ابو عبد اللَّه محمد بن عمر واقدى در سال یکصد و سى ه. ق. در اواخر خلافت مروان بن محمد در مدینه متولد شد. این مطلب را شاگرد و کاتب او ابن سعد در طبقات اظهار داشته است(1) صفدى(2)، و ابن تغرى بردى(3) ولادت او را در سال 129 دانستهاند. و ابو الفرج اصفهانى مىنویسد که مادر واقدى، دختر عیسى بن جعفر بن سائب خاثر است، و پدر این بانو، مردى ایرانى و از سرزمین فارس است(4)
واقدى از وابستگان بنى سهم است که یکى از خاندانهاى قبیله بنى اسلم شمرده مىشوند(5) این که ابن خلّکان، او را از وابستگان و خدمتکاران بنى هاشم دانسته است،
صحیح نیست.(6)
مصادر کتب تذکره و رجال درباره آغاز زندگانى او مطلبى ندارد، ولى به نظر مىرسد که واقدى از سنین جوانى، بلکه نوجوانى، درباره کسب معلومات مربوط به سیره و جنگهاى پیامبر (ص) سخت کوشش مىکرده است.
ابن عساکر ضمن نقل قول مسیبى مىنویسد(7) که: واقدى کنار ستونى در مسجد پیامبر مىنشست. از او پرسیدند چه مىخوانى؟ گفت: بخشهایى از مغازى. این خبر را خطیب بغدادى هم در تاریخ بغداد از سمتى نقل کرده است.(8)
بیشتر مراجع، موضوع توجه واقدى به جمع آورى اخبار و احادیث و روایات مختلف مربوط به سیره را ذکر کرده و به کوشش او در این راه تصریح کردهاند.
ابن عساکر و خطیب بغدادى و ابن سید الناس(9) از واقدى نقل مىکنند که مىگفت:
به هر یک از فرزندان صحابه و شهدا و وابستگان آنها که مىرسیدم مىپرسیدم، آیا از کسى خبرى درباره چگونگى شهادت و محل مرگ خویشاوند خود شنیدهاى؟ و چون خبر مىدادند، شخصا به جایى که گفته بود مىرفتم و محل را مشاهده مىکردم. چنانچه به منطقه مریسیع رفتم و از نزدیک آنجا را مشاهده کردم و از هیچ جنگى آگاه نشدم مگر اینکه براى معاینه محل آن جنگ به آنجا رفتم. اخبارى شبیه به این خبر نقل شده است.
از جمله هارون فروى مىگوید: واقدى را در مکه دیدم که کوله پشتى سفرى دارد. گفتم:
آهنگ کجا دارى؟ گفت: مىخواهم به حنین بروم که محل جنگ حنین را از نزدیک مشاهده کنم.(10)
چیرگى واقدى در شناختن مواضع مختلف به آن درجه است که گفتهاند هنگامى که هارون الرشید و یحیى بن خالد برمکى در سفر حج خود به مدینه رسیدند، در جستجوى راهنمایى بودند که آنها را به محل گورهاى شهیدان و جایگاه جنگها راهنمایى کند،
آنها را به واقدى حواله کردند و او همراه آن دو تمامى مواضع و گورها را نشان آنان داد.(11) دیدار واقدى با یحیى بن خالد برمکى مایه خیر و برکت براى واقدى شد. پیوند میان او و خاندان برمکى حتى پس از بدبختى خاندان برمکى هم ادامه داشت.(12) جایزه ده هزار درهمى هارون الرشید را که به واقدى پرداخت شد، براى باز پرداخت وامهایى که بر او جمع شده بود و همچنین ازدواج بعضى از فرزندان بکار برد و در گشایش و آسودگى زندگى مىکرد.(12)
همه مصادرى که شرح حال واقدى را نوشتهاند، تصریح کردهاند که با وجود گرفتاریهاى مادى که در تمام مدت زندگى دست به گریبان او بود، معذلک مردى بخشنده و بزرگوار و مشهور به سخا و بخشش بوده است.(13)
حرکت به عراق
واقدى در سال 180 ه. ق. از مدینه به قصد عراق بیرون آمد.(14) خطیب بغدادى از قول واقدى نقل مىکند که مىگفت: «در مدینه گندم مىفروختم، صد هزار در هم سرمایه مردم در دست من بود که با آن کار مىکردم و حق العمل بر مىداشتم و آن سرمایه از دست رفت و آهنگ عراق کردم و پیش یحیى بن خالد برمکى آمدم»(15) ابن سعد هم مىگوید: «واقدى به واسطه اینکه وامدار شده بود به عراق رفت».(16)
چنین به نظر مىرسد که سبب اصلى مسافرت واقدى به عراق رغبت او به دیدار یحیى بن خالد برمکى است، زیرا در سفر حج همت والاى یحیى در وجود واقدى کششى نسبت به او ایجاد کرده بود و واقدى مىخواست براى تحقق بخشیدن به آرزوهاى مادى و معنوى خود در محیط راحت ترى قرار گیرد. در آن هنگام دریچههاى نور و امید در بغداد بود- مخصوصا در دوره هارون. ابن سعد در جاى دیگر مطلبى مىنویسد که مؤید این نظریه است، مىگوید: «واقدى مىگفت: روزگار دندان بما نشان داد و همسرم ام عبد اللَّه به من اعتراض کرد و گفت چرا کوتاهى مىکنى؟ وزیر خلیفه تو را مىشناسد و از تو خواسته است که پیش او بروى و او داراى مقام ارزنده
است. این بود که از مدینه کوچیدم».(17)
هنگامى که واقدى به بغداد رسید، متوجه شد که درباریان و خلیفه به ناحیه رقّه در شام رفتهاند، این بود که مرکوب خود را به سوى شام به حرکت در آورد و در آنجا به ایشان پیوست. یحیى بن خالد برمکى با او برخوردى داشت که شایسته مرتبه بخشندگى و بزرگوارى ایشان بود.(18) در زیر سایه برامکه، از هر سوى خیر و نیکى به واقدى روى آورد، عطایاى ایشان به او منضمّ به عطایاى هارون و پسرش مأمون بود. واقدى مىگوید: «از خلیفه ششصد هزار درهم دریافت داشتم به طورى که پرداخت زکات بر من واجب شد».(19)
ابن سعد نوشته است: «واقدى از رقّه شام به بغداد برگشت و همانجا مقیم شد تا اینکه مأمون از خراسان برگشت و او را قاضى منطقه عسکر مهدى کرد، که در بخش شرقى بغداد است.(20)
ابن خلّکان از قول ابن قتیبه نقل مىکند که واقدى به هنگام مرگ در بخش غربى بغداد قاضى بوده است.(21) ولى هورووتس این گفتار را رد کرده و آن را مستند به اشتباه ابن خلّکان، در کیفیت معنى عبارت ابن قتیبه دانسته است، مىگوید: عبارت ابن قتیبه چنین است: «واقدى در سال 207 درگذشت و محمد بن سماعه تمیمى بر او نماز گزارد و او قاضى منطقه غربى بغداد بود.»- که در این جا منظور بیان سمت و منصب محمد بن سماعه است نه واقدى.(22)
ظاهرا در اینکه واقدى هنگام مرگ قاضى ناحیه شرقى بغداد بوده است شکى نیست، ولى پیش از آنکه مأمون او را به سمت قضاوت ناحیه شرقى منصوب کند، در ناحیه غربى سکونت داشته است و بسیارى از مصادر این موضوع را تصریح کردهاند.
هنگامى که واقدى از جانب غربى بغداد به جانب شرقى آن مىکوچید کتابهایش را در یکصد و بیست بسته سنگین حمل کرد.(23)
یاقوت(24) مىنویسد: «هارون الرشید سمت قضاوت منطقه شرقى بغداد را به واقدى داده است، پیش از آنکه مأمون او را به منصب قضاوت عسکر مهدى منصوب کند.» و این به صواب نزدیکتر است، زیرا واقدى با هارون رابطه صمیمى داشته است، و این امکان فراهم بوده است و دلیلى نداریم که بگوییم انتصاب او به قضاوت آن همه به تأخیر افتاده باشد که مأمون از خراسان بر گردد.
با وجود پیوند دوستى استوارى که میان واقدى و یحیى بن خالد و دیگر برمکیان بود، مأمون نه تنها همچنان سمت قضاوت به واقدى داد بلکه پس از نکبت و بدبختى برامکه، در بزرگداشت و رعایت حال واقدى کوتاهى نکرد(25) و مناصب مهم دیگرى هم به او واگذار کرد. چنانکه در آن منصب از طرفدارى مأمون برخوردار بود. ابن حجر عسقلانى درباره واقدى مىگوید: «یکى از بزرگان علماى دربار و قاضى بغداد و عراق بوده است»(26) سهمى هم ضمن بیان شرح حال اشعث بن هلال، که قاضى گرگان بوده است، مىنویسد: واقدى از بغداد او را به سمت قاضى گرگان منصوب ساخته است.(27) در مدت چهار سال آخر عمر، واقدى سمت قضاء ناحیه عسکر مهدى را داشته است.(28)
واقدى با همه بخششها و پاداشهاى فراوانى که از طرف هارون و وزیرش یحیى بن خالد و فرزندش مأمون دریافت مىکرد، به هنگام مرگ چیزى نداشت- حتى کفن آمادهاى که او را کفن کنند و مأمون براى او کفن فرستاد.(29) واقدى از مأمون تقاضا کرده بود تا وامهاى او را بپردازد و او پذیرفت و وام او را پرداخت کرد.(30)
وفات واقدى
درباره تاریخ وفات او اختلافى دیده مىشود. ابن خلّکان، متذکر مىشود که واقدى در سال 206 ه. ق. در گذشته است،(21) و حال آنکه منابع دیگر از جمله ابن سعد در طبقات متذکر شدهاند که مرگ او در ذى حجه 207 ه. ق. اتفاق افتاده است(31) و
خطیب بغدادى، با اسنادى از عبد اللَّه حضرمى روایت مىکند که واقدى در سال 209 ه. ق. در گذشته است.(19)
اگر قرار باشد یکى از این روایات را بر دیگر روایات ترجیح دهیم، از همه به صواب نزدیکتر روایت دوم است که ابن سعد شاگرد و کاتب واقدى و کسى که به زمان او نزدیکتر است، نقل کرده است. بعلاوه، ابن سعد شب وفات و روز دفن او را نام برده است و چنین مىنویسد: «واقدى شب سه شنبه، یازده شب گذشته از ذى حجه سال 207 ه. ق، در گذشت و روز سهشنبه در گورستان خیزران به خاک سپرده شد و هفتاد و هشت ساله بود.»(32) بعلاوه، این روایت در بیشتر منابع آمده است.
