در اینحال پیمبر (ص) از رفتار اصحاب غمگین شد، و در حال خشم بخمیه خود درآمد، و امسلمه همسر گرامی آن حضرت چون اینحالت را مشاهده کرد، علت آن تاثر و خشم را جویا شد پس پیمبر (ص) ماجرا را با آن بانوی بزرگوار در میان نهاد.
در اینجا شرکت زن مسلمان با استفاده از فکر روشن و عقل صائب در اظهار رای پیرامون مشکلات بزرگ جلوهگر شد، زیرا شخصیت عظیمی در مقام پیمبری از قبول آن مشورت و بکار بستن آن تردیدی بخود راه نداد، و طی این جریان دو حقیقت بزرگ و ارزشمند از حقایق روش اسلام تجلی کرد: نخست آنکه موضوع مشورت در اصول تعالیم اسلامی ریشههایش را تا چه بعد و عمقی گسترده است، و در شرائطی که تعالیم این دین عظیم حاکم و نافذ باشد، چگونه زمامدار جامعه را در عالیترین مراتب زعامت ملتزم میسازد که مشورت صائب را بکار بندد، هر
چند که این مشورت از فکر بانوئی مایه گرفته باشد.
و دیگر آنکه پذیرفته شدن این مشورت توسط پیمبر (ص) از سوی یک بانو نشانگر کمال احترام و منتهای اکرام بانوانست، همان بانوانیکه دشمنان اسلام بیشرمانه تبلیغ میکنند که اسلام حقوقان را پایمال کرده و شخصیتشان را نادیده انگاشته است.
آیا دلیلی برای اعتراف به شخصیت زن، و احترام نسبت به رأی و نظر او از این گویاتر میشود که پیمبر مرسلی مشورت او را تصویب کند، و در حل مشکلی که او را متأثر و خشمگین ساخته است براهنمائی او عمل نماید؟!
ارباب تاریخ و اصحاب تفسیر و حدیث آوردهاند که پیمبر (ص) چون متأثر و خشمگین بخیمه همسرش امسلمه درآمد، و آن بانوی ارجمند دریافت که علت خشم و اندوه او امتناع اصحاب از اطاعت فرمانش دائر بترک لباس احرام در حدیبیه است، به آن حضرت اشارت کرد که بار دیگر با ایشان در این باره سخن آغاز نکند، و از راه دیگری ایشان را به اجراء فرمان خود برانگیزد، بر اینگونه که خود بقربان کردن اشتران هدی قیام کند، زیرا اصحاب چون با این صحنه مواجه شوند بیقین تحت تأثیر واقع خواهند شد و به او اقتداء خواهند کرد.
پیمبر (ص) رأی امالسلمه را پسندید، و آنرا بکار بست، و هنوز شروع بقربانی نکرده بود که صحابه در اقتداء به آن حضرت بر یکدیگر سبقت گرفتند، و شتابان بقربان کردن هدی خود اقدام کردند.
و اینک خلاصه نصوصی از تاریخ که در این باره آمده است:
طبری بسند خود از مسور بن مخرمه، آورده است که: چون رسول خدا (ص) از قضیه – یعنی عقد صلح – بپرداخت، اصحاب خود را فرمود: برخیزید و اشتران هدی را نحر کنید، و آنگاه سرهاتان را بتراشید، ولی بخدا قسم احدی از ایشان بپانخاست، تا آنکه این سخن را سه بار تکرار کرد، پس چون هیچیک از ایشان بپانخاست، خود برخاست و بخیمه امالسلمه داخل شد، و آنچه را که ار مردم دیده دیده بود برای او بیان کرد، پس امالسلمه گفت: یا رسولالله، آیا دوست داری که مردم چنین کنند؟
هم اکنون بیرون شو و با احدی از ایشان سخن مگوی، تا اشتران خود را قربان کنی، و سر تراش خود را فرا خوانی تا موی سرت را بسترد.
پس پیمبر (ص) بیرون شد، و بی آنکه کلمهای بر زبان آورد چنین کرد، پس اصحاب چون آنرا بدیدند، بیدنرگ بپاخاستند، و اشتران هدی را نحر کردند، و سر یکدیگر را تراشیدند و آن حلاق که موی سر پیمبر (ص) را بسترد خراش بن امیه بن قضل خزاعی بود.
همچنین واقدی در این باره گفت: پیمبر (ص) در شدت خشم بخیمه همسرش امالسلمه درآمد، و در آنجا بخفت. پس امالسلمه گفت: یا رسولالله تو را چه رخ داده است؟ که مکرر از تو میپرسم و جواب مرا نمیگوئی؟ پیمبر (ص) فرمود: شگفتا ای امالسلمه! من چند بار بمردم گفتم اشتران را نحر کنید، و سرهاتان را بتراشید، ولی هیچیک از این مردم مرا در این کار اجابت نکردند، و این در حالی بود که ایشان سخنمرا میشنیدند، و به رویم مینگریستند! امالسلمه گفت: پس گفتم: یا رسولالله، هم اکنون تو خود بسراغ اشتران هدی خویش روان شو، و آنها را نحر کن، که بیگمان ایشان بتو اقتداء خواهند کرد، پس رسول خدا دامن لباس خود را فرا چید، و بزیر بغل راست خود آورد، و گوشههای آن را از دو طرف سینه بر کتف چپ خود افکند، و حربه برداشت و اشتران هدی را بجلو راند.
امالسلمه گفت: پس گوئی او را همینگرم که حربه را به اشتر هدی فرود میآورد، و بانگ بر میدارد که: بسم الله، و الله اکبر و مردم بمجرد آنکه اینحال را مشاهده کردند، بطرف اشتران هدی حمله بردند، و چنان ازدحام کردند که بیم آن کردم که بر دوش هم برآیند.