جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

عیسی

زمان مطالعه: 7 دقیقه

او کور مادرزاد را شفا می‏داد و مرض برص و پیسی را بهبود می‏بخشید و پیامبر ما روزی معاذ بن أعفر به نزدش آمد و گفت: یا رسول الله (ص) من ازدواج کرده‏ام و برخی به زنم گفته‏اند که من در پهلویم اثر سفیدی پیسی دارم و او از این که با من خلوت نماید کراهت دارد، حضرت فرمود: لباست را از پهلویت کنار بزن او نیز جامه‏اش را از پهلویش زد و حضرت نیز با دست خود به آن محل کشید و هر چه سفیدی و اثر پیسی بود برطرف شد.

و نیز مردی جذامی از اهل جهین که از جذا انگشتانش قطع شده بود نزد حضرت آمد و از بیماری خود شکایت نمود پس حضرت ظرفی آب خواست سپس از آب دهان مبارکشان در آن آب ریختند و فرمودند: با این آب بدنت را بشوی پس آن مرد

چنین کرد و همه اثر جذام از بدنش محو شد و همه زخمهایش بهبود یافت.

همچنین روزی زنی نزد حضرت آمد و عرض کرد: یا رسول الله (ص) پسرم در حال مرگ است و هر زمان که برای او غذا می‏بریم او غذا را بالا می‏آورد؟ حضرت برخاست، ما نیز برخاسته و همراه زن به منزلش رفتیم. هنگامی که نزد پسرش رسیدیم حضرت رو به او نمود و فرمود: برخیز و دور شو ای دشمن خدا و اولیاء خدا، من رسول خدا هستم بعد فهمیدیم نزد آن پسر شیطانی بود که با این سخنان پیامبر آن شیطان رفت و پسر آن زن هم صحیح و سالم از بستر بیماری برخاست.

و نیز مردی نزد حضرت آمد که کثیر البول بود و بسیار ادرار می‏نمود و قادر به کنترل خویش نبود پس گفت: یا رسول الله این امر مرا از تطهیر و نگهداشتن وضو و طهارت بازداشته است، پس حضرت مقداری آب خواست و بر آن دعا کرد و تبرک نمود و مقداری از آب دهان مبارکش در آن انداخت سپس آن را به او داد تا بنوشد پس آن مرد چون این کار را انجام داد به خواب رفت وقتی بیدارش نمودند دید که اثری از رطوبت در او نیست و بهبودی یافته است.

و باز زنی نزد حضرت آمد در حالی که ظرفی سنگین از روغن به همراه داشت و دخترش را به دنبال خود آوره بود پس عرض کرد: یا رسول الله این دختر کور و نابینا بدنیا آمده، حضرت مقداری عود گرفت و تبرک نمود و به چشمان آن دختر مالید چشمان آن دختر بهبود یافت و بینا شد.

درباره‏ی آن حضرت حدیثی از قتادة بن ربعی و مجمد بن مسلمة و عبدالله بن أنیس نقل است که گفت: رسول الله (ص) مردگان را زنده می‏کرد.

کلبی می‏گوید: عیسی (ع) مردگان را با ذکر (یا حی یا قیوم) زنده می‏کرد و نیز گفته‏اند که او چهار نفر را زنده کرد که آن‏ها عبارتند از عاذر، ابن التعجوز، دختر عاشر و سام بن نوح.

امام رضا علیه‏السلام می‏فرماید: قریش نزد رسول الله (ص) جمع شدند و از او خواستند که

مردگان ایشان را زنده نماید پس آن حضرت امام علی بن ابی‏طالب(ع) را با ایشان فرستاد و فرمود: به سوی قبرستان بروید و اسم هر کس از خویشاوندان ایشان که خواستند را با صدای بلند صدا بزن و بگو ای فلان ای فلان ای فلان رسول الله (ص) به شما می‏گوید که به اذن خداوند برخیزید، پس همه آنها از قبور خویش برخاستند در حالی که خاک‏ها را از سر و روی خویش می‏تکاندند، آن گاه قریش جلو آمدند و از آن زنده‏شدگان درباره‏ی امورشان و احوالشان سؤال کردند آن زنده‏شدگان به قریشیان گفتند که: اگر ما محضر او را درک می‏کردیم حتما به او ایمان می‏آوردیم. و نیز امام عده‏ای از کسانی که در روز بدر کشته شده بود را زنده کردند پس آن‏ها را مخاطب قرار داده و با ایشان سخن گفتند و آن زنده‏شدگان نیز قریشیان را به خاطر کفرشان سرزنش نموده و به آن‏ها از آن چه که پس از مرگ بر سرشان می‏آید و خواری و خفتی که نصیبشان خواهد شد خبر دادند.

