این جنگ در ماه ربیع الاول، که چهل و نهمین ماه هجرت بود، صورت گرفت.
پیامبر (ص) پنج شب از ربیع الاول باقى مانده از مدینه حرکت فرمود و ده شب از ربیع الآخر باقى مانده بود که مراجعت فرمود.
ابن ابى سبره و عبد الرحمن بن عبد العزیز و کسان دیگرى غیر از آن دو موضوع این جنگ را برایم چنین نقل کردند.
گویند: پیامبر (ص) قصد فرمود که سپاهى به سرزمینهاى نزدیک شام ببرد، به آن حضرت گفته شد که اگر به مرزهاى شام نزدیک شوید مایه ترس قیصر خواهد شد. و هم گفتهاند که گروهى در دومة الجندل جمع شده بودند که براى بازرگانان اسباب زحمت ایجاد مىکنند، در دومة الجندل بازار تجارى بزرگى بود که گروه زیادى از اعراب در
آنجا گرد آمده و آهنگ نزدیک شدن به مدینه را داشتند. پس، پیامبر (ص) مسلمانان را فرا خواند و با هزار نفر بیرون آمد، شبها راه مىپیمودند و روزها خود را از نظرها پوشیده مىداشتند، راهنمایى هم از قبیله عذره به نام مذکور، که بسیار وارد و ماهر بود، همراهشان بود. پیامبر (ص) شتابان حرکت مىکرد و از راه معمولى هم نمىرفت. چون نزدیک دومة الجندل رسیدند به طورى که فاصلهشان با آن به اندازه یک روز راهپیمایى سریع بود، راهنما گفت: گلهها و حیوانات اهلى آنها در اینجا مشغول چرا هستند، اینجا اقامت کنید تا من خبرى کسب بکنم. پیامبر (ص) موافقت کرد و مرد راهنما به عنوان پیشاهنگ بیرون آمد و آثار و نشانهها و مواضع ایشان را شناسایى کرد و به حضور پیامبر (ص) برگشت و خبر آورد. پس، پیامبر (ص) بر گلههاى آنها حمله کردند، بعضى از چوپانها کشته شدند و برخى گریختند. چون این خبر به مردم دومة الجندل رسید، پراکنده شده و فرار کردند. پیامبر (ص) به اردوگاه آنها فرود آمدند ولى کسى را ندیدند، چند روزى آنجا ماندند و گروههایى را به جستجوى اطراف فرستادند. آنها پس از یک شبانروز، بدون آنکه با کسى برخورد کنند، باز گشتند، فقط تعدادى شتر به غنیمت گرفته و آورده بودند. فقط محمد بن مسلمه مردى از ایشان را اسیر کرده بود که او را پیش پیامبر (ص) آورد و از او در مورد سپاه سؤال شد گفت دیشب همینکه شنیدند که شما گلههاى آنها را گرفتهاید همه گریختند.
پیامبر (ص) اسلام را بر او عرضه داشت و او پس از چند روز مسلمان شد و پیامبر (ص) به مدینه مراجعت فرمود. در این سفر پیامبر (ص) سباع بن عرفطه را عامل مدینه قرار داده بودند!