کتابهاى واقدى
واقدى در جمع آورى احادیث تلاش مىکرد. چنانچه على بن المدینى روایت مىکند که او بیست هزار حدیث جمع کرده است.(19) ابن سید الناس هم نقل مىکند که یحیى بن معین مىگفته است: «واقدى بیست هزار حدیث از پیامبر جمع کرده است که همگى تازگى داشته و قبلا ثبت نشدهاند. و این به واسطه همان مطلبى است که قبلا اشاره کردیم و گفتیم او از همه فرزندان صحابه و شهدا و وابستگان ایشان، از احوال گذشتگان مىپرسید و شخصا هم به محل جنگها و وقایع مراجعه مىکرد و از همگان سؤال مىکرد.»(33)
ابن ندیم مىگوید: «دو نفر در خانه واقدى شب و روز به نگارش و ثبت کتابها و مطالب او اشتغال داشتند و به هنگام مرگ ششصد بسته کتاب از او باقى ماند که براى حمل هر بسته احتیاج به دو مرد بود.»(34)
بدیهى است که واقدى درباره عموم علوم اسلامى نظر داشته است. ولى به طور خاص درباره تاریخ اسلام کار کرده است. ابراهیم حربى در این مورد مىگوید:
«واقدى در امر تاریخ اسلام دانشمندترین مردم بوده و از دوره جاهلیت چیزى نمىدانسته است.»(35)
ابن سعد کاتب و شاگرد واقدى او را چنین وصف کرده است: «واقدى آگاه به مغازى، سیره، فتوح، اختلاف مردم درباره احادیث و احکام و اجتماع و هم آهنگى مردم در موضوعات بود. و این مطالب را در کتبى که نوشته و تفسیر کرده و آنها را استخراج کرده است، مىبینیم.»(36)
ما کتابهاى او را همانطور که در الفهرست ابن ندیم آمده است، ذکر مىکنیم(34) و بعد با منابع دیگر مقایسه و مطابقت کرده و موارد اختلاف را بازگو مىکنیم:
1- کتاب التاریخ و المغازى و المبعث.
2- کتاب اخبار مکه.
3- کتاب الطبقات.
4- کتاب فتوح الشّام.
5- کتاب فتوح العراق.
6- کتاب الجمل.
7- کتاب مقتل الحسین.
8- کتاب السیره.
9- کتاب ازواج النبى.
10- کتاب الردّه و الدّار.
11- کتاب حرب الاوس و الخزرج.
12- کتاب صفّین.
13- کتاب وفاة النبى.
14- کتاب امر الحبشة و الفیل.
15- کتاب المناکح.
16- کتاب السقیفة و بیعة ابى بکر 17- کتاب ذکر القرآن.
18- کتاب سیرة ابى بکر و وفاته.
19- کتاب مراعى قریش و الانصار فى القطائع، و وضع عمر الدواوین، و تصنیف القبائل و مراتبها و انسابها.
20- کتاب الرغیب فى علم القرآن و غلط الرجال.
21- کتاب مولد الحسن و الحسین و مقتل الحسین.
22- کتاب ضرب الدنانیر و الدراهم.
23- کتاب تاریخ الفقهاء.
24- کتاب الآداب.
25- کتاب التاریخ الکبیر.
26- کتاب غلط الحدیث.
27- کتاب السنة و الجماعة و ذمّ الهوى و ترک الخوارج فى الفتن.
28- کتاب الاختلاف.
روایت ابن ندیم در مورد کتابهاى واقدى با آنچه که یاقوت در معجم الادباء آورده، یکسان است و اختلاف مختصرى به شرح زیر در آن دیده مىشود:(37) 1- کتاب ششم را یاقوت با نام کتاب یوم الجمل ذکر کرده است.
2- در مورد نام کتاب نوزدهم، عبارت تصنیف القبائل و مراتبها و انسابها ذکر نشده است.
3- کتاب بیستم را با نام کتاب الترغیب فى علم القرآن ثبت کرده است.
4- کتاب بیست و یکم را مىگوید دو کتاب است: یکى مولد الحسن و الحسین و دیگرى مقتل الحسین.
5- کتاب بیست و دوم را با نام السنة و الجماعة و ذمّ الهوى آورده است.
صفدى هم در الوافى بالوفیات، کتابهاى واقدى را با اختلافى در اسامى آنها به شرح زیر آورده است:(38) 1- صفدى کتابهاى رقم هشتم، کتاب السیره و دوازدهم، کتاب صفین را ذکر نکرده است.
2- کتاب یازدهم را با نام حروب الاوس و الخزرج ذکر کرده است.
3- کتاب هیجدهم را با نام ذکر الاذان یاد کرده است.
4- در مورد کتاب نوزدهم مانند یاقوت، عمل کرده است.
5- کتاب بیستم را با نام کتاب الترغیب فى علم المغازى و غلط الرجال ثبت کرده است.
6- کتاب بیست و یکم را با نام کتاب مولد الحسن و الحسین و مقتله نوشته است.
7- کتاب بیست و دوم را به نام کتاب ضرب الدنانیر آورده است.
8- کتاب بیست و هشتم را با نام کتاب اختلاف اهل المدینة و الکوفة فى ابواب
الفقه ثبت کرده است.
به طورى که نویسنده هدیة العارفین نقل مىکند، حاجى خلیفه صاحب کتاب کشف الظنون نیز همه این کتابها را با تفاوت و اختلاف زیاد در اسامى آنها نقل کرده است(39) و چیزى بر کتابها نیفزوده است بجز یک کتاب بنام تفسیر القرآن، که شاید همان کتاب هفدهم باشد که ابن ندیم بنام کتاب ذکر القرآن یاد کرده است.
از مجموع تألیفات واقدى نسبت به دو کتاب مغازى و کتاب الردّة به او تردیدى نداریم.(40) البته مطالبى از کتب دیگر او در تألیفات متأخرین نقل شده است.
عنوان و نام کتاب اول آنچنانکه ابن ندیم ذکر کرده است کتاب التاریخ و المغازى و المبعث است و چنین بنظر مىرسد که کتاب مغازى بخشى از کتاب بزرگى است که مشتمل بر تاریخ و مغازى و مبعث بوده است، مانند سیره ابن اسحق.
ابن سعد گهگاه از واقدى اخبارى نقل مىکند که مربوط به قبل از بعثت است.(41)
طبرى هم در ذکر برخى اخبار نظیر جنگ حبشیان با یمن و موضوع وفات عبد اللَّه بن عبد المطلّب، به واقدى اعتماد کرده و از او نقل کرده است.(42) ابن کثیر در تاریخ خود مسائل مربوط به قوم تُبّع را از واقدى نقل نکرده و مطالب ابن اسحق را ترجیح داده است، در صورتى که اخبار زیاد دیگرى مربوط به قبل از بعثت را باز از واقدى نقل کرده است. چنانکه مثلا مىبینیم اخبار مربوط به نزدیکى ظهور پیامبر (ص) و ولادت آن حضرت را از واقدى نقل کرده است.(43)
بنابر این، مىتوان گفت که آنچه ابن سعد، و طبرى از اخبار دوره جاهلیت از قول واقدى نقل کردهاند از کتاب بزرگ او بنام کتاب التاریخ و المغازى و المبعث بوده و این سه بخش شبیه همان سه بخشى است که سیره ابن هشام دارد. لذا مىتوان نسبت اخبار دوره جاهلى و پیش از اسلام را که به واقدى نسبت داده مىشود پذیرفت.
دیدیم که ابن سعد و طبرى و ابن کثیر مطالب زیادى از واقدى نقل کردهاند- خاصه در مورد جنگها. بنابر این، اگر بپذیریم که کتاب مغازى بخشى از یک کتاب بزرگتر است پس باید گفت که این مورخین مطالب دیگر را هم از دو بخش همان کتاب که مربوط به تاریخ و مبعث است نقل کردهاند.
ضمنا نکتهاى که باید تذکر داد این است، که طبرى معمولا وقتى اخبار مربوط به دوره جاهلیت و پیش از اسلام را نقل مىکند از طریق ابن سعد از واقدى روایت مىکند، و حال آنکه مطالب مربوط به مغازى را به طور مستقیم از واقدى نقل مىکند، و این دلیل بر آن است که طبرى در مورد مغازى و جنگها به کتاب مغازى اعتماد مىکند، و حال آنکه این کار را در مورد اخبار جاهلیت و پیش از بعثت نکرده است.
همچنین از نامگذارى کتاب التاریخ و المغازى و المبعث، چنین بر مىآید که به صورت یک کتاب واحد نبوده، بلکه سه کتاب جداگانهاند: یکى کتاب مغازى است و دو کتاب دیگر شاید بخشهائى از کتاب تاریخ کبیر یا کتاب سیره بودهاند.
همین مسأله در مورد کتاب دیگر واقدى که با نام الرّده و الدار ثبت شده است پیش مىآید. زیرا مسأله جنگ ردّه و کشتن عثمان با توجه به این که میان آن دو تقریبا ربع قرن فاصله زمانى است، نباید موضوع یک کتاب باشد. و چنین به نظر مىرسد که آن هم باید دو کتاب جداگانه باشد- مخصوصا که در منابع دیگر نام این کتاب فقط به صورت کتاب الردّه آمده است. مثلا سهیلى و ابن خیر اشبیلى آن را چنین ثبت کردهاند(44)
یافعى هم در مرآة الجنان مىگوید: دیگر از کتب واقدى کتاب الردّه است که در آن مسأله ارتداد عرب بعد از وفات پیامبر (ص) و جنگهاى صحابه با طلحة بن خویلد اسدى و اسود عنسى و مسیلمه کذّاب را مطرح ساخته است(45) حاجى خلیفه هم این کتاب را با همین نام آورده است.(46)
بروکلمان متذکر شده است که نسخهاى از این کتاب با نام کتاب الردّه در کتابخانه خدابخش شهر بانکیپور(47) هند موجود است ولى پس از دسترسى به آن معلوم شد که تمام مطالب آن از واقدى نیست، بلکه مجموعهاى است درباره اخبار ردّه که از واقدى و ابن اسحق نقل شده است.
