرار حق آموختند

مهر کردند و دهانش دوختند

مهر زدن‏ها همیشه علامت پایان یافتن یک نامه و یا بستن یک نامه بوده‏ است. بستن پاکتهای قدیم چه جور بوده من نمی‏دانم ولی این قدر می‏دانم که نامه‏هایی را که می‏نوشتند، می‏بستند و بعد یک ماده‏ی لاک مانند(3) را می‏چسباندند روی آن کاغذ و روی آن را مهر می‏کردند که این‏ باید بسته بماند. مفهوم «پایان دادن» یک مفهوم ثانوی است که از این مفهوم مهر کردن پیدا شده است. چون مهر کردن ملازم بوده است با پایان دادن، کم کم هر کاری را هم که بخواهند پایان بدهند ولو آنکه مهر زدن در کار نباشد کلمه‏ی «ختم» را به

کار می‏برند.

در زیارت جامعه می‏خوانیم: بکم فتح الله و بکم یختم خدا به وسیله‏ی شما گشود و به وسیله‏ی شما پایان می‏دهد. به انگشتر هم که خاتم می‏گفته‏اند چون انگشتر دوکاره بوده است یعنی ضمنا مهر هم بوده است. در اصطلاحات‏ اخبار و احادیث، وقتی که شمایل پیغمبر اکرم یا علی علیه‏السلام یا یکی از ائمه را ذکر می‏کنند، می‏گویند خاتمش فلان چیز بود، یعنی مهرش این بود، که این مهر حتما همان انگشتر هم بوده است، یعنی همان انگشتر بوده است‏ که مهر بوده است. پس در این که «خاتم النبیین» یعنی کسی که به‏ وسیله‏ی او دستگاه نبوت ختم و بسته شد، تمام شد و لاک و مهر شد و دیگر بعد از او نبی نخواهد آمد، بحثی نیست.

مطلب دیگری در این جا هست که باید توضیحی در اطراف آن بدهم و ضمنا به‏ یاوه‏های که بدعتگذاران در این زمینه‏ها گفته‏اند پاسخ داده شود. آن‏ اینست: بحث ما بیشتر ناظر به این جهت بود که چرا شریعتها پایان یافت‏؟ بحث در اطراف این پرسش بود که اگر دین و شریعت خدا یعنی قانونی‏ که از ناحیه‏ی او می‏آید یکی است، پس از اول تا آخر [دوره‏ی] پیغمبران‏ یک شریعت بیشتر نباید وجود داشته باشد، پس چرا شرایع متعدده آمده‏ است: شریعت نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و اسلام؟ و اگر شرایع و قوانین الهی ناسخ و منسوخ دارد و تغییر می‏کند پس‏ این تغییر کردن به اقتضای زمان است، دلیل دیگری ندارد، لابد چون اوضاع‏ زمان و شرائط زندگی بشر عوض می‏شود، شرایط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، علمی و فرهنگی زندگی بشر عوض می‏شود، از این جهت خدا قانونی را که برای‏ بشر آورده است عوض می‏کند. اگر این جهت است پس ختم شرایع چرا؟ چون‏ زمان که از سیر خود نمی‏ایستد، شرایط اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، و سیاسی زندگی بشر همیشه در تغییر است، پس هیچ گاه نباید شریعتی در جهان‏ وجود داشته باشد که آن شریعت آخرین شرایع باشد. بحث ما ناظر به این‏ جهت است.

ولی یک سؤال کوچکتر از این هست که اول باید این سؤال کوچکتر را عنوان‏ کنیم و جواب بدهیم و بعد برویم سراغ آن سؤال بزرگتر، و آن این است: ممکن است کسی بگوید: بسیار خوب، شرایع پایان بپذیرد، قانون و شریعتی‏ بیاید که آخرین شریعت باشد و بعد از او شریعتی وجود پیدا نکند، ولی چرا نبوت پایان بپذیرد؟ همه‏ی انبیاء که لازم نیست صاحب شریعت‏ باشند. صاحبان شریعت و قانون یک عده‏ی معدودی هستند، همانهائی که قرآن‏ آنها را اولی العزم من الرسل خوانده است. این همه پیغمبرانی که در دنیا آمده‏اند (124 هزار نفر یا بیشتر یا کمتر، هر چه بوده‏اند) این ها که یک عده‏ی بسیار معدودی از آنها صاحب شریعت بوده‏اند، باقی دیگر پیغمبر بوده‏اند ولی صاحب شریعت نبوده‏اند، در هر زمانی که مبعوث‏ می‏شدند هر شریعت و قانونی که در میان مردم بود اینها مبلغ همان شریعت و قانون بودند؛ چرا پس از پیغمبر آخر الزمان، پیغمبری که شریعت او خاتم‏ الشرایع و کتاب او خاتم الکتب و آخرین کتب است، انبیای کوچکی مبعوث‏ نمی‏شوند که کارشان دعوت به شریعت اسلام باشد، پیغمبر باشند ولی کارشان این باشد که مبلغ و مروج دین اسلام‏ باشند، همان طور که بعد از ابراهیم صدها پیامبر آمد و همه‏ی اینها مروج‏ شریعت ابراهیم بودند. لوط، پیغمبر بود ولی مروج شریعت ابراهیم. شعیب‏ و یوسف و یعقوب، پیغمبر بودند ولی به شریعت ابراهیم دعوت می‏کردند. هارون و یوشع، پیغمبر بودند ولی به شریعت موسی دعوت می‏کردند. شرایع‏ خاتمه پیدا کرد، چرا نبوتها خاتمه پیدا کند و چرا قرآن فرمود: و خاتم النبیین؟ فلسفه‏ی این امر چیست؟

اگر جواب این موضوع را درست متوجه شویم جواب آن سؤال بزرگتر هم برای‏ ما روشن می‏شود. اولا معنی «نبی» چیست؟ نبی یعنی پیامبر، کسی که‏ از طرف خدا برای مردم پیامی می‏آورد، منبی عن الله. به کسی می‏گویند «پیامبر» که به او از جانب خدا وحی بشود، هر کدام از انحاء وحی، یعنی از جانب خداوند مطالبی به او القاء شود، به وسیله‏ی رؤیا یا هر وسیله‏ی دیگری؛ از

باطن روح و قلبش به او دستور بدهند که برو مردم را ارشاد کن، مثلا بگویند شریعت ابراهیم این است، برو مردم را تعلیم بده‏ و یاد بده که به دین ابراهیم عمل کنند.

نیازی که به وجود چنین انبیایی پیدا می‏شود از این جهت است که راه‏ دیگری برایاین که شریعت ابراهیمی را به مردم تعلیم بدهند، جز اینکه یک‏ عده از افراد بشر از طریق الهام مبعوث بشوند نیست؛ یعنی اگر زمان‏ زمانی بود که مردم علم و تمدن می‏داشتند و پایه‏ی تمدن بالا رفته بود که‏ کتاب ابراهیم، نوشته‏اش، ضبط شده و چاپ شده‏اش، انواع ضبط شده روی‏ کاغذها و غیر کاغذها موجود می‏بود و در میان مردم یک عده علماء و دانشمندان می‏بودند که قادر بودند مردم را به شریعت ابراهیم دعوت کنند، دیگر نیازی به افرادی که از طریق الهام این مأموریت را پیدا کنند نبود.


1) بقره/ 6 و 7.

2) یس/ 65.

3) حال آن ماده‏ چه بوده است نمی‏دانم، مثل لاک و مهر امروز که نبوده است.