حضرت محمد(ص) از اخبار غیب بسیاری خبر دادند که از آنهاست: قصه حاطب بن أبی بلتعه و جریان نامه‏ای که به مکه فرستاده بود و نیز از اخبار غیبی که حضرت از آن داد: قصه عباس و علت اسلام آورن ابن جریح با نظر به این آیه: (و یعلمه الکتاب و الحکمة).

خداوند متعال به عیسی (ع) نه چیز از بهره‏ها و مواهب خویش را عطا فرمود و به همه مردم دنیا یک جزء آن را عطا فرمود: و از پیامبر روایت شده است که خداوند به من علاوه بر آن چه که به عیسی (ع) داده به من قرآن را نیز عطا فرموده است:

و ان کان من مات یحیی لکم

ینادیه عیسی بب العلی‏

فان الذراع لقد سمها

یهود لأحمد یوم القری‏

فنادته انی لمسمومة

قلا تقربنی و قیت الأذی‏

مؤلف می‏گوید: در شأن مقام پیامبر شاعر گرانقدر شیخ محمد کاظم أذری

بغدادی (ره) قصیده‏ای سورده که ذیلا آمده است. (1)


1) شاعر می‏سراید:لمن الشمس فی قباب قباهاشف جسم الدجی بروج ضیاهاو لمن هذه المطایا تهادیحی احیائها وحخی سراهایعملات تقل کل عزیزقد حکته شمس السنا و حکاهاما أرانی بعد الأحبة الارسم دار قد انمحی سیماهاکم شجتنی ذات الجناح سجیراحین حل الهوی بها فشجاهاخلیاها و شانها خلیاهافعساها تبل وجدا عساهایا خلیلی کل باکیة لمتبک الا لعلة مقتاهاذکرتنی و ما نسیت عهودالو سلا المرء قلبه ما سلاهانبهت عینی الصبابة و الوجدو ان کان لم ینم جفناهافتنبهت للتی هی أشقیو الهوی اللقلوب أقصی شقاهالیت شعری اهل لمحمائم نوحیأم لدیها لواعجی حاشاهاکان عهدی بها قریة عینفاسئلاها بالله مم بکاهالو حوت ما حویته ما تغنتسل عن النار جسم من عاناهاأهل نجد راعوا ذمام محبحسب الحب روضة فرعاهاعودنا علی الجمیل کما کنتمفقد عاود القلوب اساهاقربونا منک الجمیل کما کنتمفقد عاود القلوب اساهاقربونا منک لنشفی صدوراجعل الله فی الشفاء شفاهاحی أوطاننا بواد المصلیفهی أوطان نشوة نلئاهاحیث صحف الغرام تتلی و ماأدرام ما لفظها و ما معناهاکم لأهل الهوی با وقفاتأوقفتها علی بلوغ مناهاحبذا وقفة بتلک الثنایاصح حج الهوی بها فمراهاکلما أسلف الصبا من سلافتصقل الدهر نسمة من شذاهاأین أیام رامة لا عداهامدمع العاشقین بل حیاهادهر لهو کائنا ما لبثنافیه الا عشیة أو ضحاهامالناو النوی کفی الله منهاأی نکر أتت به کفاهاحیث بتنا شتی المغانی و ماذاأنکر الهر من ید اسداهایا أخلای ی لو رعیتم قلوباجذ جد الهوی بها فابتلاهاانصفونا من جور یوم نواکمحسب تلک الاکباد جور جفاهاعمرک الله هل تنشقت عرفامن دمی الحی أو وردت لماهاأم‏لمحت القباب أم‏شمت منهاتلکمو الوضة التی شمناهاخبرینا یا سرحة الواد عنهمأین ألقت تلک الضعون عصاهاوعدنا بالوصل فالهجر عارکیف یستحسن الکرام جفاهایا لقومی ما دون رامة ثاریفاسألوا عن دمی المراق دماهاان حتف الوری بعین مهاةالاتخال الحمام الا أخاهاما علی مثلها یذم هواناو علی مثلها یذم قلاهایا خلیلی و الخلاعة دینیفاعذرا أهلها و لا تعذلاهاآن تلک القلوب أقلقها الوجدو أدمی تلک العیون بکاهالا تلو ما من سیم فی الحب خسفاانما آفة القلوب هواهاأی عیش للسالفین تقضیکان حلو المذاق لولا نواهاأی عیش لعاشق ذاب هجرلا یزال الحمام دون حماهاهی طورا هجر و طورا وصالما أمر الدنیا و ما أحلاهاکم لیال مرتت بلیماء بیضکان یجنی النعیم من مجتناهاکان أنکی الخطوب لم یبک منیمقلة لکن الهوی أبکاهالو تأملت فی مجاهد دمعیلتعجبت من أسی أجراهاأنا سیارة الکواکب فی