این هم روشن است که در عین حال آنچه ابن سعد و طبرى در مورد اخبار پیشآمدهاى بعد از وفات پیامبر (ص) نوشتهاند و همچنین بیشتر مطالبى که ابن حبیش در کتاب غزوات خود نوشته است، مأخوذ از کتاب الردّه واقدى است.(48)
درباره کتاب طبقات واقدى مىتوان گفت در واقع کتابى است نظیر کتاب طبقات
که شاگرد و کاتب او محمد بن سعد تألیف کرده و در آن از طبقات واقدى بسیار نقل کرده است.
تنها نویسنده دیگرى که با واقدى همزمان بوده و در طبقات تألیفى دارد هیثم بن عدى است(49) بدین جهت واقدى را از پیشگامان تألیف طبقات و از بنیان گذاران آن علم مىشمرند. دو کتاب فتوح الشام و فتوح العراق واقدى از میان رفتهاند و امروز به هیچیک از آن دو دسترسى نداریم. آنچه هم که به نام فتوح الشام و فتوح العراق موجود است از او نیست چه تاریخ تألیف اینها پس از روزگار واقدى است.(50)
بلاذرى در کتاب فتوح البلدان خود مطالب زیادى از واقدى نقل مىکند و این بدان جهت است که او از شاگردان ابن سعد است، که کاتب واقدى بوده است.
همچنین طبرى و ابن کثیر هم از واقدى مطالب فراوانى را نقل کردهاند. طبرى بسیارى از حوادث نیمه دوم قرن دوم هجرى را از واقدى نقل مىکند- غالبا حوادثى که در دوره زندگى واقدى اتفاق افتاده است(51) ابن کثیر هم قضایاى تاریخى سال 64 ه. ق. را از قول واقدى نقل مىکند.(52)
درباره تشیّع واقدى
شاید وجود دو کتاب واقدى به نامهاى مولد الحسن و الحسین و مقتل الحسین و مقتل الحسین تو هم شیعه بودن او را موجب شده است، چنانکه ابن ندیم هم چنین پنداشته است و مىگوید: واقدى شیعه و داراى مذهب پسندیده بوده است و تقیه مىکرده است. واقدى روایت مىکند که على (ع) از معجزات پیامبر (ص) است، همچنان که عصا براى موسى (ع) و زنده کردن مردگان براى عیسى (ع) معجزه بود.(34)
صاحب اعیان الشیعه (مرحوم آیة اللَّه سید محسن جبل عاملى قدس سرّه) این گفتار ابن ندیم را نقل کرده است و به آن در مورد شیعه بودن واقدى استناد کرده و به همین جهت شرح حال او را در کتاب خود آورده است.(53) همچنین، آقا بزرگ تهرانى در الذریعه هنگام ذکر تاریخ واقدى این مطلب را ذکر کرده است.(54)
در عین حال آنچه که موجب تعجب و حیرت مىگردد این است که طوسى (منظور شیخ طوسى قدّس سره است) با آنکه معاصر ابن ندیم است در کتاب الفهرست خود هیچیک از کتابهاى واقدى را نام نمىبرد و مخصوصا کتاب مولد الحسن و الحسین و مقتل الحسین را با همه اهمیتى که علما و مورخان شیعه براى این کتاب قائلند ذکر نکرده است.(55)
بر فرض که تسلیم نظریه ابن ندیم بشویم که واقدى شیعه بوده ولى تقیه مىکرده است، باید تشیع او به گونهاى در موقع نقل مطالب مربوط به على (ع) ظاهر شود ولى در این گونه موارد چیزى اظهار نداشته است، بلکه برعکس مىبینیم که واقدى گاه احادیثى که نقل مىکند چنان است که قدر و منزلت على (ع) را کاسته و یا کار او را بىارزش ساخته است. مثلا وقتى که بازگشت پیامبر (ص) از احد به مدینه را ذکر مىکند، مىنویسد که فاطمه (ع) شروع به پاک کردن خون از چهره پیامبر (ص) کرد و على (ع) به مهراس رفت تا آب بیاورد، و پیش از آنکه برود، شمشیر خود را به فاطمه (ع) داد و گفت: «این شمشیر غیر قابل سرزنش را بگیر.» چون پیامبر (ص) شمشیر على (ع) را خون آلوده دید، فرمود: «اگر تو خوب جنگ کردى، عاصم بن ثابت و حارث بن صمّه و سهل بن حنیف هم خوب جنگ کردند و شمشیر ابو دجانه هم غیر قابل سرزنش است.»(56)
و هنگامى که در سیره ابن اسحق عدد کشتهشدگان قریش در جنگ بدر را مىخوانیم، مثلا مىبینیم که ابن اسحق مىگوید: «طعیمة بن عدى را على (ع) کشته است.» و حال آنکه واقدى مىگوید که او را على (ع) نکشته، بلکه حمزه کشته است.
همچنین هنگامى که واقدى مسأله قتل صوأب و اختلاف نظر درباره کسى که او را در روز احد کشته است طرح مىکند، مىگوید: «برخى گفتهاند: که سعد بن ابى وقّاص او را کشته است، و برخى گفتهاند على (ع)، و دیگرى گفته است قزمان و در نظر ما صحیحتر آن است که قزمان صوأب را کشته است.»(57)
از این مهمتر آنکه، شیعیان خودشان در نقل اقوال واقدى گفتار او را به عنوان قول شیعه قبول ندارند، چنانکه، مثلا، ابن ابى الحدید در کتاب خود بخشى نسبتا مفصل از واقدى نقل کرده است، و سپس در همان مورد روایت دیگرى را که با آن اختلاف دارد آورده و مىگوید: «در روایت شیعیان چنین است» و این دلیل آن است که ابن ابى الحدید، واقدى را شیعه نمىداند و او را نمایانگر آراى شیعه نمىبیند.(58)
این نکته هم قابل ذکر است که به ابن اسحق هم تهمت گرایش به تشیع و قدرى بودن زدهاند(59) و چنین به نظر مىرسد که اتهام واقدى و ابن اسحق در این مورد ارتباطى به عقاید شخصى آن دو ندارد، بلکه این اتهام از آنجا ناشى شده است که آنها در کتابهاى خود پارهاى از اقوال و آراء شیعیان را بیان داشتهاند. و این دلیل آن نیست
که معتقد به آن مطالب باشند، بلکه طبیعت نویسندگى در این گونه تألیفات اقتضاى آن را دارد.
شاید یکى از دلائل اینکه واقدى را شیعه وصف کردهاند مربوط به بعضى از مسائل مذکور در کتاب او باشد. مثلا گاهى اسامى گروهى از صحابه را ذکر کرده است که نام خلفاى راشدین هم میان آنهاست، و چنانکه باید و شاید حق ایشان را ادا نکرده است. به عنوان مثال، در نسخه خطى که ما آنرا اصل قرار دادیم، فهرستى در مورد نام اشخاصى که در جنگ احد، از پیش پیامبر (ص) گریختهاند، مىبینیم که چنین آغاز مىشود: «از جمله کسانى که گریختهاند فلان است و حارث بن حاطب، ثعلبة بن حاطب، سواد بن غزیه، سعد بن عثمان، عقبة بن عثمان، خارجة بن عامر- که تا ملل (نام جائى است) فرار کرد- اوس بن قیظى و گروهى از بنى حارثه.» در صورتى که همین عبارت را در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید مىبینیم که بجاى کلمه فلان، عمر و عثمان آمده است. و بلاذرى هم این عبارت را از واقدى فقط با ذکر کلمه عثمان نقل کرده و نام عمر در آن نیست. ظاهرا چنین است که در نسخه خطى اصلى واقدى عمر و عثمان یا یکى از آن دو را ذکر کرده و از گریختگان روز احد دانسته بوده است، اما کسى که نسخه را رونویسى کرده، این مسأله را در مورد عمر و عثمان یا مهر یک از ایشان نپذیرفته و آنرا به کلمه «فلان» تغییر داده است. و چون متن اصلى و نسخه صحیح واقدى به دست شیعه افتاده است، این اخبار مربوط به عمر و عثمان را خواندهاند و به طور قطع او را شیعه پنداشتهاند. طبق این دلائل، نظریه و عبارات ابن ندیم در مورد تشیع واقدى سست به نظر مىرسد و هیچ دلیل قطعى بر تشیع واقدى نیست. و باید در جستجوى دلایل دیگرى بود، و بویژه باید از مطالب صریح خود واقدى استمداد طلبید.
اصول نگارش سیره نبوى و دگرگونى آن در قرن اول و دوم هجرى
شک و تردیدى نیست که کلمه سیره به معنى شرح زندگى رسول خدا بکار رفته است. و این مسأله پیش از آنکه ابن هشام از قول ابن اسحق آنرا به این معنى بکار برده باشد نیز معمول و متداول بوده است. از کتاب اغانى چنین استنباط مىشود که در روزگار محمد بن شهاب زهرى سیره به همین معنى بوده است. ابو الفرج اصفهانى از قول مدائنى ضمن نقل اخبار خالد بن عبد اللَّه قسرى مىنویسد(60): «ابن شهاب مىگفته است: خالد بن عبد اللَّه قسرى به من گفت: کتابى در مورد انساب برایم بنویس. من
شروع کردم و از نسب قبیله مضر آغاز کردم. هنوز آن را تمام نکرده بودم که گفت: این کار را قطع کن که خداوند بن و ریشه آنها را قطع کرده است. براى من شرح حال پیامبر را بنویس.»
