شاید مؤثرترین درس در مدرسه حدیبیه درسی باشد که پیمبر (ص) در زمینه وفای بعهد و محترم شمردن پیمان و مقید بودن بمقتضای قول و قرار القاء فرموده است،و این همان درسی است که آنرا از سرگذشت تاریخی و مهیج ابوجندل فرا میگیریم.
خلاصهی این درس از این قرار است:
سهیل بن عمرو رئیس هیات اعزامی قریش، پسری جوان داشت که خدا او را به اسلام هدایت کرد، ولی پدرش، که از اسلام آوردن از بشدت خشمگین و ناراضی بود، او را در مکه زندانی ساخت، و بمنظور باز گرداندنش بکیش بت پرستی تحت شکنجه قرار داد، ولی او در برابر انواع آزار و عذاب صابر و استوار بماند، و دین خود را حفظ کرد.
قضارا این پسر – که ابوجندل نام داشت – فرصتی بدست آورد، و از زندان فرار کرد، و همان حال که قید و بند بسته بود خود را بمقر مسلمین در حدیبیه رساند، و از برادران مسلمان خود حمایت و پناه خواست، و مسلمین آغوش گرم و پرمهر خود را بروی او گشودند، و مقدمش را گرامی داشتند، ولی سهیل بن عمرو پدر آن جوان چون او را در میان مسلمین یافت بروی او فریاد کشید، و ضربتی سخت بر او بنواخت، و آنگاه گریبانش را بگرفت و با شدت و غلظت او را بطرف خود کشید، و بطرف مکه براه انداخت، تا بزندانش بازگرداند.
در اینمیان ابوجندل فریاد استغاثه برآورد، و برادران مسلمان خود را ندا
داد، و گفت: آیا روا میدارید که مرا بزندان شرک باز گردانند، تا از دین خود منحرف سازند؟!
آیا نمیبینید که بر من چه میگذرد؟!
برادران مسلمان ابوجندل در برابر این صحنه تاثرانگیز تاب مقاومت نیاوردند، و شتابان بحمایت او برخاستند، و کوشیدند تا او را از دست پدر ستمگرش برهانند، و در موضع برادری عزیز در جمع خود بدارند.
ولی سهیل بن عمرو برای استرداد پسر، و بیرون آوردنش از جمع مسلمین متوسل بزور نشد، بلکه به احتجاج با پیمبر (ص) توسل جست، و از آن حضرت خواست تا بمقتضای ماده هشتم از قرارداد صلح پسرش را از جمع مسلمین بازستاند، و به او بازگرداند. و آنگاه گفت: این نخستین آزمایش وفا بعهد و محترم شمردن پیمانست، زیرا پیش از آمدن این پسر مواد پیمان میان ما بمرحله قطعیت رسیده بوده است.
پیمبر (ص) که بارزترین مظهر وفاء بعهد و پاسداری پیمان بود – چارهای جز این ندید که بقول و قرار خود عمل کند، و مواد مورد اتفاق را مو بمو بکار بندد، از اینرو سخن سهیل را تصدیق کرد، و به او اجازه داد تا پسر مسلمان خود را دستگیر کند، و بمکه بازگرداند، در صورتیکه میدانست که این کار احساسات مسلمین را بشدت جریحهدار میکند، و بیش از همه خاطر حساس و قلب رؤف خود آن حضرت را آزرده و متأثر میسازد.
الا اینکه پیمبر (ص)، بنا بشفقت و رحمتی که در جان و دلش سرشته بود از سهیل بن عمرو خواهش کرد که پسرش را در جمع مسلمین بگذارد، و بعهده لطف و مرحمت او بسپارد، و اینگونه تقاضا در میان عرب امری شایع و سنتی قدیم بود، ولی سهیل – بر خلاف رسم و سنت عربی – این خواهش را رد کرد، و با صراحت گفت: من او را در پناه تو نمیگذارم:
اما قلب رئوف پیمبر (ص) اجازه نداد که قضیه ابوجندل را در همینجا پایانیافته تلقی کند، بلکه بار دیگر خواهش خود را در میان نهاد، ولی سهیل این بار نیز با سرسختی تمام این خواهش را رد کرد، و در این حال حویطب
بن عبدالعزی و مکرزبن عمرو – دو عضو دیگر هیات – که شدت تاثر پیمبر از حال ابوجندل را مشاهده کردند، تحت تاثیر واقع شدند، و ابوجندل را در پناه خود قرار دادند، و متعهد شدند که در مکه هیچگونه آزاری به او وارد نشود. و آنگاه این پناهندگی را بطور رسمی اعلام کردند.
پیمبر (ص) – چنانکه یادآور شدیم – منتهای کوشش را بکار برد، تا مگر ابوجندل را در پناه خود نگاه دارد، و از شر مشرکین برهاند، و حتی شدت علاقه آن حضرت به آزاد ساختن آن جوان مسلمان حضرتش را بر آن داشت تا از اوج مقام استغناء و عظمت تنازل کند، و آزادی ان را از جبهه شرک و نمایندگان کفر درخواست نماید! اما با اینهمه، سرسختی و عناد سهیل بن عمرو کوششهای آن حضرت را با یأس مواجه ساخت.
ولی آن جوان مسلمان اگرچه از آزادی عاجل نومید شده بود، بمژدهای بزرگ که از مقام رسالت دریافت کرد دل خوش داشت، و زاویای قلبش از آن مژده بنور امید روشن گشت، و این مژده چنان بود که پیمبر(ص) او را مخاطب ساخت و فرمود:
ای اباجندل، صبر کن و چشیدن تلخی صبر را در حساب خدا بگذار، و پاداش چشیدن آن شرنگ جانکاه را از او طلب کن، زیرا خدا برای تو و یاران مستضعف تو گشایشی و راه نجاتی مقرر خواهد ساخت.
ابوجندل با شنیدن سخنان حیات بخش پیمبر (ص) قانع و خشنود شد، و به آن مژده بزرگی که دریافت کرد اطمینان و دلگرمی یافت، و خود را در اختیار پدر مشرک خویش قرار داد، و بهمراه او بمکه بازگشت، و همچنان در انتظار تحقق مژده پیمبر (ص) شکیبا و پا برجا بماند، تا پس از مدتی کوتاه و کمتر از یکسال خدای تعالی همان گشایش را در زندگانیش پدید آورد، و راه نجات را پیش پایش نهاد.