الحربفأنی یعدو علی سهاهاکل یوم للحادثات عوادلیس یقوی رضی علی ملتقاهاکیفی یرجی الخلاص منهن الابذمام من سید الرسل طه‏معقل الخائفین من کل خوفأوفر العرب ذمة أوفاهامصدر العلم لیس الا لدیهخبر الکائنات من مبتداهاملک یحتوی ممالک فضلغیر محدودة جهات علاهالو اعیرت من سلسبیل نداهکرة النار لا ستحالت میاهاهو ظل الله الذی لو أوتهآهل وادی جهنم لحماهاعلم تلحظ العوالم منهخیر من حل ارضها و سماهاذاک ذو امرة علی کل أمررتبة لیس غیره یؤتاهاذاک أسخی یدا و أشجع قلباو کذا أشجع الوری أسخاهاما تناهت عوالم المعلم الاوالی کنه أحمد منتهاهاأی خلق الله أعظم منهو هو الغایة التی استقصاهاقلب الخافقین ظهرا البطنفرأی ذا أحمد فاجتبابهامن تری مثله اذا شاء یومامحو مکتوبة القضاء محاهارائد لا یزود الا العوالیطاب من زهرة القفا مجتناهاذات علم له منازل قدسقد بناها التقی فأعلی بناهاو رجالا أعزه فی بیوتاذن الله أن یعز حماهاسادد لا ترید الا رضا اللهکما لا یرید الا رضاهاخصها من کماله بالمعالیو بأعلی أسمائه سماهالو یکونوا للعرش الا کنوزاخافیات سبحان من أبداهاکم لهم ألسن عن الله تنبیهی أقلام حکمة قد براهاو هم الأعین الصحیحات تهدیکل نفس مکفوفة عیناهاعلماء ائمة حکماءیهتدی النجم باتباع هداهاقادة علمهم و رأی حجاهممسمع کل حکمة منظراهاما أبالی و لو أهیلت علی الأرضالسماوات بعد نیل ولاهامن یباریهم و فی الشمس معنیمجهد متبع لمن باراهاورثوا من محمد سبق أولاهاو حازوا مالم تحزا خراهاآیة الله حکمة الله سیف اللهو الرحمة التی أهداهاأریحی له العلی شاهداتان من نعل اخمیصه علاهانیر الشکل دائر فی سماءبالأعاجیب تستدیر رحاهافاضل للخلق منه علم و حلمأخذت عنهماا العقول نهاهاکم علی هذه له من ایادلیس الشمس غیر نار قراهاو له فی غد مضیف جنانلم یحل حسنها غیر نار قراهاو استعارت منه الرسالة شمسالم یزل مشرقا بها فلکاهاحی ذاک اللیح أی ثمارکان من حبة الا اجتناهاما عسی أن یقال فی ذی معالعلة الکون کله احداهاکیفی عنه الغنی یجود سواهو هو من صورة السماح یداهاأین من مکرماته معصراتدون أدنی نواله أنداهاملئت کفه العوالم فضلافلهذا استحال وجه خلالهابأبی الصارم الالهی یبریعنق الأزمة الشدید براهاجاورته طریدة الدین علماأنه لیثها الذی یرعاهانطقت یوم حلمه معجزاتقصر الوهم عن بلوغ مداهابشرت امه به الرسل طراطربا باسمه فیا بشراهاتلتقی کل دورة برسولأی فخر للرسل فی ملتقاهاکیف لم یفخروها بدورة مولیفخر الذکر باسمه و بناهالم یکن أکرم النبیین حتیعلم الله انه اتقاهانوهت باسمه السماوات و لأرضکما نوهت بصبح ذکاهاو غدت تنشر الفضائل عنهکلر قوم علی اختلاف لغاهاو تنادت به فلا سفة الکهانحتی وعی الاصم نداهاو بدی فی دوائر الصحف منهبدر اقبالها و شمس ضحاهاو صفوا ذاته بما کان فیهامن صفات کمن رأی مرآهاو تمنوه بکرة و أصیلاکل نفس تود و شک مناهاطربت لاسمه الثری فاستطالتفوق علویة السما سفلاهاثم أثنت علیه انس و جنو علی مثل یحق ثناهالم یزالوا فی مرکز الجهل حتیغاض سلسالها و فاض ظماهاو أقامت فی صفح ایوان کسریثلمة لیس یلتقی طرفاهاو تهاوت زهر النجوم رجومافانزوی مارد الضلال وتاهارمیت منهم القلوب برعبدک تلک الجبال من مرساهافکأن الاشراک اثار رسمغالها حادث البی فمحاهاو کأن الأوثان اعجاز نخلعاصف الریح هزها فرماهاو نواحی الدنیا تمیس سروراکغصوم مر النسیم ثناهاسید سلم الغزال علیهو