با وجود این، دو کلمه سیره و مغازى به یک معنى به کار مىرود و فرقى میان آنها نیست. مثلا ابن کثیر در تاریخ خود به جاى آنکه بگوید ابن هشام در سیره چنین گفته است، مىگوید: «ابن هشام در مغازى خود چنین گفته است.»(61) و باید توجه داشت که این هر دو کلمه از لحاظ لغوى به معنى زندگانى و شرح حال پیامبر (ص) نیست ولى چنین مصطلح شدهاند. حقیقت این است که موضوعات سیره و مغازى متنوعاند و با دگرگونى علوم حدیث و تفسیر و تاریخ، دگرگون شدهاند.
معروفترین کتابهایى که در قرن دوم هجرى درباره سیره تألیف شدهاند دو کتاب ابن اسحق و واقدى است. ولى این دو کتاب نخستین کتابهایى درباره این موضوع نیستند. به نظر ما لوى دلا ویدا(62) اشتباه کرده است ه مىگوید: «سیره ابن اسحق در نگارش تاریخ اسلام نقطه آغاز است».(63)
بدیهى است که گفتار و کردار پیامبر (ص) در مدت زندگى آن حضرت کمال اهمیت را داشته و پس از رحلت، بر اهمیت آن نیز افزوده شده است. و همین اهمیت موجب شده است تا در مورد تدوین زندگینامه و جمع احادیث و اخبار مربوط به آن توجه کاملى پیدا شود. نباید تصور کرد که انگیزه این کار فقط تقوى و عشق به آن حضرت است، بلکه جامعه اسلامى سخت نیازمند به تنظیم و ثبت عقاید دینى و احکام شرعى بوده است و این انگیزه اصلى براى تنظیم روش زندگى پیامبر (ص) است تا سرمشق واقعى باشد. وانگهى، پیشامدهاى سیاسى و تحولات اجتماعى و دینى قرن اول و دوم هجرى نه تنها ضرورت تنظیم سیره پیامبر (ص) را ایجاب مىکرده، بلکه ضرورت تنظیم حدیث و فقه و تفسیر را هم در بر داشته است. احتمال دارد که داستانهاى قومى هم که در سیره دیده مىشود در زندگى پیامبر (ص) وجود داشته و سپس داستان سرایان آنها را شاخ و برگ دادهاند. چنانکه نسبت به داستانهاى مربوط به پیامبران قبل از اسلام هم این کار معمول بوده است. نمودارهایى از این داستانها در کتب سیره که در دورههاى بعد نوشته شدهاند دیده مىشود و به آسانى مىتوان آن را در بیشتر موضوعاتى نظیر خواب دیدنها و فالزدنها و یا در قالبهاى دیگر دید. چنانکه
خوابى که عاتکه (دختر عبد المطلب) قبل از جنگ بدر دیده است، یک نمونه کامل از داستانهاى قومى است که در سیره ابن هشام آمده است.(64)
معلوم است که گروهى از صحابه و یاران پیامبر (ص) در مورد اطلاعات مربوط به سیره و مغازى تخصص داشتهاند. چنانکه ابن سعد(65) نوشته است: «ابان بن عثمان، این چنین بوده و مغیرة بن عبد الرحمن برخى از اخبار خود را از او گرفته است.» ولى متأسفانه هیچگونه کتابى که در دوره صحابه تألیف شده باشد بدست ما نرسیده است.
حاجى خلیفه، در کشف الظنون هنگام بحث درباره مغازى مىنویسد(66): «گفته مىشود، نخستین فردى که در این مورد کتاب تصنیف کرده عروة بن زبیر است. وهب بن منبه هم اخبارى در این مورد جمع کرده است».
عروة بن الزبیر
اما عروه برادر عبد اللَّه بن زبیر است که در جنگهاى میان عبد اللَّه و بنى امیه شرکت نکرد. پس از کشته شدن عبد اللَّه بن زبیر، در سال 74 ه. ق عروه با عبد الملک بن مروان بیعت کرد. از روایت طبرى چنین بر مىآید که عروة اخبارى مربوط به آغاز ظهور اسلام را براى عبد الملک بن مروان نوشته است. طبرى مىگوید:
«پدرم برایم از قول ابان بن عطار روایت کرد که او مىگفته است: هشام بن عروه از قول پدر خود عروه نقل مىکرده است که براى عبد الملک بن مران چنین نوشته است:
اما بعد، چون رسول خدا (ص) قوم خود را به سوى هدایت و نورى که خداوند او را بر آن مبعوث فرموده بود، دعوت کرد، در آغاز از او دورى نجستند و نزدیک بود که به دعوتش گوش فرا دهند. تا اینکه سرکشان آن قوم و گروهى از قریشیان طائف که ثروتمند بودند، منکر شدند و بر آن حضرت سخت گرفتند و آنچه را مىگفت خوش نمىداشتند. آنان کسانى را که از ایشان اطاعت مىکردند، فریفتند، و بیشتر مردم از گرد رسول خدا پراکنده شدند و او را ترک کردند. فقط گروهى از ایشان، که خداوند دین آنها را حفظ فرمود، باقى ماندند، که عده اندکى بودند. پیامبر (ص) مدتى به همین حال صبر فرمود، ولى سران قریش تصمیم گرفتند که هر یک از فرزندان و برادران و خویشان خود را که از دین خدا پیروى کرده بودند به هر طریق که ممکن باشد مفتون خود سازند و از دین برگردانند. این گرفتارى براى پیروان رسول خدا (ص) آزمایش سختى بود. گروهى مفتون شدند و از دین برگشتند و خداى هر یک از ایشان را که خواست
محفوظ نگهداشت. چون نسبت به مسلمانان چنین رفتار شد پیامبر (ص) دستور داد تا به سرزمین حبشه، هجرت کنند. در حبشه، پادشاه نیکوکارى بود که او را نجاشى مىگفتند، در سرزمین او نسبت به هیچ کس ستم نمىشد، و او را مىستودند. حبشه یکى از مناطق بازرگانى قریش بود که معمولا از تجارت آنجا در آمد سرشار داشتند و مىتوانستند با امنیت خاطر در آنجا بازرگانى کنند. پیامبر (ص) به مسلمانان دستور هجرت به آنجا را داد و عموم مسلمانان به حبشه رفتند، زیرا در مکه مقهور دشمنان بودند و پیامبر هم از انواع گرفتاریها بر آنها بیم داشت، ولى خود در مکه باقى ماند و چند سالى چنین گذشت. مشرکان همچنان بر هر کس که اسلام مىآورد سختگیرى مىکردند، تا اندک اسلام آشکارا شد و گروهى از اشراف قریش به اسلام در آمدند».(67)
گرچه، دلیلى در دست نداریم که عروه کتاب مخصوصى درباره سیره پیامبر (ص) نوشته باشد، ولى چون ابن اسحق و واقدى مقدار زیادى مطلب از او نقل مىکنند، تردید در این نیست که عروه نخستین کس است که سیره را به صورتى که بعدها شکل گرفته، تدوین کرده است.
وهب بن منبه
این مرد در یمن متولد شده و حجاز را هم دیده است. ولى بیشتر زندگى خود را در یمن گذرانده است. یاقوت حموى او را از برگزیدگان تابعین و مردى راستگو و مورد اعتماد مىداند که از کتابهاى قدیمى معروف به اسرائیلیات فراوان نقل کرده است.(68)
ابن ندیم تألیف کتابى بنام کتاب المبتدأ را به او نسبت مىدهد و اشاره مىکند که میان این کتاب و بخش اول سیرهاى که ابن اسحق تألیف کرده است شباهت وجود دارد.(69)
فقط مقدار بسیار کمى از اخبار پیامبر (ص) به وسیله وهب بن منبه به ما رسیده است. اخیرا قسمت کوچکى از این مطالب که بر روى کاغذهاى قدیمى مصرى نوشته شدهاند در مجموعه اسکات رینهارت(70) به دست آمده است که بیعت عقبه در آن ثبت است.(71) ابن اسحق در بخش اول سیره خود مطالبى از وهب بن منبه نقل مىکند.
در حالیکه واقدى هیچ اشارهاى به وهب ندارد و از او نامى هم نبرده است.(72)
پس از این در سیره نویسى، تحول و دگرگونى دیگرى به وسیله عاصم بن عمر بن قتاده (متوفى در 120 ه. ق.) و محمد بن مسلم بن عبید اللَّه بن شهاب زهرى (متوفى در 124 ه. ق.) صورت گرفته است.
عاصم بن عمر بن قتاده
عاصم مردى از انصار و از قبیله بنى ظفر است. او هم مانند زهرى مورد توجه بنى امیه بوده است. ابن قتیبه مىگوید: «عاصم صاحب مطالبى در سیره و مغازى است. ولى کتاب مخصوصى را در این باره به او نسبت نمىدهد.»(73) ابن اسحاق مطالبى را شخصا از او نقل مىکند و واقدى از او به وسیله افرادى چون محمد بن صالح، یونس بن محمد ظفرى، معاذ بن محمد انصارى، یعقوب بن محمد، موسى بن محمد، و عبد الرحمن بن عبد العزیز روایت مىکند.
زهرى
محمد بن مسلم بن عبید اللَّه بن شهاب زهرى کسى است که میان او و دیگر سیره- نویسان کم و بیش اختلاف است. زیرا او در مکه متولد شده و از مدینه نیست. در اینجا باید تذکر داد که مرکز اولیه پیش کسوتان علماى سیره از مدینه بوده است. البته، این مسئله چیزى از ارزش و اعتبار مطالب ابن شهاب نمىکاهد. زیرا اگر چه تولد او در مکه بوده، ولى مدتها در مدینه زیسته و درس خوانده است. وى در سال 81 یا 82 ه. ق. از مدینه به دمشق رفته است.(74)
ابن حجر معتقد است که زهرى از علماى برجسته است و مخصوصا در حدیث در تمام شام و حجاز همتا نداشته است(75) از فراوانى اخبارى که از او در سیره ابن اسحق و مغازى واقدى نقل شده، معلوم مىشود که او از بزرگان علم سیره بوده است و چنین استنباط مىشود که او نخستین کسى است، که آنچه را تابعین از سیره نقل کردهاند جمعآورى کرده و دانستههاى خود را به آن افزوده است. پس از او، اخبار مربوط به سیره، به روش سیره ابن اسحق و موسى بن عقبه و واقدى جمعآورى شده است.
