این جنگ در ماه ربیع الاول، که آغاز بیست و پنجمین ماه هجرت بود، صورت گرفت. پیامبر (ص) روز پنجشنبه دوازده روز از ربیع گذشته، از مدینه بیرون رفتند و یازده روز از مدینه غایب بودند.(2)
محمد بن زیاد بن ابى هنیده، عثمان بن ضحاک و عبد الرحمن بن محمد بن ابى بکر و بعضى دیگر غیر از ایشان، برایم روایت کردند و گفتند: به پیامبر (ص) خبر رسید که گروهى از قبایل ثعلبه و محارب در ذى امرّ جمع شده و آهنگ حمله به اطراف مدینه را دارند و مردى به نام دعثور بن حارث بن محارب آنها را گرد آورده است. پیامبر (ص) مسلمانان را گرد آورد و همراه چهار صد و پنجاه نفر، که گروهى هم سوار کار بودند، بیرون آمده و راه منقى(3) را پیش گرفتند، سپس تنگه خبیت(4) را طى کرده و به جانب ذى القصّه(5) بیرون رفتند. در آنجا اصحاب پیامبر (ص) به مردى به نام جبّار که از بنى ثعلبه بود، بر خوردند، از او پرسیدند: قصد کجا دارى؟ گفت: به یثرب مىروم. گفتند: در یثرب چه کار دارى؟ گفت: مىخواهم براى خودم بگردم و ببینم. گفتند: آیا به گروهى بر نخوردى و یا خبرى از قوم خود ندارى؟ گفت: نه، فقط شنیدم که دعثور بن حارث با گروهى از قوم خود، از قبیله بیرون رفته است. مسلمانان او را به حضور پیامبر (ص) بردند، حضرت او را به اسلام دعوت فرمود و او مسلمان شد، پس گفت: اى محمد، اگر آنها از حرکت تو آگاه شوند، از ترس به بالاى کوهها پناه خواهند برد و هرگز با تو رو در روى نمىشوند، من هم با تو مىآیم و تو را به مخفیگاههاى ایشان راهنمایى مىکنم.
پیامبر (ص) او را همراه خود برد و با بلال به کار گماشت، آن مرد پیامبر (ص) را از راههاى ریگزار برد و کنار آن قوم فرود آورد، اعراب هم از ترس به قله کوهها گریخته بودند و پیش از آن، چهار پایان و ستوران خود را هم در بالاى کوه پنهان کرده بودند.
پیامبر (ص) با کسى بر خورد نفرمود ولى آنها را بر سر کوهها دید. رسول خدا در ذى امر
فرود آمد و لشکرگاه ساخت. باران شدیدى باریدن گرفت، پیامبر (ص) هم، که براى قضاى حاجت رفته بود، گرفتار باران شده و خیس شد. حضرت که نهر ذى امر را میان خود و اصحاب فاصله قرار داده بود، جامههاى خود را کند و فشرد و براى اینکه خشک شود بر درختى افکند و خود زیر آن درخت دراز کشید، اعراب که متوجه همه کارهاى پیامبر (ص) بودند، به دعثور که سرور و سالارشان بود، گفتند: اکنون به محمد دسترسى دارى چون او از یاران خود جدا شده است به طورى که اگر از آنها کمک هم بخواهد، تا او را بکشى کمکى به او نخواهد رسید. دعثور شمشیر بسیار تیزى را از میان شمشیرها برگزید و با آن به سوى پیامبر (ص) روى آورد و در حالى که شمشیر را کشیده بود، بالاى سر آن حضرت ایستاد و گفت: اى محمد، اکنون چه کسى تو را از من حفظ مىکند؟ پیامبر (ص) فرمود: خدا. گوید: در این هنگام جبرئیل (ع) چنان به سینه دعثور کوفت که شمشیر از دستش افتاد، پیامبر (ص) شمشیر را برداشت و بر سر او ایستاد و فرمود: حالا چه کسى تو را از من حفظ مىکند؟ گفت: هیچ کس، و اشهد ان لا اله الا الله و انّ محمّدا رسول الله و سوگند به خدا، از این پس هرگز جمعى را علیه تو گرد نمىآورم. پیامبر (ص) شمشیرش را پس دادند. دعثور به راه افتاد و برگشت و گفت: به خدا قسم، تو از من بهترى. پیامبر (ص) فرمود: من به آن شمشیر از تو سزاوارترم. دعثور پیش قوم خود آمد، به او گفتند: پس چه مىگفتى، شمشیر در دست تو و او در اختیارت بود؟ گفت: به خدا تصمیم من همان بود ولى مردى سپید چهره و بلند قد در نظرم آمد که چنان به سینهام کوفت که به پشت در افتادم و دانستم که او فرشته است، این بود که شهادت دادم به اینکه پروردگارى جز الله وجود ندارد و محمد رسول خداست و به خدا قسم، دیگر کسى را علیه او جمع نمىکنم. دعثور شروع به دعوت قوم خود به اسلام کرد و این آیه درباره او نازل شده است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ فَکَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ ….- اى مؤمنان و گرویدگان، یاد کنید نعمت خدا را بر شما، چون همت کردند قومى که بر شما تطاول کنند و دست درازى نمایند، خداى تعالى دستهاى ایشان از شما باز داشت …
(آیه 14، سوره 5، مائده)(6) مدت غیبت پیامبر (ص) از مدینه یازده شب بود و عثمان بن عفان را در مدینه به جانشینى تعیین فرمود.
1) ذى امرّ: نام درهاى است در راه فید و مدینه، در سه منزلى مدینه و کنار دهکده نخیل. (وفاء الوفا، ج 2، ص 249).
2) خروج پیامبر (ص) در دوازدهم ربیع الاول منافات دارد با اقامت آن حضرت در چهاردهم ربیع الاول در مدینه، که ضمن موضوع کشته شدن ابن الاشرف به آن تصریح شده است.- م.
3) منقّى: نام سرزمینى است میان مدینه و احد (وفاء الوفا، ج 2، ص 379).
4) خبیت: در یک چاپارى مدینه است (معجم ما استعجم، ص 306).
5) ذو القصه: نام موضعى در یک چاپارى مدینه به سوى نجد است (وفاء الوفا، ص 362).
6) براى اطلاع بیشتر از تفسیر و اختلاف در مورد شأن نزول این آیه، به تفسیر گازر، چاپ استاد فقید سید جلال الدین ارموى، ج 2، ص 335، مراجعه فرمایید.- م.