خداوند به موسی (ع) دوازده چشمه عطا فرمود: (فانفجرت منه اثنتا منه اثنتا عشرة علینا) و محمد (ص) در روز امضاء پیمان صلح حدیبه در همان مکان به براء بن عازب امر فرمود تا در چاهی قدیمی که خاکی از آب بود تیری بکارد پس او نیز چنین کرد و خداوند از آن دوازده چشمه جوشاند به قدری که آب آن هشت هزار مرد را سیراب نمود و همه را کفایت کرد و نیز رسول خدا (ص) از بین انگشتان خویش آب روان نمود و همه را کفایت کرد و نیز رسول خدا (ص) از بین انگشتان خویش آب روان میساختند و این هم از معجزات بسیار عجیب حضرت بود. خداوند برای موسی (ع) ستونی از آسمان فرستاد که شامگاهان به ایشان روشنایی میبخشید و روز ایشان را بالا میآورد و رسول الله (ص) به بعضی از اصصحابشان عصایی میدادند که بوسیلهی آن عصا مقابل و ر بروی خود را روشن کرده و میدیدند، آن حضرت به قتادة بن نعمان ساقهی خرمایی داده بود که ده قدم جلوتر از او را روشن میساخت.
خداوند میفرماید: (و لقد آتینا موسیتیمع آیات بینات) ضحاک و ابن عباس میگویند آن نه نشانه معجزه عبادت بودند از عصی، سنگ، دریا، طوفان، ملخ، پشه و قورباغه و خون (که به وسیلهی آنها قدرت خداوند را به مردم نشان میداد).
آوردهاند که روزی پیامبر به شام میرفت و در راه دور از چشم دیگران گرفت پس یهودیان شام با شمشیر به سوی حضرت تاختند که در این حال خداوند ملخایی را از زیر پای حضرت بیرون آورد، پس مهاجمین ترسیدند و آن ملخها بر هر کسی که حمله میکردند آن را میخوردند و آن یهودیان دویست نفر بودند که همگیشان به وسیله ملخها از بین رفتند و رسول خدا (ص) فرمود: بین رکن و صفا قبرهای هفتاد پیامبر است که جز به بلای گرسنگی و پشه از بین نرفتند، روزی عدهای جهت صدمه زدن به رسول خدا (ص) به دنبال او بودند پس یکی از آنها به لباسش نگاه انداخت و دید که در لباسش پشه است و شروع به خاریدن بدن خود نمود و از یارانش دور افتاد و آن قدر بدنش را خاراند که گوشت بدنش ریخت و همه آنها یکی پس از دیگری دیدند که پشهها به جانشان افتاده است آن گاه تعداد پشهها بر روی بدنهایشان زیاد شد و بر آنها چیره یافت وهمه آنها بین پنج روز تا دو ماه بیشتر زنده نمانده و همگی مردند.
و نیز جماعتی قصد به قتل رساندن رسول الله (ص) را نمودند پس از مکه خارج شدند و بسوی مدینه رفتند، خداوند بر ایشان و بر توشهها و مشکها و وسایل ایشان موشهایی را مسلط نمود و آن موشها نیز مشکهای ایشان را سوراخ کرده و آبهای ایشان را هدر داده و ریختند، آن دشمنان خدا عطشان شدند و از تشنگی پوستشان به استخوان چسبیده بود به عقب و به چشمهها و حوضهایی که از آن جا آب برداشته بودند بازگشتند تا دوباره از آن جا آب تهیه کنند و همراه خود بیاورند ولی موشها بر آنها پیشی گرفته و زودتر از ایشان به حوضچههای آب رسیده و دیواره آنها را سوراخ کردند و آب آن حوضچهها را به بیابان ریخته و از بین بردند، در آخر همه کافران از تشنگی مردند و هیچ یک از آنها توبه نکردند و سوگند نخورد مگر یکی از آنها که پیوسته میگفت: ای خدای محمد و آل محمد من از آزار و اذیت او توبه کردم، خداوندا، غم و اندوه ومشکل مرا به حق عظمت محمد و آلمحمد برطرف فرما، و ما
خداوند او را نجات داد و قافلهای از نزدیک او میگذشت که او را پیدا کرد و سیراب نموده و با خود بردند و را بینیاز ساختند، او نیز به پیامبر ایمان آورد و حضرت نیز آن مرکب و اموالی که مردم به او داده بودند به خودش بخشید.