حاجى خلیفه هنگامى که از مغازى صحبت مىکند، مىگوید از جمله کتابهاى
مغازى، مغازى محمد بن مسلم زهرى است(66) متأسفانه این کتاب به دست ما نرسیده است، ولى از اهمیت بسیار برخوردار است، زیرا نشان دهنده تحول بزرگى است که زهرى در سیره نویسى به وجود آورده است. درباره اهمیت این کتاب نیازى به مبالغه نیست، زیرا اعتماد زیادى که ابن اسحق و واقدى در کتابهاى خود نسبت به نقل مطالب آن کردهاند نمایشگر ارزش آن است. اضافه مىکنم که ابن اسحق و موسى بن عقبه و مالک بن انس و ابو معشر و معمر بن راشد و محمد بن عبد اللَّه بن ابى سبره همه شاگردان زهرى هستند و مطالب خود را از او گرفتهاند و سه نفر اخیر از کسانى هستند که منابع روایت واقدى به آنها بر مىگردد.
مىبینیم که واقدى مطالب زهرى را غالبا از طریق معمر بن راشد نقل مىکند. به هر حال نخستین دورههاى درسى سیره در مدینه تشکیل شد و از آن زمان نسل به نسل و سینه به سینه به صورت گفتگوهاى درسى نقل شده است.
عبد اللَّه بن ابو بکر
دیگر از افراد همدوره زهرى، عبد اللَّه بن ابو بکر بن محمد بن حزم انصارى است، که هر چند تألیف کتابى در سیره به او نسبت داده نشده است، ولى ابن اسحق و واقدى فراوان از او مطلب نقل کردهاند. ابن اسحق مستقیما از او نقل مىکند ولى واقدى به وسیله عبد الرحمن بن عبد العزیز و یحیى بن عبد اللَّه بن ابى قتاده و ابن ابى سبره از او نقل مىکند. ابن حجر مىگوید: «عبد اللَّه در سال 135 هجرى در گذشته است و هم گفتهاند در سال 130 هجرى.»(76)
سومین گروه سیره نویسان قرن اول و دوم ه. ق. عبارتند از: موسى بن عقبه (وفات در 141 ه. ق.)، ابن اسحق (وفات در 151 ه. ق.)، معمر بن راشد (وفات در 154 ه. ق.) و ابو معشر (وفات در سال 170 ه. ق.). این چهار نفر همگى شاگردان زهرى هستند و به هر یک از ایشان تألیف کتابى در سیره یا مغازى نسبت داده شده است. مىتوان محمد بن عمر واقدى (وفات در 207 ه. ق.) را هم جزء این گروه به حساب آورد، زیرا او از همه آنها- بجز ابن اسحق- مطالبى نقل کرده است و معمر بن راشد و ابو معشر از مهمترین منابع او به حساب مىآیند.
موسى بن عقبه
موسى بن عقبة بن ابى عیاش اسدى از وابستگان و خدمتکاران خاندان زبیر بن عوّام است. او و ابن اسحق و واقدى زیر بناى مطالبى را فراهم آوردهاند که بسیارى از
مورخان دورههاى بعد مانند طبرى و ابن سید الناس و ابن کثیر کتابهاى خود را بر آن مبنى نوشتهاند.
موسى بن عقبه کتابى در مغازى نوشته است که تا قرن دهم هجرى هم وجود داشته ولى به دست ما نرسیده است.(77) بخشى از این کتاب را سخاو(78) (زاخو) دانشمند آلمانى منتشر کرده است، ولى نمىتوان از آن به چگونگى محتویات کتاب پى برد. اما ضمن بررسى مطالبى از آن که در آثار ابن سعد و طبرى و ابن سید الناس و ابن کثیر و زرقانى آمده است، بخوبى مىتوان صورتى از کتاب مغازى موسى بن عقبه را در دهن تجسم کرد. با یک نظر به مطالب منقول از آن مىتوان به شباهت میان آن و سیره ابن اسحق پى برد. حتى در مواردى هم مطالب موسى بن عقبه از سیره ابن اسحق مفصلتر است، و این نشان مىدهد که روش سیرهنگارى پیش از ابن اسحق معمول و متداول بوده است.
ابن ابى حاتم رازى با اسناد خود از معن بن عیسى روایت مىکند که چون به مالک بن انس مىگفتند مغازى چه کسى را بنویسیم؟ مىگفت: «بر شما باد به مغازى موسى بن عقبه که مردى ثقه است.»(79) ابن حجر مىگوید: «ابراهیم بن منذر هم از معن بن عیسى روایت مىکند که مىگفت: «مالک بن انس به خواندن مغازى موسى بن عقبه توصیه مىکرد. و مىگفت: «موسى بن عقبه مردى ثقه است.» در روایت دیگرى که از مالک نقل شده گفته است: «بر شما باد به مغازى مرد نیکوکار موسى بن عقبه که درستترین مغازى است.» و هم در روایت دیگرى از مالک چنین نقل شده است که موسى بن عقبه مردى ثقه است، مغازى خود را در سن کمال خویش نوشته و در آن زیادهگوئىهاى دیگران نیست.(80) ابراهیم بن منذر از محمد بن طلحه طویل روایت مىکند که مىگفت: «در مدینه کسى در مغازى عالمتر از موسى بن عقبه نیست.» حاجى خلیفه هم مىگوید مغازى موسى بن عقبه صحیحترین مغازى است.(66)
محمد بن اسحق
محمد بن اسحق بن یسار در حدود سال 85 ه. ق. در مدینه متولد شده است. او
خدمتکار و وابسته قیس بن مخرمة بن عبد المطلب بن عبد مناف بوده و بعدها مدینه را ترک گفته است. تاریخ دقیق خروج او را از مدینه نمىتوان تعیین کرد.
ابن حجر از قول ابن یونس نقل مىکند که ابن اسحق در سال 119 ه. ق.
به اسکندریه آمده است،(81) ولى نمىدانیم که این دیدار قبل از هجرت کلى او از مدینه بوده و یا پس از آن. از گفتار ابن خلکان چنین بر مىآید که در سال 123 ه. ق. در مدینه بوده است.(82)
به هر حال مىتوان احتمال داد که او مدینه را پیش از چهل سالگىاش ترک کرده است. ابن حجر مىگوید: «او مدتها قبل از مرگ خود از مدینه بیرون رفته و به کوفه، جزیره، رى و بغداد سفر کرده و در بغداد مقیم شده و در سال 151 ه. ق. در آنجا در گذشته است.(83)
قرینه دیگرى که دلالت بر ترک مدینه پیش از رسیدن به چهل- پنجاه سالگىاش دارد این است که راویان مطالب ابن اسحق از مردم سرزمینهاى دیگر، به مراتب بیشتر از راویان مدینهاى هستند. چنانچه از همه اهل مدینه فقط ابراهیم بن سعد از او روایت کرده است.(83)
ابن سید الناس مىنویسد که از علل مهم هجرت ابن اسحق از مدینه دشمنى هشام بن عروه و مالک بن انس با اوست.(83) هشام بن عروه از ابن اسحق بدین جهت دلگیر بود که او در کتاب خود روایاتى از زن پدر هشام، یعنى همسر عروه نقل کرده بود و روایت از زنان در نظر گروه زیادى مایه بدنامى است. ابن حجر به این موضوع هم اشاره کرده است.(81)
در مورد مالک بن انس، استاد گیوم(84) عقیده دارد که علت دشمنى مالک با ابن اسحق بدین جهت است که ابن اسحق در مورد برخى از احکام شرعى که مالک در کتاب سنن خود آورده است، اعتراض کرده است و سنن مالک باقى نمانده است. احتمال هم دارد که مالک از این جهت با ابن اسحق خصومت مىورزیده که متهم به قدرى بوده است(85)
شاید هم، آنچنان که ابن سید الناس مىگوید، سبب عمده مخالفت مالک با ابن اسحق
از این روى باشد که ابن اسحق موضوع برخى از جنگهاى پیامبر (ص) را از قول فرزندان و اعقاب یهودیان خیبر و قریظه و بنى نضیر نقل کرده است(86) آنها که مسلمان شده بودند، در عین حال که وقایع را بهتر از دیگران مىدانستند، اخبار دیگرى را هم از نیاکان خود نقل مىکردند.(87)
سیره ابن اسحق به چند طریق به دست ما رسیده است. مشهورترین آن روایت ابن هشام از بکائى است. روایت ابن بکیر از سیره ابن اسحاق مهمتر بوده که به طور کامل باقى نمانده است- ولى قسمتهاى زیادى از آن را در کتابهاى ابن سعد و ابن اثیر و ابن کثیر مىبینیم. اخیرا هم بخشى از آن در مسجد قرویین در فاس (از شهرهاى مراکش) پیدا شده است که جزء اول کتاب را در بر دارد.
طبرى در نقل مطالب سیره ابن اسحاق به روایت سلمة بن فضل ابرش انصارى اعتماد کرده است. ابن سعد هم علاوه بر روایت ابن بکیر به روایت هارون بن سعد نیز اعتماد کرده است.
باید توجه داشت که روایت ابن هشام از سیره ابن اسحق مطابق با نصّ آن نیست.
ابن هشام و بکائى هر دو در نص سیره ابن اسحق تغییراتى دادهاند، و ابن هشام در مقدمه سیره به این موضوع اعتراف کرده است.(88) تغییراتى که از طرف ابن هشام و بکائى در سیره ابن اسحق داده شده است، به عنوان تلخیص و مختصر کردن یا صرف تغییر نبوده است، بلکه هدف واقعى این بوده است که پارهاى از موضوعات آن، که مورد انتقاد بودهاند- از قبیل آغاز آفرینش و قصص انبیاء و اشعار مجعول- حذف شود.
هنگام بررسى تاریخ تحول سیره نویسى در قرن اول و دوم هجرى، لازم است از سه نفر دیگر هم نام ببریم: معمر بن راشد (وفات در 154 ه. ق.)، ابو معشر (وفات در 170 ه.) و سرانجام واقدى (وفات در 207 ه. ق.).
