پرسش دیگر این است: پیامبران مجموعا دو وظیفه انجام میدادهاند: یکی اینکه از جانب خدا برای بشر قانون و دستور العمل میآوردهاند؛ دوم اینکه مردم را به خدا و عمل به دستورالعملهای الهی آن عصر و زمان دعوت و تبلیغ میکردهاند. غالب پیامبران فقط وظیفهى دوم را انجام میدادهاند؛ عدهى بسیار کمی از پیامبران که قرآن آنها را «اولوالعزم» میخواند قانون و دستور العمل آوردهاند. به عبارت دیگر، دو نوع نبوت بوده است: نبوت تشریعی و نبوت تبلیغی. پیامبران تشریعی که عددشان بسیار اندک است صاحب قانون و شریعت بودهاند، ولی پیامبران تبلیغی کارشان تعلیم و تبلیغ و ارشاد مردم به تعلیمات پیامبر صاحب شریعت بوده است. اسلام که ختم نبوت را اعلام کرده است نه تنها به نبوت تشریعی خاتمه داده است بلکه به نبوت تبلیغی نیز پایان داده است. چرا چنین است؟ چرا امت محمد و ملت اسلام از هدایت و ارشاد چنین پیامبرانی محروم ماندهاند؟ فرضاً این مطلب را پذیرفتیم که اسلام به واسطهى کمال و کلیت و تمامیت و جامعیتش به نبوت تشریعی پایان داده است، پایان یافتن
نبوت تبلیغی را با چه حساب و فلسفهای میتوان توجیه کرد؟ حقیقت این است که وظیفهى اصلی نبوت و هدایت وحی، همان وظیفهى اول است، اما تبلیغ و تعلیم و دعوت، یک وظیفهى نیمه بشری و نیمه الهی است. وحی و نبوت، یعنی اتصال مرموز با ریشهى وجود و سپس ماموریت برای ارشاد خلق، مظهری است از مظاهر «هدایت» که بر سراسر هستی حکمفرماست:
«ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی» (1)
«الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی» (2)
موجودات با پیمودن پلههای هستی به تناسب درجهى کمالی که به آن میرسند، از هدایت خاص آن درجه بهرهمند میگردند؛ یعنی خصوصیت و شکل هدایت بر حسب مراحل مختلف هستی متفاوت است. دانشمندان اثبات کردهاند که
حیوانات هر اندازه از نظر ساختمان و تجهیزات طبیعی ضعیفتر و ناتوانترند از لحاظ نیروی مرموز هدایت غریزه که نوعی حمایت و سرپرستی مستقیم طبیعت است قویترند، و هر اندازه که از لحاظ تجهیزات طبیعی و نیروهای حسی و خیالی و وهمی و عقلی مجهزتر میگردند و بر پلههای وجود بالا میروند، از هدایت غریزی آنها کاسته میشود؛ درست مانند کودکی که در مراحل اول کودکی تحت حمایت و سرپرستی مستقیم و همه جانبهى پدر و مادر است و هر اندازه که رشد میکند از تحت حمایت مستقیم والدین خارج و به خود واگذاشته میشود. بالا رفتن جانداران بر پلههای هستی و مجهز شدن به تجهیزات عضوی و حسی و خیالی و وهمی و هوشی و عقلی بر امکانات و استقلال آنها میافزاید و به همان نسبت از هدایت غریزی آنها میکاهد. میگویند حشرات از همهى حیوانات از لحاظ غریزه مجهزترند، در صورتی که از لحاظ مراحل تکامل در درجهى پایین قرار گرفتهاند و انسان که بر بالاترین پله نردبان تکامل قرار گرفته است از لحاظ غریزه از همه ناتوانتر است. وحی، عالیترین و راقیترین مظاهر و مراتب هدایت
است. وحی، رهنمونیهایی دارد که از دسترس حس و خیال و عقل و علم و فلسفه بیرون است و چیزی از اینها جانشین آن نمیشود. ولی وحی که چنین خاصیتی دارد وحی تشریعی است نه تبلیغی. وحی تبلیغی برعکس است.
تا زمانی بشر نیازمند به وحی تبلیغی است که درجهى عقل و علم و تمدن به پایهای نرسیده است که خود بتواند عهدهدار دعوت و تعلیم و تبلیغ و تفسیر و اجتهاد در امر دین خود بشود. ظهور علم و عقل، و به عبارت دیگر، رشد و بلوغ انسانیت، خود به خود به وحی تبلیغی خاتمه میدهد و علما جانشین چنان انبیاء میگردند. میبینیم قرآن در اولین آیهای که نازل میشود سخن از قرائت و نوشتن و قلم و علم به میان میآورد:
«اقرا باسم ربک الذی خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربک الاکرم الذی علم بالقلم، علم الانسان مالم یعلم» (3)
این آیه اعلام میکند که عهد قرآن، عهد خواندن و نوشتن و یاد دادن و علم و عقل است. این آیه تلویحا میفهماند که در عهد قرآن وظیفهى تعلیم و تبلیغ و حفظ آیات آسمانی به علما منتقل شده و علما از این نظر جانشین انبیاء میشوند. این آیه اعلام بلوغ و استقلال بشریت در این ناحیه است. قرآن در سراسر آیاتش بشر را به تعقل و استدلال و مشاهده عینی و تجربی طبیعت و مطالعه تاریخ و به تفقه و فهم عمیق دعوت میکند. اینها همه نشانههای ختم نبوت و جانشینی عقل و علم به جای وحی تبلیغی است.