یکبار پیامبر حجامت نمود و خونی که از بدنشان خارج شده بود را برای ابیسعید خدری فرستاد و به او گفت: که: این خون را پنهان نما، ابیسعید رفت و آن خون را نوشید حضرت به او فرمود: با آن خون چه کردی؟ او گفت: آن را نوشیدم، حضرت فرمود: آیا من به تو نگفتم که آنرا پنهان کن؟ (آنگاه شکم خود را نشان داد) حضرت فرمود: باز برای تو ظرفی مانند قبل می فرستم، بدانکه خداوند به آتش دوزخ حرام کرده گوشت و خون تو را بخاطر اینکه به خون و گوشت من ممزوج و مختلط شده است پس عدهای از منافقین که حدود چهل نفر بودند به خاطر این حرف او را مسخره می کردند، پیامبر فرمود: خداوند روزی آنها را خون قرار دهد، پس از بینی همه آن منافقین خون جاری شد و همچنین از دندانهای ایشان خون چون سیل روان شد و هر چه غذا و آب می خوردند و مینوشیدند با خونشان مخلوط میشد و چهل روز به اینحال بودند پس به هلاکت رسیدند.
خداوند میفرماید: (اسلک یدک فی جیبک تخرج بیضاء من غیر سوء) ولی خداوند به حضرت محمد (ص) از آنچه به موسی (ع) داده بود بهترش را عطا فرمود و آن نوری بود که از دست راستش وقتی مینشست متصاعد می شد و همه مردم این نور را میدیدند و این نور تا هنگامی که برمیخواست باقی بود، رسول الله (ص) بسیار دوست می داشت که حسن و حسین (ع) نزد او بیایند پس آنها را صدا میزد و میفرمود: پیش من بیایید عزیزان من، آنها که در مکانی دور بودند گویی صدای حضرت را میشنیدند و به ایشان الهام میشد و میآمدند. حضرت به انگشت سبابهاش اشاره میکرد و میفرمود: وقتی آنها از در خانه خارج شدند مسیر آنها
را تا اینجا بهتر از خورشید و ماه روشن کن، پس آنها میآمدند و انگشت سبابه حضرت با نور خود راه را برای آنها روشن مینمود وقتی میآمدند انگشت حضرت به حال اولش باز میگشت وهنگامی که حسن و حسین(ع) باز میگشتند مثل آمدنشان راه را روشن مینمود.
خداوند در مورد حضرت موسی (ع) فرمود: (و أن ألق عصاک) در این مورد روایتی است که زبیر بن عوام در بعضی از غزوات که با رسول الله (ص) بود بر اثر ضربات جنگ شمشیرش میشکست پس حضرت چوبی میگرفت و دو طرف ان چوب را دست میکشید و مسح مینمود پس آن چوب به شمشیری بسیار خوب تبدیل میشد و زبیر بن عوام با آن ضربات بسیاری فرد میآورد و به وسیله آن با دشمنان میجنگید.
همچنین خداوند به خاطر حضرت رسول (ص) تیرهای سقف خانه یهودیان را به افعی و مارهای بزر تبدیل فرموده بود که آن تیرها بیشاز یکصد تیر بودند که به سوی آنها رفته و اثاثهای خانه آنها را بلعید، چهار نفر از آن یهودیان مردند و جماعتی دیوانه شدند و باقیمانده آن یهودیان اسلام آوردند و گفتند: خداوندا به حق عظمت محمد که تو او را انتخاب نمودی، خداوندا تو را به کسی که به ولایت او راضی هستی و دوستان ایشان که برای تسلیم امر ولایت به آنها ایشان را انتخاب نمودی، این چمهار نفر را دوباره جان ببخش و خداند نیز آن چهار نفر را زنده کرد.