معمر بن راشد
معمر بن راشد ازدى از خاندان حدانى- وابسته به عروة بن ابى عمرو بصرى(89)-
بوده و نامش در ردیف کسانى چون ابن اسحق و ابو معشر و واقدى قرار داشته، که همگى در تحول نگارش سیره در مدینه مؤثر بودهاند. وى در کوفه متولد شد. با اینکه در منابع ذکرى از وجودش در مدینه نیست ولى به احتمال زیاد مکتب سیرهنگارى مدینه را درک کرده است، زیرا اخبارى از زهرى و عاصم بن عمر بن قتاده نقل مىکند و او خود یکى از حلقههاى اتصال میان زهرى و واقدى است. شکى نیست که او به یمن مسافرت کرده است و ابن حجر مىنویسد که معمر در صنعاء درگذشته است(90) معمر از کسانى است که همه نویسندگان سیره و مغازى او را مورد وثوق دانستهاند. یعقوب بن شیبه مىگوید: «معمر ثقه و امین است.» احمد بن حنبل، از زهرى، از عبد الرزاق، از ابن جریح نقل مىکند که گفته است: «بر شما باد به مطالب معمر بن راشد که داناترین مرد روزگار خود است.» ابن حبان هم او را از افراد ثقات دانسته است(90)
ابن ندیم براى معمر کتابى در مغازى ثبت کرده که به دست ما نرسیده است، ولى مطالبى از آن در آثار واقدى و ابن سعد نقل شده است.(91)
ابو معشر مدنى
نجیح بن عبد الرحمن سندى ملقب به ابو معشر مدنى از وابستگان و خدمتکاران بنى هاشم است(92) ابن حجر مىگوید: «اصل او از یمن است. در جنگ یزید بن مهلب، که در نواحى یمامه و بحرین اتفاق افتاده اسیر شد، و مادر موسى بن مهدى او را خریده و آزاد کرد» و هم گفتهاند که او برده زنى از بنى محزوم بود که مادر موسى بن منصور تعهد او را پرداخت کرد. و چون مهدى در سال 160 ه. ق. به مدینه آمد از ابو معشر خواست که هنگام مراجعت او به عراق همراهش برود. ابو معشر از مدینه به بغداد رفت و در آنجا در سال 170 ه. ق. در گذشت.
بسیارى از کتب رجال، مطالب او را مردود دانستهاند، چه مىگویند اسناد آن ضعیف است(92) معذلک بسیارى هم او را در مورد مطالب مربوط به سیره و مغازى ثقه و مورد اعتماد دانستهاند. ابن ابى حاتم رازى از عبد الرحمن نقل مىکند که مىگفته است: «پدرم نقل مىکرد احمد بن حنبل از ابو معشر، راضى و خوشنود بود، و مىگفت:
در علم مغازى بصیر و عالم است.»(93)
خلیلى هم مىگوید: «ابو معشر در علم تاریخ داراى مقام و مکانت است. پیشوایان
به کتاب او استناد مىکنند ولى در حدیث او را ضعیف مىشمرند.»(94)
ابن ندیم مىگوید: ابو معشر مدنى کتابى در مغازى دارد و از مواردى که طبرى در کتابش راجع به او نقل کرده است چنان بر مىآید که مغازى ابو معشر مانند مغازى موسى بن عقبه مشتمل بر اخبارى از زندگى پیامبر (ص) قبل از هجرت هم بوده است.(95)
واقدى
واقدى کتاب مغازى خود را به یادگار گذاشته که در واقع نمودار کامل دگرگونى سیرهنگارى در قرن اول و دوم هجرى است. او شخصا از زهرى روایت نمىکند، بلکه در بیشتر موارد به راویانى که اخبار زهرى را نقل کردهاند اعتماد مىکند. آنچه که قابل ذکر است، این است که، واقدى از میان شاگردان زهرى، از ابن اسحق مطلبى نقل نمىکند. به همین سبب و هم بواسطه شباهت زیادى که میان قسمتهایى از سیره ابن اسحق و مغازى واقدى موجود است، هوروتس(96) و ولهوزن(97) پنداشتهاند که واقدى نسبت به ابن اسحق بى اعتنایى و کم توجهى کرده است و مطالبى را بدون اینکه به او استناد دهد، از او گرفته است. هوروتس در این مورد مىگوید: اینکه در مغازى واقدى مىبینیم بدون ذکر اسناد، مطالبى را به صورت گفتهاند آورده است، دلیل بر ستم واقدى به ابن اسحق است.(98)
هوروتس در این مورد، پندار واهى دارد و باید توجه مىکرد که این طریقه که مطالب همه رجال سند را در موقع اخبار جمع کنند منحصر به واقدى نیست. اتفاقا، در این مورد از ابراهیم حربى پرسیدهاند که چرا احمد بن حنبل از واقدى خوشش نمىآمد؟ مىگوید: به این جهت بود که اسناد را جمع مىکرد ولى فقط یک متن را مىآورد. ابراهیم حربى در صدد دفاع از واقدى مىگوید: «این براى واقدى عیبى نیست، چه زهرى و ابن اسحق هم همین کار را کردهاند.»(99)
من هم (مارسدن جونز) در مقاله جداگانهاى این تصور را که واقدى مطالبى را از ابن اسحق گرفته بدون اینکه ذکرى از او کند، رد کردهام و لزومى براى تکرار آن
نمىبینم، هر کس مایل است به آن مقاله مراجعه کند.(100)
احتمال دارد که واقدى بدین جهت از روایات ابن اسحق اعراض کرده باشد که علماى مدینه به او اعتماد نمىکردهاند. به نظر ما چون ابن اسحق هنگامى مدینه را ترک کرده که هنوز واقدى متولد نشده بود و میان آن دو ملاقاتى صورت نگرفته بود، طبیعى است که واقدى از او روایتى نقل نکند بعلاوه، همان طور که قبلا تذکر دادیم، ابن حجر درباره ابن اسحق مىنویسد که راویان روایات او غالبا از مردم نقاط دیگرى غیر از مدینهاند و از اهالى مدینه فقط ابراهیم بن سعد از او روایت کرده است.(101)
بسیارى از قدماى محدثان، واقدى را در نقل احادیث ضعیف مىدانند. چنانکه بخارى، رازى، نسائى و دارقطنى گفتهاند: «واقدى از لحاظ حدیث متروک است.» ولى باید توجه داشت که همه ناقدان حدیث چنین نبودهاند. گروهى هم او را به بالاتر از حد معمول ثقات رسانده و وصف کردهاند. مثلا حافظ در آوردى، او را چنین وصف مىکند که: «واقدى در حدیث، امیر مؤمنان است» یزید بن هارون هم مىگوید: «واقدى ثقه است». ابو عبید قاسم بن سلام و ابو بکر صغانى و مصعب زبیرى و مجاهد بن- موسى و مسیب و ابراهیم حربى هم واقدى را ثقه مىدانند.(101)
با اینکه بیشتر علما منکر مقام واقدى در حدیث هستند، بدون تردید او یکى از پیشوایان سیره و مغازى است. ابن ندیم مىگوید: «واقدى در مغازى و سیره و فتوح و شناخت موارد اختلاف مردم در حدیث و فقه و احکام و اخبار براستى عالم است».(34)
ابن سعد هم او را چنین توصیف کرده است(20) ابراهیم حربى مىگوید: «واقدى امین ترین مردم براى اهل اسلام است.»(102) و در تاریخ بغداد هم به اقوالى بر مىخوریم که نشان دهنده عظمت مقام واقدى در علم مغازى و سیره است.
براى هر کس که مطالب واقدى را بخواند، بخوبى روشن مىشود که علت اهمیت واقدى میان نویسندگان مغازى و سیره در این است که مطالب تاریخى را با روش مخصوص علمى و فنى بررسى کرده است. در آثار واقدى بخوبى مشاهده مىشود که او بیشتر از دیگران براى نقل مطالب تاریخى به روش منطقى تلاش کرده است. روش
او تقریبا ثابت است و دگرگون نمىشود. مثلا او هنگام ذکر هر یک از جنگها، نخست فهرست مفصلى از رجال را که خبر را از ایشان نقل کرده است بیان مىکند، آنگاه تاریخ دقیق هر یک از جنگها را ذکر مىکند. غالبا اطلاعات سودمند جغرافیائى از لحاظ منطقه جنگ عرضه مىدارد. جنگهائى را که پیامبر (ص) شخصا در آن شرکت داشتهاند بر مىشمرد و اسامى اشخاصى را که پیامبر (ص) در هر جنگ به جانشینى خود در مدینه تعیین فرموده است، نقل مىکند. گاه شعار مسلمانان را در آن جنگ ثبت کرده است. وانگهى روش و اسلوب او در بیان تمام غزوات تقریبا یکسان است. یعنى اسم جنگ و تاریخ و فرمانده آن و در موارد لزوم نام کسى که در مدینه جانشین بوده است و توضیحات جغرافیائى لازم را- که البته خود واقدى هم در مقدمه کتاب اشاره به این مطالب کرده است- ذکر مىکند. اگر در مورد جنگى آیاتى از قرآن نازل شده باشد، در صورتى که تعداد آیات زیاد باشد، فصلى جداگانه براى ذکر آیات و تفسیر آنها گشوده است، که معمولا در پایان فصل مربوط به آن جنگ آمده است. در جنگهاى مهم واقدى اسامى اشخاصى را که در آن جنگ شرکت داشتهاند و اسامى کسانى که به شهادت رسیدهاند و کشتهشدگان دشمن را نقل مىکند. و این وحدت روش کافیست که واقدى را مورخى زیرک و داراى سبک مخصوص بدانیم. اطلاعات جغرافیایى را با کوشش و تلاش و مسافرت به منطقه، به منظور کسب معلومات صحیح به دست آورده است و این هم نمونهاى دیگر از اهمیتى است که در سیره نویسى براى واقدى قایل شدیم. در این مورد که مناطق جغرافیایى وقایع روشن باشد، شاگرد و کاتب واقدى، محمد بن سعد هم از او پیروى کرده و گاه از استاد خود هم گوى سبقت را ربوده است.