برای کدامیک از کتب آسمانی به اندازهى قرآن کار شده است؟ به محض نزول قرآن هزارها حافظ قرآن پیدا میشود. هنوز نیم قرن نگذشته به خاطر قرآن علم نحو و صرف و دستور زبان تدوین و لغتهای زبان عربی جمع آوری میگردد، علم معانی و بیان و بدایع ابتکار میشود، هزارها تفسیر و مفسر و حوزههای تفسیر به وجود میآید، روی کلمه به کلمهى قرآن کار میشود. غالب این فعالیتها از طرف مردمی صورت میگیرد که نسبت به زبان عربی بیگانهاند. فقط علاقه ی به قرآن است که چنین شور و هیجانی به وجود میآورد. چرا برای
تورات و انجیل و اوستا چنین فعالیتهایی نشد؟ آیا این خود دلیل بر رشد و بلوغ بشریت و قابلیت او برای حفظ و تعلیم و تبلیغ کتاب آسمانیاش نیست؟ آیا این خود دلیل جانشین شدن دانش به جای نبوت تبلیغی نیست؟
بشر در دورههای پیشین مانند کودک مکتبی بوده است که کتابی که به دستش برای خواندن میدهند پس از چند روز پاره پاره میکند، و بشر دوره اسلامی مانند یک عالم بزرگسال است که با همهى مراجعات مکرری که به کتابهای خود میکند، آنها را در نهایت دقت حفظ مینماید.
زندگی بشر را معمولا به عهد تاریخی و عهد ما قبل تاریخ تقسیم میکنند. عهد تاریخی از زمانی است که بشر توانسته یادگارهایی به صورت کتیبه یا کتاب از خود باقی بگذارد و همانها امروز ملاک قضاوت دربارهى زندگی آن روز است؛ اما از عهد ماقبل تاریخ هیچ گونه اثری که ملاک قضاوت قرار بگیرد باقی نمانده است.
ولی میدانیم که آثار عهد تاریخی نیز غالبا پراکنده است. دورهای که از آن به بعد بشر تاریخ و آثار خود را به طور منظم و نسل به نسل حفظ کرده و تحویل نسل بعد داده مقارن با ظهور
اسلام است. خود اسلام نیز عاملی برای این رشد عقلی محسوب میشود. در دورهى اسلامی، مسلمین هم آثار خود را حفظ و نگهداری کردند و مانع اندراس و نابودی شدند و هم کم و بیش آثار ملل پیشین را نگهداری و به نسلهای بعد منتقل کردند. یعنی تقریبا مقارن با عهد ختم نبوت است که بشر لیاقت خود را برای حفظ مواریث علمی و دینی نشان داده است و در واقع دورهى تاریخی واقعی مقارن با ظهور اسلام است. در ادوار گذشته، از یک طرف آثار نفیس علمی و فلسفی و دینی به وجود میآمد و از طرف دیگر در کام آتش یا آب میرفت. تاریخ از این سرگذشتهای دردناک فراوان به یاد دارد. حوزه علمی و عظیم اسکندریه پس از نفوذ مسیحیت در حوزهى امپراطوری روم شرقی منحل شد و کتابخانهى تاریخی آن به وسیلهى متعصبان مسیحی در کام آتش میرفت(4)
طلوع و ظهور علم و رسیدن بشر به حدی که خود حافظ و داعی و مبلغ دین آسمانی خود باشد خواه ناخواه به نبوت تبلیغی خاتمه داد. از این رو است که پیغمبر اکرم علمای این امت را همدوش انبیای بنی اسرائیل یا برتر از آنها میشمارد. اقبال لاهوری باز هم سخن لطیفی دارد، میگوید:
پیامبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است. تا آنجا که به منبع الهام وی مربوط میشود به جهان قدیم تعلق دارد و آنجا که پای روح الهام وی در کار میآید متعلق به جهان جدید است. زندگی در وی منابع دیگری از معرفت را اکتشاف میکند که شایستهى خط سیر جدید آن است. ظهور و ولادت اسلام، ولادت عقل برهانی استقرائی است. رسالت با
ظهور اسلام، در نتیجهى اکتشاف ضرورت پایان یافتن خود رسالت به حد کمال میرسد، و این خود مستلزم دریافت هوشمندانه این امر است که زندگی نمیتواند پیوسته در مرحلهى کودکی و رهبری شدن از خارج باقی بماند. الغای کاهنی و سلطنت میراثی در اسلام، توجه دائمی به عقل و تجربه در قرآن، و اهمیتی که این کتاب مبین به طبیعت و تاریخ به عنوان منابع معرفت بشری میدهد، همهى سیماهای مختلف اندیشهى واحد ختم رسالت است… اندیشهى خاتمیت را نباید به این معنی گرفت که سرنوشت نهایی زندگی، جانشین شدن کامل عقل به جای عاطفه است. چنین چیزی نه ممکن است نه مطلوب…(5)
1) طه /50.
2) اعلی /2 و 3.
3) علق/ 1 – 5.
4) مدتها شایع شده بود که این کتابخانه را مسلمین هنگام فتح مصر آتش زدند. این شایعه آنقدر قوت گرفت که متاخران مسلمانان آن را در کتابهای خود بازگو کردند. گذشته از اینکه در هیچیک از مدارک معتبر این قضیه نقل نشده است، اخیرا محققین اثبات کردهاند که این کتابخانه قبلا توسط متعصبین مسیحی سوخته شده است و شایعه نسبت به مسلمین نیز از طرف یک گوینده مسیحی است که در حدود دو قرن با آن زمان فاصله داشته است. (رجوع شود به جلد یازدهم ترجمهى تاریخ تمدن ویل دورانت صفحهى 219 و به رسالهى شبلی نعمان به نام کتابخانه اسکندریه که در همین موضوع نوشته شده است).
5) احیای فکر دینی در اسلام، ص 145.