مردی آمد خدمت پیغمبر اسلام و گفت: من دارای دختری شدم، او را تربیت کردم، همینکه بحد بلوغ رسید لباسهای نیکو و زیورهائی بر او پوشانیدم، او را بر سر چاهی آوردم و در چاه افکندم، آخرین کلمه ای که از او شنیدم این بود که میگفت: ای بابا!
یا رسول الله! بفرما ببینم: کفاره ی این عمل چیست؟ رسول اکرم فرمود: آیا مادری داری؟ گفت: نه، فرمود: خاله داری؟ گفت: آری، فرمود: با خاله ی خود نیکی کن زیرا خاله بمنزله ی مادر است، شاید نیکوئی به او- بعد از توبه کردنت- کفاره ی گناه تو شود.
راوی از حضرت صادق پرسید: این عمل شنیع را در چه زمانی انجام میدادند؟! فرمود: در زمان جاهلیت، قبل از اینکه حضرت محمد (ص) مبعوث شود. آن مردم دختران خود را از اینجهت میکشتند که مبادا دشمنان ایشانرا اسیر کنند
و در گروه دیگران فرزندی بهم رسانند و برای آنان ننگی باشد.
در بلوغ الارب آلوسی ونهایت الارب مینگارد:
نعمان بن منذر در اثر عواملی به قبیله ی قیس هجوم برد، اموال آنانرا غارت و زنان و دخترانشان را به اسارت گرفت، وقتی برای باز پس گرفتن اسیران، قیس و گروهی از قبیله ی او بنزد نعمان رفتند تا با دادن فدیه اسیران خویش را بازگردانند نعمان خطاب به اسیران کرده و گفت: هر زنی و دختری که پدرش را بخواهد با پدرش برود و هر کس میل دارد با شوهر خود باشد همین جا بماند تا شوهرش در پی او بیاید.
چند تن از دختران شوهر دار قیس پس از این تذکر به انتظار شوهران خود نزد نعمان ماندند، این عمل دختران آنقدر بر قیس گران آمد که خطرناکترین تصمیم ها را درباره ی آنان و سایر دختران گرفت. قیس پس از این ماجرا با قساوت هر چه تمامتر بخاطر زدودن ننگ از دامان خویش تمام دختران شوهر نکرده و شوهر کرده ی خود را در فواصل نزدیک بهم زنده بگور کرد!! و اینکار پسندیده! سرمشق دیگران شده و از او تقلید نمودند.
در محاضرات راغب مینگارد: پس از بعثت پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و انتشار تعلیمات عالیه اش روزی قیس که دیگر پیری فرتوت و منحنی شده بود، بحضور رسول خدا (ص) آمد و گفت:
نادانی و جهل، مرا و بسیاری از پدران این محیط را بر آن داشت تا دختران بی گناه خود را با دست جنایت کار خویش زنده بخاک بسپریم! دوازده دختر خود را با قساوت
هر چه تمامتر زنده بگور کردم و سیزدهمین آنانرا زنم پنهانی زائیده و نزد کسان خود فرستاد و بمن چنین نمایاند که بچه ی مرده سقط کرده است!
اما پس از چند سال؛ روزی ناگهان از سفر طولانی باز گشته و دختری زیبا را در خانه ی خویش دیدم، از همسرم خواستم تا او را معرفی کند، با لختی دودلی اضطراب سرانجام گفت: دختر تو است! بیدرنگ دختر را که زار زار میگریست کشان کشان بنقطه ی دوری بردم و بتضرع و ناله او و اینکه من دیگر از سفره ات غذا نمیخورم و از تو پوشاکی نمی طلبم! وقتی نگذاشته بخاکش سپردم! در حالی که از نقل این قضیه دیدگان پیغمبر (ص) را اشگ فرو گرفت و این جمله ی کوتاه را پس از سکوت قیس فرمود: کسیکه رحم نکند بر او رحم نخواهد شد، ای قیس روز بدی در پیش داری!.
