از آنجا که ثمامه از عصبیت قبیلگی نیرومندی برخوردار بود اصرار ورزید تا در عمره به آواز لبیک بگوید، و چون به نزدیک مکه رسید بانگ تلبیه سر داد،
و قریش چون بانگ بر طنین او را بشنیدند، آنرا تعمدی از سوی او تلقی کردند، و از اینرو خشمگین شدند و او را به بند کشیدند، و گفتند: تو در برابر ما گستاخی کردهای، و از دین منحرف شدهای، ثمامه گفت: از دین منحرف نشدهام بلکه به اسلام گرائیده ام، از دین محمد (ص) که بهترین دین جهان و ارمغان آسمانست پیروی کردهام.
شنیدن این سخن بر شدت خشم قریش بیفزود، تا کار را بر او سخت تر گرفتند، و ثمامه زبان بتهدید گشود، و قسم یاد کرد که قریش دانهای از گندم یمامه را نخواهند دید، مگر آنگاه که پیمبر (ص) در اینباره فرمانی صادر کند. و این تهدید از سوی ثمامه ناشی از آن بود که سرزمین یمامه آب و عرصهای بسیار داشت، و برای فعالیت کشاورزی مناسب و آماده بود، و مردم مکه مواد غذائی و ضروریات معاش خود را از آن سرزمین بدست میآوردند، ولی جباران قریش تهدید ثمامه را بچیزی نگرفتند، و تحت ثاثیر خشم شدید بکشتن ثمامه مصمم شدند، و او را برای گردن زدن آماده ساختند، و بصحنه آوردند، تا در آن میان یکی از خردمندانشان زبان بنصیحت گشود و گفت:
او را رها سازید، زیرا شما بیمامه نیازمندید، و اگر شما دست بخون ثمامه بیالائید، از انتقام قوم او در امان نخواهید ماند.