آیا درست است که همهى نیازمندیهای بشر در تغییر است و با تغییر نیازمندیها قوانین و مقررات مربوط به آنها تغییر میکند؟
جواب این است که نه تمام نیازمندیها در تغییر است و نه لازمه تغییر نیازمندیها این است که اصول و قواعد اساسی زندگی تغییر کند.
اما قسمت اول. نیازمندیها بر دو گونه است: نیازمندیهای اولی و نیازمندیهای ثانوی. نیازمندیهای اولی از عمق ساختمان جسمی و روحی بشر و از طبیعت زندگی اجتماعی سرچشمه میگیرد. تا انسان انسان است و تا زندگی وی زندگی
اجتماعی است، آن نوع نیازمندیها هست. این نیازمندیها یا جسمی است یا روحی و یا اجتماعی. نیازمندیهای جسمی از قبیل نیازمندی به خوراک، پوشاک، مسکن، همسر و غیره، نیازمندیهای روحی از قبیل علم، زیبایی، نیکی، پرستش، احترام و تربیت، نیازمندیهای اجتماعی از قبیل معاشرت، مبادله، تعاون، عدالت، آزادی و مساوات.
نیازمندیهای ثانوی نیازمندیهایی است که از نیازمندیهای اولی ناشی میشود. نیازمندی به انواع آلات و وسایل زندگی که در هر عصر و زمانی با عصر و زمان دیگر فرق میکند از این نوع است.
نیازمندیهای اولی محرک بشر به سوی توسعه و کمال زندگی است، اما نیازمندیهای ثانوی ناشی از توسعه و کمال زندگی است و در عین حال محرک به سوی توسعه بیشتر و کمال بالاتر است.
تغییر نیازمندیها و نو شدن و کهنه شدن آنها مربوط به نیازمندیهای ثانوی است. نیازمندیهای اولی نه کهنه میشود و نه از بین میرود، همیشه زنده و نو است. پارهای از نیازمندیهای ثانوی نیز چنین است. از آن جمله است نیازمندی
به قانون. نیازمندی به قانون ناشی از نیازمندی به زندگی اجتماعی است و در عین حال دائم و همیشگی است. بشر هیچ زمانی بی نیاز از قانون نخواهد شد.
اما قسمت دوم. درست است که توسعهى عوامل تمدن نیازمندیهای جدیدی به وجود میآورد و احیانا یک سلسله قراردادها و قوانین فرعی را ایجاب میکند، مثلا وسائل نقلیهى ماشینی ایجاب میکند که یک سلسله قراردادها و مقررات به نام مقررات راهنمایی برای شهرها و یک سلسله مقررات بین المللی میان کشورها وضع بشود که در گذشته نیازی به چنین مقررات نبود، اما توسعه عوامل تمدن ایجاب نمیکند که قوانین حقوقی و جزائی و مدنی مربوط به داد و ستدها و وکالتها و غصبها و ضمانتها و ارث و ازدواج و امثال اینها – اگر مبتنی بر عدالت و حقوق فطری واقعی باشد – عوض بشود چه رسد به قوانین مربوط به رابطهى انسان یا رابطهى انسان با طبیعت.
قانون، راه و طریقهى عادلانه و شرافتمندانهى تامین نیازمندیها را مشخص میکند. تغییر و تبدیل وسائل و ابزارهای مورد نیاز سبب نمیشود که راه تحصیل و استفاده و مبادلهى
عادلانه ی آنها عوض بشود مگر آنکه فرض کنیم همان طور که اسباب و وسائل و ابزارهای زندگی تغییر مییابد و متکامل میشود، مفاهیم حق و عدالت و اخلاق نیز تغییر میکند، و به عبارت دیگر، فرض کنیم حق و عدالت و اخلاق یک سلسله مفاهیم نسبی هستند؛ یک چیز که در یک زمان حق و عدالت و اخلاق است، در عصر و زمان دیگر ضد حق و عدالت و اخلاق است.
این فرضیه در عصر ما زیاد بازگو میشود، ولی در این گفتار مجالی برای طرح و بحث این مساله نیست؛ همین قدر میگوییم درک نکردن مفهوم واقعی حق، عدالت و اخلاق سبب چنین فرضیهای شده است و بس. آنچه در باب حق و عدالت و اخلاق متغیر است، شکل اجرائی و مظهر عملی آنهاست نه حقیقت و ماهیتشان.
یک قانون اساسی اگر مبنا و اساس حقوقی و فطری داشته باشد، از یک دینامیسم زنده بهرهمند باشد، خطوط اصلی زندگی را رسم کند و به شکل و صورت زندگی که وابسته به درجهى تمدن است نپردازد، میتواند با تغییرات زندگی هماهنگی کند بلکه رهنمون آنها باشد.
تناقض میان قانون و احتیاجات نو به نو، آنگاه پیدا میشود که قانون به جای اینکه خط سیر را مشخص کند، به تثبیت شکل و ظاهر زندگی بپردازد؛ مثلاً وسایل و ابزارهای خاصی را که وابستگی تام و تمام به درجهى فرهنگ و تمدن دارد بخواهد برای همیشه تثبیت نماید.
اگر قانون بگوید الزاماً همیشه باید در نوشتن از دست و در سوار شدن از اسب و الاغ و در روشنایی از چراغ نفتی و در پوشیدن از منسوجات دستی و… استفاده کرد، چنین قانونی به مبارزه با توسعه علم و تمدن و احتیاجات ناشی از آن برخاسته است و بدیهی است که جبر تاریخ آن را عوض میکند.
قانون هر اندازه جزئی و مادی باشد، یعنی خود را به مواد مخصوص و رنگ و شکلهای مخصوص بسته باشد، شانس بقا و دوام کمتری دارد، و هر اندازه کلی و معنوی باشد و توجه خود را نه به شکلهای ظاهری اشیاء بلکه به روابط میان اشیاء یا میان اشخاص معطوف کرده باشد شانس بقا و دوام بیشتری دارد.