لازم به تذکر است که همین اطلاعات مفصل جغرافیایى، که واقدى در کتاب خود آورده است، یکى از مایههاى اولیه تنظیم جغرافیا در عرب است و خشت اساسى مطالب علماى ادوار بعد، مانند: محمد بن سعد، و بلاذرى و دیگران است که از این روش در کتابهاى فتوح استفاده کردهاند.
از ویژگیهاى برجسته مغازى واقدى یکى هم این است که تاریخ تمام جنگها معین و مشخص است و حال آنکه در مغازى ابن اسحق بسیارى از جنگها بدون تاریخ ثبت شدهاند- مانند واقعه خرار، واقعه کشتن اسماء دختر مروان، کشتن ابى عفک، جنگ بنى قینقاع، کشتن کعب بن اشرف، سریه قطن، جنگ دومة الجندل، کشتن سفیان بن خالد بن نبیح، غزوه قرطاء، سریه غمر، سریه ذى القصه، جنگ بنى سلیم، سریه طرف، سریه حسمى، سریه کدید، سریه ذات اطلاح، جنگ بنى سلیم، سریه طرف، سریه حمسى، سریه کدید، سیره ذات اطلاح، جنگ ذات السلاسل،
سریه خبط، سریه خضره، سریه علقمة بن مجزز و سریه على بن ابى طالب (ع) به یمن- و حال آنکه همه اینها در مغازى واقدى داراى تاریخ مشخص و معین است.
گفتیم که روش واقدى از لحاظ ذکر تاریخ وقایع به مراتب کامل تر از روش ابن اسحق است. در عین حال لازم است به برخى از اشتباهات تاریخى که در مغازى واقدى هم هست اشاره کنیم. براى نمونه:
الف) در مورد تاریخ قتل کعب بن اشرف اختلافى چنین دیده مىشود که از یک سو واقدى مىگوید محمد بن مسلمه در شب چهاردهم ربیع الاول، که ماه بیست و پنجم هجرت است، براى کشتن کعب رفته است و پیامبر (ص) او را تا بقیع همراهى فرموده است، در صورتى که در واقعه ذى امر مىنویسد که پیامبر (ص) روز پنجشنبه دوازدهم ربیع الاول از مدینه به غطفان رفتهاند. بدیهى است که ظاهرا امکان ندارد که پیامبر (ص) دو روز پس از خروج از مدینه محمد بن مسلمه را تا بقیع همراهى کرده باشند.(103)
ب) در دو نسخه خطى مغازى واقدى براى جنگ بحران دو تاریخ ذکر شده است:
در یکى جمادى الاولى و در دیگرى جمادى الثانى.(104)
ج) واقدى تاریخ غزوه رجیع را در ماه صفر سى و ششمین ماه هجرت مىداند و مىگوید که حمله بر مسلمانان در این جنگ پس از کشته شدن سفیان بن خالد بن نبیح هذلى بوده است، ولى در جاى دیگرى تاریخ کشته شدن سفیان بن خالد را در ماه پنجاه و چهارم هجرت دانسته است.(105)
د) در مورد غزوه قرطاء هم اختلافى در تاریخ آن دیده مىشود. از یک سو مىگوید محمد بن مسلمه گفته است: در دهم محرم پنجاه و پنجمین ماه هجرت براى آن جنگ بیرون رفتیم و در مورد دیگرى واقدى مىگوید در پنجاه و چهارمین ماه بوده است.(106)
ه) در جنگ میفعه، واقدى تاریخ آن را رمضان سال هفتم دانسته است، و در آن از یسار خادم پیامبر (ص) نام مىبرد و حال آنکه در جاى دیگر مرگ یسار را در شوال
سال ششم دانسته است.(107)
و) واقدى در آغاز جنگ بنى لحیان مىنویسد که پیامبر (ص) در هلال ربیع الاول سال ششم از مدینه بیرون رفتهاند، ولى در آخر فصل مىگوید تاریخ آن محرم سال ششم بوده است. نیز در همین غزوه مىگوید خبیب بن عدى در دست قریش اسیر بود، در صورتى که قبلا گفته است که خبیب در جنگ رجیع در صفر سال چهارم کشته شده است.(108)
با وجود این اختلافات مختصر، در عین حال مغازى واقدى دقیق ترین و منظمترین سیره است، بعلاوه او ضمن بیان جنگها اخبار زیادى آورده است که در کتابهاى دیگر معاصران او نظیرش را نمىبینیم(109) چنانکه، مثلا، اولین سریه به ناحیه ذى القصه(110) و سریه ابو بکر به نجد(111) و دو سریّه میفعه(112) و ذات اطلاح(113)، در کتابهاى دیگر نیامده است. دقت واقدى و تفصیل لازم او در نگارش غزوات مشهور چون احد و طائف و ریزهکارىهائى که بکار برده است در هیچیک از مراجع دیگر و کتابهاى سیره دیده نمىشود.
در مغازى واقدى بسیارى از امور اجتماعى و اقتصادى زندگى صدر اسلام از قبیل زراعت و آداب زندگى و ذکر بتها و رسوم دفن مردگان آمده است و کتاب او نمودارى از غالب مظاهر زندگى جامعه اسلامى در فاصله میان هجرت و رحلت پیامبر (ص) است. از امور دیگرى که به ارزش و اهمیت مغازى واقدى افزوده است، این است که او بطور وضوح از یک روش علمى و فنى و در عین حال انتقادى پیروى کرده است. او فقط بذکر اخبار و آراء دیگران اکتفا نکرده، و در بسیارى از موارد عقیده خود را با آوردن جملاتى از قبیل این صحیحتر است، در نظر ما این یکى ثابت است، در این مورد اختلافى نیست، ما عقیده بر آن داریم، قول نخست ثابت شده است، در این مورد همه متفقند و شکى در آن نیست، و نظایر این عبارات اظهار داشته است.
این گونه اظهار نظر و بررسى حتى در آثار بلاذرى که هفتاد سال پس از واقدى در گذشته است بچشم نمىخورد و بلاذرى رأى شخصى خود را اظهار نمىدارد. با همه
این مطالب، باید اعتراف کرد که مغازى واقدى بدون هیچگونه تعصبى بهترین و کاملترین منبع و مأخذ زندگى پیامبر (ص) در مدینه است.
آرزومندیم که متون و منابع اولیه سیره پیامبر (ص) مانند کتاب سیره ابن اسحق به روایت ابن بکیر، مغازى موسى بن عقبه، معمر بن راشد و ابو معشر که بخشهایى از آنها در کتب چاپى و خطى موجود است، بطرز صحیح و انتقادى چاپ و منتشر شود تا بتوان بطور کامل به کیفیت بوجود آمدن و تحول سیره نویسى با روش علمى در قرون اولیه اسلامى پى برد.
مارسدن جونز
1) ابن سعد، طبقات، ج 7، بخش دوم، ص 77.
2) صفدى، الوافى بالوفیات، ج 4، ص 238.
3) النجوم الزاهره، ج 2، ص 184.
4) الاغانى، ج 8، ص 322.
5) ابن سعد، طبقات، ج 5، ص 314. عیون الاثر، ج 1، ص 17. ابن ندیم، الفهرست، ص 144- تاریخ مدینة دمشق، ج 11، ورقه 3 ب. تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 348. سیر اعلام النبلاء، ج 7، ورقه 117 ب. لسان المیزان، ج 6، ص 852. شذرات الذهب، ج 2، ص 18. الوافى بالوفیات، ج 4، ص 238. الجرح و التعدیل، ج 4، ص 20. الدیباج المذهب، ص 230. تهذیب التهذیب، ج 9، ص 363.
6) وفیات الاعیان، ج 1، ص 64.
7) تاریخ مدینة دمشق، ج 11، ورقه 5.
8) تاریخ بغداد، ج 3، ص 7.
9) تاریخ مدینة دمشق، ج 11، ص 5 الف. تاریخ بغداد، ج 3، ص 6. عیون الاثر، ج 1، ص 18.
10) همان منابع و همان صفحات.
11) این داستان بطور مفصل در طبقات ابن سعد آمده است، ج 5، ص 315.
12) طبقات، ج 5، صفحات 315 و 319.
13) تاریخ مدینة دمشق، ج 11، ص 5 الف. تاریخ بغداد، ج 3، ص 3. عیون الاثر، ج 1، ص 17.
14) طبقات، بخش دوم، ج 7، ص 77. تاریخ بغداد، ج 3، ص 4.
15) تاریخ بغداد، ج 3، ص 4.
16) طبقات، بخش دوم، ج 7، ص 77.
17) طبقات، ج 5، ص 315.
18) تفصیل سفر واقدى به عراق در ج 5 طبقات، ص 315، آمده است.
19) تاریخ بغداد، ج 3، ص 20.
20) طبقات، ج 7، بخش دوم، ص 77.
21) وفیات الاعیان، ج 1، ص 641.
22) 513، 1928J ,Horovitz ,The Earliest Biographies Of the Prophetand the irauthors ,Islamic Culture.
23) الوافى بالوفیات، ج 4، ص 238، تاریخ بغداد، ج 3، ص 5. عیون الاثر، ج 1، ص 18. سیر اعلام النبلاء، ج 7، ورقه 118.
24) معجم الادباء، ج 18، ص 279.
25) شذرات الذهب، ج 2، ص 18.
26) لسان المیزان، ج 6، ص 852.
27) تاریخ جرجان، ص 125.
28) الوافى بالوفیات، ج 4، ص 238.
29) تاریخ مدینة دمشق، ج 11، ص 3 ب. تاریخ بغداد، ج 3، ص 20.
30) طبقات، ج 5، ص 321.
31) طبقات، ج 7، بخش دوم، ص 77. تاریخ مدینة دمشق، ج 11، ورقه 3. تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 348.معجم الادباء، ج 18، ص 281.
32) طبقات، ج 7، ص 77.
33) عیون الاثر، ج 1، ص 20.
34) الفهرست، ص 144.
35) سیر اعلام النبلاء ج 7، ورقه 117 ب.
36) طبقات، ج 5، ص 314.