در این حال ابوبکر نیز که در کناری نشسته بود بقیس گفت: بخاطر فقر و کم کردن نانخور بنظر خود افراد بی فائده یعنی دختر را میکشتند اما تو با اینهمه ثروت چرا؟!.
این سخن بر قیس بسیار گران آمد، زیرا انتظار اعتراض از مانند ابوبکری را بخود نداشت، پاسخ داد، آری زنده بگورکردم تا چون توئی بر آنان سوار نشود و هم بستر نگردد!!
رسول خدا صلی الله علیه و آله برای تسکین قیس و ختم غائله به ابوبکر فرمود: اینمرد از اشراف عرب است. آنگاه به قیس که پرسید اکنون برای تخفیف بار گناهم چکنم؟ فرمود: بهمان تعدادی که زنده بگور کردی کنیز آزاد کن!.
در تاریخ کامل ابن اثیر و چند کتاب دیگر مینویسد:
چنانکه زنان باردار وقتی احساس درد وضع حمل مینمودند بنقطه ای دور از خیمه های خود در صحرا رفته با کمک زنان دیگر گودالی آماده میکردند تا اگر مولود تازه دخترباشد زحمت پدر را در بخاک سپردن او زیاد نکنند!! و همانجا فوری خودشان طفل بیگناه را زیر خاک کنند.
در کتاب کامل مبرود و چند کتاب دیگر نقل مینماید: جد فرزدق، شاعر معروف که صعصعة بن ناجیه ی مجاشعی نام دارد- و مانند قیس سابق الذکر پیری سالخورده شده بود- در حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و چنین گفت: دو شتر آبستن از من گم شده بود، بر شتری سوار شده به جستجو پرداختم، از دور خیمه ای دیده بدانسو رفتم و از مردی که در کنار خیمه نشسته بود شترانم را جویا شدم؟.
از من پرسید: داغ و نشان شتران تو چیست؟ داغ مخصوص شترانرا گفتم، گفت: آنها را در این نزدیکی جستم و اکنون نزد من است، در همین حال که با او گفتگو میکردم پیرزنی که بعدها دانستم مادر این مرد است از عقب خیمه درآمد و این جوان خطاب بزن سالخورده کرد و چنین گفت: چه زائید؟ (دانستم پشت آن خیمه زنی زائیده است) هنوز پیرزن جوابی نداده بود که جوان چنین ادامه داد:
اگر پسر باشد شریک مال و زندگی ما خواهد بود و اگر دختر باشد بخاکش می سپریم!! زن سالخورده گفت: دختر است، جوان گفت: پس معطل نشوید و آسوده اش سازید بخاکش بسپرید.
صعصعه ادامه داد: ای پیامبر خدا! نمیدانم چه انقلاب
ناگهانی در من پدید آمد، تمام بدنم دل شد و تمام دلم عاطفه مهر و وجدان، بجوان گفتم: آیا این نوزاد را میفروشی؟ گفت: هرگز شنیدی عرب بچه فروش بوده و زیر بار این ننگ برود؟!.
گفتم: نفروش، مبادله و معاوضه کن و با عوض بمن هدیه کن!.
گفت: این حرفی است، حاضرم با همان دو شتر آبستن و این شتری که بر آن سواری معاوضه کنم. شتران را- مشروط بر اینکه بر این شتری که سوارم برای بازگشت بمنزلم حق سواری داشته باشم- به او داده و دختر را از او گرفته بدایه ای سپردم.
این واقعه برای من شهرتی کسب کرد و دهان به دهان گشت، از آن پس من این روش را حتی پس از اسلام تعقیب کردم و تاکنون که در حضور شما میباشم (280) دختر نوزاد را با بهای هر یک به سه شتر از مرگ نجات دادم.
آیا این عمل در قیامت بحال من سودمند است؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: دری از خیر بروی خود گشودی و پاداش آنرا خواهی گرفت، زیرا خداوند بتو توفیق مسلمانی عنایت کرد.