خداوند در قرآن به موسی (ع) میفرمایند:(فاضرب بعصاک الحجر) در مورد این آیه، أمیرالمؤمنین علی (ع) میفرماید: روزی با رسول الله (ص) به سمت باغ ها و محله خیبر رفتیم در هنگام گذر از آنجا کهبه محلی به نام یثخب رسیدیم از آن عبور کردیم که در این هنگام چهارده مرد از پشت به سمت ما آمدند، یاران گفتند: یا رسول الله(ص) دشمن در پشت ما و بیابان ما و بیابان رو به روی ماست، همان گونه که یاران موسی (ع) گفتند:(أنا لمدرکون) پس رسول خدا نشست و چنین دعا نمود: خداوندا تو برای هر پیامبری
آیت و معجزهای نشان دادهای حال قدرت خودت را به من نشان بده پس در این هنگام حضرت سوار بر مرکب خویش شد و صف آنها را شکافت در حالی که اسبها صدای سم آن را نشنیدند و شترها سرعت چالاکی آن را درک نکردند پس ما بر برگشتیم و حضرت صف آن دشمنان را شکافت.
خداوند با موسی (ع) در طور سینا سخن گفت ولی با محمد (ص) در عرش خود در نزدیکی نجوا نمود، در سدرة المنتهی، بین موسی (ع) و خداند واسطه و حجاب بود ولی هیچ کس بین محمد(ص) و خدایش حجاب نبود. خداوند به سوی بنده اش وحی فرستاد ولی کسی که بر روی دو پایش را میرود کسی که به طی طریقش عرش را سیر مینماید و کسی که او را مورد ندا قرار میدهند با کسی که نجوا میکند یکی نیستند هر که دور است ندایش دهند و هر کس نزدیک است با او نجوا میکنند. خداوند با موسی پس از چهل شب سخن گفت، محمد (ص) در خانه امهانی خوابیده بود که به مرعاج رفت، معراج حضرت موسی (ع) بعد از زمان موعود بود ولی معراج محمد(ص) بدون وعده و وعید بود، در آن حال موسی هفتاد مرد انتخاب نمود ولی محمد(ص) خودش انتخاب شده بود و یکه و تنها بود، موسی آن چه را که از عظمت خداوند دید طاقت نیاورد و از هوش رفت ولی محمد(ص) هر چه نشانش دادند طاقت آورد و نشانهها و معجزات خداوند را دید.
معراج موسی در روز بود ولی معراج محمد(ص) در شب، معراج موسی بر روی زمین بود ولی معراج محمد(ص) بلای طبقات هفتگانه آسمان بود. خداوند از آن چه بین موسی و خودش گفته شده حکایت نموده و جریان را برای مردم باز کرد و از آن چه که بین خودش و محمد (ص) گذشت چیزی ابراز ننمده است.
خداوندبه بندگانش وحی میفرستد آن جا که میفرماید:(و لما جاء موسی لمیقاتنا کانه جاء من عند فرعون) یا آنجا که (موسی و أخیه أن تبوؤ لقومکما بمصر بیوتا) ولی محمد(ص) از محل عبادتش و از مسجدش تنها و بدون همراهی هیچ یک از=
خانوادهاش خارج شد.
در این جا برای تبیین و روشن شدن کلام حضرت که فرموده بود: (یا علی انت منی بمنزلة هارون من موسی) شعری از حسان بن ثابت که در این باب سروده میآوریم:
لئن کلم الله موسی علی
تشریف من الطور یوم الندا
فان النبی أباقاسم
حیء بالرسالة فوق السما
وقد صار بالقرب من ربه
علی قاب قوسین لما دنا
وان فجر الماء موسی لکم
عیونا من الصحر ضرب العصا
فمن کف أحمد قد فجرت
عیونا من الماء یوم الظما
و ان کان هرون من بعده
حبی بالوزارة یوم الملا
فان الوزارة قد نالها
علی بلا شک یوم الغدا
و کعب بن مالک انصاری میگوید:
فقد کلم الله النبی محمدا
علی الموضع الأعلی الرفیع المسموم