37) معجم الادباء، ج 18، ص 281.
38) الوافى بالوفیات، صفدى، ج 4، ص 239.
39) هدیة العارفین، ج 2، ص 10.
40) جاى تعجب است که چگونه بدون ارائه هیچ دلیلى چنین ادعائى مىکند و نمىتوان این اظهار نظر را پذیرفت- م.
41) طبقات، ج 1، صفحات 22، 36، 37، 39 …
42) تاریخ طبرى، ج 1، ص 942 تا 980.
43) البدایة و النهایه، ج 2، صفحات 240 و 262.
44) الروض الانف، ج 2، ص 132 و فهرست اشبیلى، ص 237.
45) مرآة الجنان، ج 2، ص 36.
46) کشف الظنون، ج 2، ص 1420.
47) فهرست بانکیپور، ج 5، ص 108، شماره 1042.
48) 516، 1928 J. Horovitz, Islamicculture.
49) یاقوت حموى، معجم الادباء، جلد 19 ص 310.
50) بروکلمان، تاریخ الادب العربى، ج 3، ص 17.
51) تاریخ طبرى، ج 2، ص 2508.
52) البدایة و النهایة، ج 8، ص 229.
53) اعیان الشیعه، ج 46، ص 171.
54) الذریعه الى تصانیف الشیعه، ج 3، ص 293.
55) جاى بسى تعجب و حیرت است که چگونه مارسدن جونز، شیخ طوسى و ابن ندیم را معاصر دانسته است، در حالى که تولد شیخ طوسى در سال 385 ه. ق. است که به احتمال زیاد چند سال بعد از مرگ ابن ندیم است، زیرا مرگ او را مدت کمى بعد از اتمام الفهرست که در 377 ه. ق. بوده است مىدانند. وانگهى ذکر نکردن کتابهاى واقدى و کتاب مولد الحسن و الحسین و مقتل الحسین از طرف شیخ طوسى نمىتواند دلیل بر شیعه نبودن واقدى باشد، مخصوصا فراموش نکنید که مارسدون جونز خودش در نسبت کتابهاى واقدى به او شک و تردید دارد. بنابر این، چه مانعى دارد که شیخ طوسى (رضوان الله علیه) هم انتساب برخى کتب واقدى را به او درست نمىدانسته است.اى کاش مارسدن جونز لطف بیشترى مىکرد و به صفحه 16 الفهرست شیخ طوسى چاپ اسپرنگر. Sprenger A، مراجعه مىفرمود تا اظهار نظر شیخ را در این مورد ذیل بیان زندگى و کتب ابراهیم بن محمد بن ابى یحیى، که مطالب زیادى از حضرت باقر و حضرت صادق نقل کرده است مىدید. بعلاوه، شیخ طوسى در کتاب شریف تلخیص الشافى (چاپ نجف، ج 3، ص 52) از کتاب الجمل واقدى، خطبه امیر المؤمنین (ع) را نقل مىکند. در پاورقى همان صفحه استاد دانشمند سید حسین آل بحر العلوم نوشته است که نجاشى در رجال خود واقدى را آورده است. کسانى که مایل به اطلاعات بیشترى باشند لطفا به آنجا مراجعه فرمایند. اشاره به این نکته هم لازم است که میرزا محمد باقر خوانسارى در ص 268، ج 7، روضات الجنات چاپ اسماعیلیان، شرح حال واقدى را آورده است، و مرحوم آیت اللّه سید حسن صدر هم در ص 242 کتاب تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام در مورد واقدى و مذهب او بحث کردهاند.- م.
56) نمىدانم کجاى این روایت موجب کاسته شدن قدر على (ع) است. اگر حضرت ختمى مرتبت دیگران را هم، که کارى پسندیده کردهاند یاد فرموده است دلیل بر کاهش مقام و منزلت على (ع) مىشود؟! و آیا مثلا نمىتوان از آن جنبه قدردانى و اظهار محبت نبوى را به دیگران استنباط کرد؟.- م.
57) بیان نظر صحیح نویسندهاى آن هم در مورد فوق، آیا دلیل بر واقع نویسى و حقگرائى است؟ یا دلیل بر کاهش منزلت على (ع)؟ بعلاوه، اگر استاد مارسدن جونز معتقد به این مىشوند که واقدى تقیه مىکرده است، نمىتوان این موارد را حمل بر تقیه کرد؟- م.
58) چگونه مارسدن جونز، ابن ابى الحدید را مسلما شیعه مىداند، و حال آنکه در تشیع آن بزرگ حرفهاست، و اگر تشیع واقدى با این استدلال رد شود، تشیع ابن ابى الحدید به مراتب آسانتر رد مىشود. و حال آنکه استفاده ابن ابى الحدید از مطالب واقدى بسیار زیاد است. براى نمونه مراجعه شود به صفحات 61 تا 72، ج 15، شرح نهج البلاغه، چاپ محمد ابو الفضل ابراهیم.- م.
59) متأسفانه باز هم مطالب مارسدن جونز زیاد به مسأله مربوط نیست. باید قبول کرد که ابن ندیم به مبانى تشیع و محک شناخت شیعه بمراتب از مارسدن جونز قوىتر است، و اگر درباره کسى مىنویسد که شیعه است به این احتمالات قناعت نمىکند. وانگهى جاى این سؤال از استاد مارسدن جونز باقى است که، اولا نسخهها را معرفى نکردهاند. و اگر همین نسخهاى که چاپ کردهاند، نسخه اصلى و اساسى است، در همه جا براى امیر المؤمنین على عنوان «علیه السلام» بکار رفته است، که به هر حال از جمله شعارهاى شیعه در نگارش نام ائمه دوازدهگانه است. آیا به نظر مارسدن جونز این را هم باید الحاقى دانست؟ به هر حال، بدون اینکه اصرار و پافشارى در اثبات تشیع واقدى داشته باشیم، پذیرش دلایل ضعیف مارسدن جونز هم درباره شیعه نبودن واقدى، آنهم بطور قطع و یقین، دور از احتیاط است.- م.
60) الاغانى، ج 19، ص 59.
61) البدایة و النهایة، ج 3، ص 243.
62) LeviDellaVida.
63) Encyclopedia Of Islam, Article, Sira.
64) سیره ابن هشام، چاپ مصر، ج 2، ص 258.
65) طبقات ابن سعد، ج 5، ص 156.
66) کشف الظنون، ج 2، ص 1747.
67) تاریخ طبرى، ج 1، ص 1180.
68) معجم الادباء، ج 19، ص 259.
69) ابن ندیم، الفهرست، ص 128.
70) 8 Papyri Schott Reinhardt.
71) 558، 1927، J. Horovitz, Islamic Culture .
72) سیرة النبویه، ج 1، ص 32.
73) المعارف، ص 466.
74) 37، 1928، J. Horovitz, IslamicCulture.
75) تهذیب التهذیب، ج 9، ص 445.
76) تهذیب التهذیب، ج 5، ص 164.
77) دیار بکرى، تاریخ الخمیس، ج 2، ص 60.
78) 449، (1904E .Sachau ,DasBerliner Frasberichteder Preussischen Akademieder Wissenschaften.
79) الجرح و التعدیل، ج 4، ق 9، ص 154.
80) تهذیب التهذیب، ج 10، ص 361.
81) تهذیب التهذیب، ج 9، ص 44.
82) ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 1، ص 631.
83) عیون الاثر، ج 1، ص 11- 12.
84) A. Guillaume, theLife of Muhammad, Introd., XIII.
85) تهذیب التهذیب، ج 9، ص 42.
86) عیون الاثر، ج 1، ص 17.
87) آیا نمىتوان احتمال داد که از انگیزههاى مخالفت هشام بن عروه و مالک بن انس با ابن اسحق گرایش او به سوى علویان و امیال شیعى باشد؟- خاصه که در آن روزگار دولت اموى آخرین تلاشهاى مذبوحانه خود را براى پا بر جا ماندن انجام مىداده است؟ و آیا سفر ابن اسحق به رى و عراق که از مراکز نهضت ضد اموى است، دلیل بر این نیست؟- م.
88) سیرة النبویه، ج 1، ص 4.
89) تهذیب التهذیب، ج 10، ص 243.
90) تهذیب التهذیب، ج 10، ص 245.
91) الفهرست، ص 138.
92) تهذیب التهذیب، ج 10، ص 149.
93) الجرح و التعدیل، ج 4، ق 1، صفحات 421، 494.
94) تهذیب التهذیب، ج 10، ص 422.
95) تاریخ طبرى، ج 1، ص 1195.
96) seq 518، 1928، J. Horovitz, IslamicCulture.
97) seq 11،. J. Wellhausen, MuhammadInMedina, Introd.
98) مأخذ شماره 3.
99) ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 1، ص 20.
100) 1959، 1،.J .M .B .Jones ,IbnIshaqabdal -Waqidi :the dream of Atikaand the raidto NakhlaInrelation to the charge of plagiarism ,B .S .O .A .S .,XXII.
101) تهذیب التهذیب، ج 9، صفحات 44، 364.
102) عیون الاثر، ج 1، ص 18.
103) مغازى، صفحات 148 و 189.
104) مغازى، ص 196.اختلاف دو نسخه خطى با یک دیگر اشتباه نویسندگان نسخههاست نه اشتباه واقدى.- م.
105) مغازى، ص 354.
106) مغازى، صفحات 531 و 534. این هر دو اشتباه است چه بهر حال ماه محرم نه پنجاه و چهارمین و نه پنجاه و پنجمین ماه هجرت است بلکه پنجاه و نهمین ماه هجرت است.- م.
107) مغازى، ص 726 و 569: ضمنا در صفحه 33 مقدمه مارسدن جونز، سطر نهم، غلط چاپى صورت گرفته و بجاى «سنه ست»، «سنة سبع» چاپ شده است.- م.
108) مغازى، ص 535- 537 و 354.
109) 2 XIX 1957.J .M .B .Jones ,The Chronology of the Maghazi atextualsurvey ,B .S .O .A .S.
110) مغازى، ص 551.
111) مغازى، ص 722.
112) مغازى، ص 726.
113) مغازى، ص 752.