جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

در بیان وصیت آن حضرت در هنگام وفاتش و بعضی از وقایعی که در آن زمان رخ داد

زمان مطالعه: 31 دقیقه

شیخ طوسی (ره) در امالی به اسنادش از عبدالله بن مسعود نقل نموده است که گفت: یک ماه قبل از وفات پیامبر خبر وخامت حال او به ما رسید، هنگامی که زمان وفاتش نزدیک شد، ما را در خانه و اتاقش جمع کرد و نگاهی به ما انداخت، چشمانش پر از اشک شد و سپس فرمود: خوش آمدید، خداوند شما را زنده بدارد، خداوند شما را حفظ کند، خداوند شما را نصرت دهد، خداوند شما را هدایت نماید خداوند شما تو را موفق نماید خداوند شما را صحت و سلامت ببخشد خداوند شما را نگاهدارد، خداوند مقام شما را بلند نماید، شما را به تقوی وصیت می‏کنم که خداوند نیز شما را به همان توصیه نموده است. من به سوی شما آمدم که برای شما هشدار دهنده‏ای آشکار باشم تا در بین بندگان و بلادش بر خداوند طغیان ننمایید چرا که خداوند به من و شما در قرآن می‏گوید: (تلک الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقین) و نیز فرمود: (ألیس فی جهنم مثوی للمتکبرین) گفتم: یا رسول الله یا نبی الله، چه زمان فراق تو فرامی‏رسد و هنگام مرگ تو می‏آید؟ فرمود: اجل من نزدیک است و به زودی از دنیا می‏روم و به سوی خداوند و به سدرة النتهی و جنة المأوی و عرش اعلی و جام طهور وعده داده شده و زندگانی شاد و خرم خواهم رفت، گفتم: چه کسی تو راغسل می‏دهد؟ حضرت فرمود: برادرم علی (ع) اگر او نبود، هر کسی که بعد از او به من نزدیکترین مردم است و اگر او نبود بعدی تا به آخر.

در ارشاد نیز آمده است آن چه بیش از همه از علی (ع) و فضائل مخصوص به او و بزرگی مقام و مرتبه‏ی او خبر می‏دهد جریاناتی است که پس از حجة الوداع برای رسول الله (ص) اتفاق افتاد و امور بی‏سابقه‏ای که به خواست خداوند واقع شده‏اند. رسول الله (ص) به محض این که فهمید زمان مرگش نزدیک شده پیوسته برای مسلمانان مطالبی را بیان می‏کرد و ایشان را از فساد و اختلاف پس از خود بیم می‏داد و دستور می‏فرمود تا برای همیشه به سنت او توجه کنند و موافق با آن رفتار نمایند و متفقا بدان توجه داشته باشند و آنان را به پیروی از بازماندگان خود و اطاعت از آنان فرامی‏خواند و مردم را به یاری و پشتیبانی از آن‏ها و این که در امور دین از ایشان کمک بگیرند دعوت می‏نمود و از مخالفت ایشان آنها را نهی می‏فرمود.

از جمله گفتاری که رسول الله (ص) با مردم داشت و همه راویان به صحت آن اعتراف و اجتماع نموده‏اند این است که فرمود: ای مردم، من پیش از شما به عالم دیگر می‏روم و شما پس از من آمده و کنار حوض کوثر بر من وارد می‏شوید، بدانید در آن هنگام از شما می‏پرسم که در حق کتاب خداوند و اهل‏بیت من چه کردید، اینک ببینید باید با آن‏ها چگونه رفتار کنید که خوشنودی مرا به دست آورده باشید، زیرا خدای مهربان و دانا به من خبر داده که این دو یادگار من هیچگاه از یکدیگر جدا نمی‏شوند تا کنار حوض کوثر مرا دریابند و به من ملحق گردند و من هم از خداوند همین امر را خواستار شدم و او نیز به من کرامت فرمود اکنون متوجه باشید که دو یادگار من کتاب خداوند و اهل‏بیت من هستند، در هیچ امری بر آن‏ها پیش‏دستی نکنید که در غیر این صورت از یکدیگر متفرق خواهید شد و از فرامین آن‏ها سرپیچی نکنید که هلاک می‏گردید و سخنی به آنها نیاموزید که آنها از شما داناتر هستند.