الجمادات أفصحت بنداهاو الی طبه الآلهی باتتعلل الدهر تشتکی بلواهاکیف لا تشتکی الیالی الیهضرها و هو منتهای شکواهافانمحت ظلمة الضلال ببدرکان میلاده قرآن انمحاهاو به قرت الغزالة عینابعد ما ضل فی الربی خشفاهامن لشمس الضحی بلثم ثراهفتکون التی أصابت مناهاجاء من واجب الوجود بمایستغر المکنات ان یخشاهاسؤدد قارع الکواکب حتیجاوزت نیراته جوزاهابأسه مهلکم و أدنی نداهمنقذ الهالکین من بأساهاکم سخی منعما فأعتق قوماو کذا أشرف الطباع سخاهاکم نوال له عقیب نوالکسیول جرت الی بطحاهاانما الکائنات نقطة خطبیدیه نعیمها و شقاها کبماکلما دون عالم للوح طعلید الواهب الذی لا یضاهاهمم قلدت من الله سیفاما عصمته الصعاب الا براهاعزمات محیلة لو تمنت مستحیلامن المنی ما عصاهالا تسل عن مکارم منه عمتتلک کانت یدا علی ما سواهاحاز من جواهر التقدس ذاتاتاهت الأنبیاء فی معناهاجوهر تعلم الفلزات من کلالقضایا بأنه کیمیاهاأی نفس لا تهتدی بهداهو هو من کل صورد مقلتاهالا تجل فی صفات أحمد فکرافهی الصورة التی لن تراهاما عسی أن أقول فی ذی معالعلة الکون کله احداهاتلک نفس عزت علی الله قدرافارتضاها لنفسه و اجتباهاصیغ للذکر وحده و الآلهیونعنه فی الذکر کانت شفاهاسل ذوات التمییز تخبرک عنهان حال التوحید منه ابتداهاحاز قدسیة العلوم فان لمیؤتها أحمد فمن یؤتاهاعلم اقسمت جمیع المعالیانه ربها الذی رباهایصدر الأمر عن عزائم قدسلیس السبعة السواری سواهاانما عاشت السماوات و الأرضومن فیهما علی نعماهالاتضع فی سوی ایادیه سؤلاربما أفسد المدام اناهاعد الی بعض و صفه تلقکلیات مجمد لم تنحصر أجزاهاذلک لو لم تلح عوالم عقلمنه لم یعرف الوجود الآلهاأی أرضیة عست لم یرضهاأو سماویة علت ما سماهامن تسنی متن البراق لیطویصحف أفلاکها به فطواهاو ترقی لقاب قوسی حتیشاهد القبلة التی یرضاهاحیث لا همس للعباد کأنالله من بعد خلقها أفناهاداس ذاک الباسط منه برجلنیرا کل سؤدد نعلاهاو علی متنه ید الله مدتفأفاضت علیه روح نداهاو أراه ما لا یری من کنوزالصمدانید التی أخفاهالیت شعری هل ارتقی ذروةالأفلاک أم طأطأت له فرقاهابل لسر من مالک الملک فیهدون مقدار لحظة انهاهاشمس قدس بدت فحق انشقاقالبدر نصفین هیبة لبهاهاو أظلت علیه من کلل السحبظلال وقته من رمضاهاو احضرار العصی بیمنی یدیهکاخضرار الآمال من یسراهاکم روی العسکر الذی المنیرة قسرابعد ما کان لیلها بغشاهاو کلام الصخر الأصم لدیهمعجز بالهدی الآلهی فاهاو سمت باسمه سفینة نوحفاستقرت به علی مجراهاو به نال خلة الله ابراهیمو النار باسمه أطفاهاو بسر سری فی ابن عمران اناطاعت تلک الیمین عصاهاو به سخر المقابر عیسیفأجابت ندائه موتاهاو هو سر السجود فی الملأالأعلی و لولاه لم تعفر جباهاوهو الآیة المحیطة بالکونففی کل عین شی‏ء تراهاالفرید الذی مفاتیح علمالواحد الفرد غیره ما حواهاهو طاوس روضة الملک لابل هو ناموسها الذی یرعاهاو هو الجوهر المجرد منهکل نفس ملکیها زکاهالم تکن هذه العناصر الا منهؤلاء حیث کان أباهامن یلج فی جنان جدوی یدیهیجد الحور من أقل اماهالا تخفف من أسی القیامة هولاکشف الله بالنبی أساهاثق بمعروفه تجده زعیمابنجاة العصاة یوم لقاهاکیف تظمی حشی المجین منهو هو من کوثر الو داد سقاهاشربة أعقبتم نشواترق نشوانها وراق انتشاهاما رأت وجه الغمامة الاو أراقت منه حیاؤ حیاهاما حباه شفاعه الله الالکنوز من جاهة زکاها.