و ما کان المؤمنون لینفروا کافة فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون(1)
قال امیرالمؤمنین علیهالسلام: ان من احب عبادالله الیه عبدا اعانه الله علی نفسه…(2)
این خطبه را ـ که البته من قسمتی از آن را برای شما خواندم ـ مخصوصا خواندم، چون در نظر دارم جملههایی از این خطبه را برای شما توضیح و تفسیر کنم، و بعلاوه از آن خطب بسیار عالی و لطیف و نورانی امیرالمؤمنین
است، از آن جملهها و کلماتی است که اگر فرض کنیم که فقط به عنوان تیمن و تبرک هم بخواهیم بخوانیم و به معنی و تفسیر این کلمات توجهی نداشته باشیم باز شایسته است.
این خطبه در واقع دربارهی شرایط عالم دینی است، با اینکه ابتدای خطبه اینچنین نمیفهماند. و علت این که دیده نشده است این خطبه را جزء اوصاف علما (البته علماء واقعی اسلامی) ذکر کنند و بگویند این خطبه جزء شرایطی است که یک عالم دینی باید داشته باشد این است که در ابتدای خطبه عنوانش این مطلب نیست و جملههای اول هم نمیرساند.
ولی این اوصاف، اوصاف یک عالم دینی اسلامی است؛ یعنی اسلام آن عالمی را به عنوان یک مرجع دینی میشناسد که دارای این صفاتی باشد که در این خطبه بیان شده است.
حالا ما به چه مناسبت آیهی ما کان المؤمنون… را که معروف به آیهی «تفقه» یا «نفر» است با این خطبه که دربارهی اوصاف یک عالم دینی است امشب عنوان کردیم با اینکه بحث ما دربارهی خاتمیت است؟ تناسب آن را باید عرض بکنم.
ما در جلسات قبل اهمیت این مبحث را از جهات مختلف ذکر کردیم، دربارهی آیهای که کلمهی «خاتم النبیین» در آن هست بحث کردیم و بعد آن سؤال بسیار معروف عمومی را طرح کردیم راجع به اینکه چگونه است که نبوت به یک نقطهی معین که رسید خاتمه پیدا کرد؟ چرا نبوت در طول اعصار و قرون ادامه پیدا نکرد؟ راز تکرار انبیا در قرون گذشته چه بوده است؟ انبیایی که میآمدند برخی از آنها که چهار پنج تا هم بیشتر نبودهاند مشرع بودهاند، قوانین جدید آوردهاند و بعضی دیگر تابع شریعت سابقه بودهاند. با ختم رسالت باید بپذیریم که بعد از خاتم الانبیاء، دیگر نه فلسفهی آمدن پیغمبران تابع وجود دارد و نه فلسفهی آمدن پیغمبری که شریعت را عوض کند و شریعت جدیدی بجای شریعت سابقه بگذارد.
نمیخواهم امشب آن مسائل را تکرار کنم، همین مقدار فهرستوار اشاره میکنم که رابطهاش با بحث امشب ما روشن بشود.
1) توبه/ 122.
2) نهج البلاغه، خطبهی 85.