ای مردم کاری نکنید که پس از من به کفر گذشته‏ی خود بازگردید و به جاهلیت پیش عقب روید و ردر نیجه گردن شما به دست بعضی دیگر از شما زده شود… بدانید که علی بن ابی‏طالب (ع) برادر و جانشین من است او برای تأویل قرآن می‏جنگد

همانگونه که من برای تنزیل آن پیکار کردم. رسول الله (ص) در هر مجلس که حضور می‏یافت از این قبیل سخنان بیان می‏نمود و حجت را بر همگان تمام می‏کرد. سپس لشکری به فرماندهی اسامة بن زید ترتیب داد و دستور داد تا او به همراه گروه کثیری از مسلمانان به طرف یکی از شهرهای روم (که پدر اسامه نیز در همان جا از پای درآمده بود) حرکت کند و نظر رسول الله (ص) این بود که با این کار عده‏ای از سران مهاجر و انصار در این لشکرکشی حضور یافته و زمان رحلت ایشان کسی بر سر ریاست و طمع بر جانشینی او اختلاف نکند و امر خلافت بدون نزاع به خلیفه‏ی پس از او (یعنی امام علی (ع) تقدیم و مسلم گردد. باری لشکر اسامة آماده شد و رسول خدا(ص) نیز سعی بسیاری در روانه کردن سران مهاجر و انصار نمود و به اسامة فرمود تا با لشکریان خود بیرون رفته و در جوف که نزدیک مدینه بود اقامت نماید و مردم را وادار کرد تا همراه او بروند. وقتی پیامبر از بیماری خود مطلع شد و احساس کرد که این بیماری او را از پای درخواهد آورد دست علی(ع) را به دست گرفته و همراه با عده‏ای به بقیع آمد و به آنها نگاه کرد و فرمود: من مأمورم تا برای اموات بقیع استغفار کنم پس همراهان حضرت نیز با او آمدند تا این که ایشان در محلی توقف کرده و گفت: سلام بر شما ای اهل قبور، خوشا به حال شما چون در حالی در قبرستان شب را به صبح رساندید که هیچ کس از مردم در این جا نبود، فتنه‏ها مانند پاره‏های شب تاریک و ظلمانی فرامی‏رسند و آخرین آن‏ها به دنبال اولیشان می‏آید، آن گاه پیامبر مدت بسیاری برای اهل بقیع از خداوند طلب بخشش و آمرزش نمود.

سپس به سوی علی (ع) آمد و به او فرمود: جبرئیل هر سال یک بار قرآن را بر من نازل می‏کند ولی امسال دوبار قرآن را بر من نازل نمود واین نیست جز اینکه هنگام مرگم فرارسیده است.

آن گاه فرمود: ای علی من بین خزائن دنیا و جاودانگی در آن و خزائن بهشت و پایندگی در آن مخیر بودم و در این میان من دیدار و وصال پروردگارم و بهشت را

برگزیدم، هنگامی که من مردم مرا غسل بده و عورت مرا از دیدگان دیگران بپوشان چرا که هیچ کس آن را نمی‏بیند مگر اینکه کور می‏شود، سپس حضرت به منزل خویش بازگشت و سه روز با استواری در منزل خویش ماند آن گاه از خانه به سوی مسجد خارج شد در حالی که بر سرش دستار پیچیده بود و با دست راست به امیرالمؤمنین (ع) و با دست چپ به فضل بن عباس تکیه داده بود تا این که به مسجد داخل شد و از منبر بالا رفت و بر آن نشست سپس فرمود: ای مردم هر کس نزد من مالی دارد و گمان می‏کند از من طلب دارد بیاید تا طلبش را به او بدهم و هر کس بر گردن من دین دارد مرا از آن خبر نماید، ای مردم هیچ چیزی بین خداوند و بندگان وجود ندارد که به او خیری برساند یا از او شری را دفع نماید مگر عمل آن‏ها، ای مردم هیچ مدعی نمی‏تواند مطالبه کند و هیچ آرزومندی نمی‏تواند به آرزویش دست یابد و اگر نافرمانی نماید به دوزخ گرفتار خواهد آمد، آن گاه حضرت گفت: خداوندا، آیا ابلاغ وظیفه‏ی خود و امر تو را نمودم، سپس حضرت از منبر پایین آمد و با مردم به سرعت نماز خواند.

