جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نهی از معاملات غرری

زمان مطالعه: 4 دقیقه

یا مثلا باز ما جمله‏ای در فقه داریم، گفته‏اند نهی النبی عن البیع الغرر، یعنی پیغمبر اکرم از معاملات غرری نهی کرد. غرر چه نوع معاملاتی است؟ چه انواعی از معاملات در زمان جاهلیت وجود داشت و این جمله آنها را نهی‏ کرد، و چه انواعی از معاملات امروز می‏تواند وجود داشته باشد که این جمله‏ آنها را منسوخ می‏کند و باید منسوخ کند؟ من یک مفهوم ساده‏ای از آن‏ برایتان بیان بکنم.

با این جمله پیغمبر اکرم فرمود در هر معامله‏ای باید حدود مورد معامله

برای طرفین مشخص باشد، یعنی خریدار باید قبلا برایش تعریف شده‏ باشد (یا در دیدنیها دیده باشد)، توصیف شده باشد و از هر جهت بداند که‏ چه چیزی می‏خرد و آنچه می‏خرد دارای چه اوصاف و چه خصوصیاتی است، جاهلانه‏ و کورکورانه قدم برندارد و معامله از نوع «تیر به تاریکی انداختن» نباشد؛ فروشنده نیز ثمنی که می‏گیرد، آن ثمن باید برای او تعریف و توصیف شده‏ و یا مشهود و دیده شده باشد و معامله از قبیل «تیر به تاریکی انداختن»‏ نباشد. در میان اعراب جاهلیت رسم بوده که معمولا به معاملات شکل‏ شانس و قمار می‏داده‏اند، مثلا شخصی از میان یک گله گوسفند که قهرا با یکدیگر متفاوت بودند یکی را می‏خرید ولی نه یک گوسفند معین، بلکه به‏ این طرز که مثلا از میان صد گوسفند که ممکن بود در میان آنها گوسفند پنج‏ درهمی و گوسفند ده درهمی و گوسفند پانزده درهمی باشد، یکی را می‏خرید به‏ ده درهم و بعد از دور می‏ایستاد و سنگی پرتاب می‏کرد به طرف گوسفندان، آن سنگ به هر یک از گوسفندان که اصابت می‏کرد، همان گوسفند به ده درهم‏ مال او بود، ممکن بود آن گوسفند احیانا یک گوسفند پانزده درهمی باشد و ممکن بود یک گوسفند پنج درهمی یا کمتر یا بیشتر، بستگی داشت به‏ تصادف. موضوع معامله از اول برای طرفین مشخص و محدود نبود، موفقیت‏ در معامله به خبرویت بستگی نداشت. سرنوشت معامله را تصادف تعیین‏ می‏کرد؛ تیر به تاریکی انداختن بود. پیغمبر اکرم این نوع معامله را که‏ به «بیع حصاة» یعنی معامله‏ی سنگریزه معروف بود و یک سلسله معاملات‏ دیگر از این قبیل را ممنوع کرد و به طور کلی دستور داد که در معاملات‏ نباید «غرر» وجود داشته باشد و این خود اصلی شد که در سراسر ابواب مکاسب، مورد استفاده‏ی فقها قرار می‏گیرد.

پیغمبر اکرم با یک جمله، معاملات را از شکل این که به شانس بستگی داشته باشد که طرف همیشه با دلهره فکر کند آیا می‏برم یا خیر، بیرون آورد. در حدودی که ممکن است باید پایه‏ی معاملات بر تشخیص و علم و عمد باشد؛

و به همین دلیل هر کاری که با شانس و بخت و تصادف وابستگی‏ داشته باشد از نظر اسلام نمی‏تواند مشروع باشد. اسلام فقط معامله و کاری را مشروع می‏داند که در روشنی بصیرت صورت گرفته باشد و تا حدود ممکن حساب‏ شده باشد، سرنوشت آن کار به دست تصادف و قرعه کشی و غیره نباشد. این هاست که معامله را نزدیک به قمار می‏کند.

یکی از جهاتی که قمار حرام است این است که امری است که به تصادف بسته‏ است، به مجهول بسته است، تیر به تاریکی انداختن است.

در معارف اسلامی، پیغمبر اکرم جمله‏هایی فرموده است که این جمله‏ها با این که کوچک است، برای عارف یک مفهوم عرفانی بسیار بسیار عالی دارد، برای فیلسوف مفهوم فلسفی عالی دارد، برای یک نفر عامی مفهوم واضح و روشن دارد، هر طبقه‏ای جمله را که می‏شنود خیال می‏کند مخاطب فقط همو بوده‏ است، فقط برای او مفید است. مثلا فرموده: من عرف نفسه فقد عرف‏ ربه(1) آن که خود را بشناسد خدای خود را می‏شناسد. این جمله برای‏ عارف، برای کسی که مدعی معرفت شهودی است معنی خاصی دارد. اهل عرفان‏ و معرفت، معرفتی را قائل هستند که نام آن را معرفت شهودی گذاشته‏اند. راه معرفت شهودی حق، معرفت نفس است، چون تنها موجودی که انسان‏ معرفت حضوری به آن دارد نفس خودش است و اگر انسان بتواند نفس خود را آن طوری که هست درک بکند و بشناسد این درک و این شهود از شهود خدا منفک نیست، درست مثل این که آئینه که در درجه‏ی اول آن را یک سنگ می‏بینید ولی اگر آن را جلو بیاورید و در آن دقیق شوید صورت خود را در آن می‏بینید. این از نظر عارف.

اما از نظر فیلسوف. فیلسوف نگاه می‏کند، عالم را سراسر متغیر می‏بیند، ثابتی در عالم نمی‏بیند. در عین حال می‏بیند نظام عالم ثابت است. فکر

می‏کند که متغیر نمی‏تواند ثابت را نگه دارد. عالم متغیر است مثل آبی که‏ در حرکت است، و اگر شما در این آب متغیر یک نقش ثابت ببینید می‏دانید که این نقش ثابت از آب متغیر نیست، نقش ثابت باید از جای‏ دیگر به اینجا آمده باشد.

گشت مبدل آب این جو چند بار

عکس ماه و عکس اختر برقرار

بدن انسان حکم همان آب جوی را دارد، دائما در حال تغییر و تبدیل است‏. برخی از سلولهای بدن، خود سلولها می‏میرند و سلولهای نوی بجای آنها می‏آید. برخی از سلولها خود سلول نمی‏میرد ولی بدن او دائما تغذی می‏کند، بدل ما یتحلل می‏گیرد، زوائد را حذف می‏کند، یعنی بدن او هم مثل بدن خود انسان دائما در حال تغییر و تبدیل است. در نتیجه ماده‏ی ثابتی در بدن ما وجود ندارد، ولی در عین حال ما در طول سالهای عمر علاوه بر اینکه‏ شخصیتمان ثابت است و می‏فهمیم که ما همان ما هستیم که از اول بوده‏ایم و «من» امروز مغایر با «من» چهل سال پیش نیست، نظام بدنمان‏ نیز همان نظام است، هر که ما را در گذشته دیده باشد می‏بیند اندام همان‏ اندام و چشم همان چشم و ابرو همان ابروست. فرسوده‏تر می‏شود ولی نظام‏ عوض نمی‏شود.

پس من عرف نفسه فقد عرف ربه باز این جمله برای یک‏ نفر عامی مفهوم دیگری دارد.


1) غرر الحکم و درر الکلم، فصل 77 حدیث 301.