پس از آن به خانه‏ی خود رفت، در آن هنگام در خانه‏ی ام‏سلمه بود، یک یا دو روز ام‏سلمه در خدمت حضرت بود و بعد عایشه نزد او آمد و از او خواست که پیامبر را به خانه‏ی او انتقال دهد تا او را پرستاری نماید، دیگر زنان رسول الله (ص) نیز از ام‏سلمه خواستند ولی او به عایشه اجازه داد و پیامبر را به خانه‏ای که عایشه در آن ساکن بود بردند، بیماری حضرت تشدید شد و استمرار یافت. بلال در هنگام نماز صبح به نزد رسول الله (ص) آمد در حالی که او سخت مریض بود پس ندا داد، الصلاة یرحمکم الله، رسول الله (ص) نیز با صدای اذان بلال اذان گفت و فرمود: یکی از مردم با جماعت به نماز بایستد و نماز بخواند چون من بسیار مریض هستم و به خویش مشغولم، عایشه گفت: به نزد ابابکر بروید و به او بگویید تا برای امامت نماز برود، و حفصه دختر عمر گفت: به نزد عمر بروید، هنگامی‏که رسول الله (ص) سخن حفصه و عایشه را شنید و

حرص آن‏ها را در امام جماعتی پدرانشان و فتنه و بلایی که آن دو برپا می‏کنند دید (در حالی که رسول خدا زنده است و هنوز از دنیا نرفته است) در ضرب المثلی فرمود: زنانی که عاشق جمال و وصال یوسف بودند دست از او شسته و او را رها نمودند.

هنگامی که از عایشه و حفصه آن سخنان را شنید دانست که ابوبکر و عمر در انجام امر او تأخیر و تخلف کرده‏اند و برای این که فتنه‏ها را بخواباند و شبهه‏ها را زایل نماید از بستر بیماری با زحمت بسیار برخاست در حالی که از شدت ضعف نمی‏تواسنت روی دو پای خود بر زمین بایستد پس دستان او را علی بن ابی‏طالب (ع) و فضل بن عباس گرفتند و حضرت بر ایشان تکیه داد و در حالی که پاهایش از شعف بر زمین کشیده می‏شد از خانه خارج شد، وقتی به مسجد آمد دید که ابوبکر به سوی محراب رفته و به امامت نماز ایستاده پس با دستش به او اشاره فرمود تا از محراب به عقب بیاید و بایستد، ابوبکر از محراب بیرون آمد و رسول الله (ص) در محل اقامه‏ی نماز ایستاد و تکبیر گفت و نماز را از آغاز شروع کرد و دوباره اذان و اقامه گفت و به اذان و اقامه و مقدمات نماز ابوبکر اعتنا ننمود پس نماز را خواند و به خانه‏اش بازگشت، آن گاه ابوبکر و عمر و عده‏ای از کسانی که در مسجد بودند را فراخواند و به آن‏ها فرمود: آیا من نگفته بودم که با لشکر اسامة برای جنگ خارج شوید؟ همگی گفتند: بله یا رسول الله (ص)، حضرت فرمود: پس برای چه در امر من تعلل و تأخر نمودید؟ ابوبکر گفت: من به همراه لشکریان رفتم و بازگشتم تا با خدای تو تجدید پیمان نمایم و عمر گفت: یا رسول الله من با سپاهیان نرفتم چون دوست نداشتم لشکریان و یاران درباره حال شما از من سؤال نمایند! پس رسول الله (ص) سه بار فرمود: به همراه لشکر اسامه بروید.

در همین خصوص شاعر می‏گوید:

قل لمن بعد النبی

غصبا منک الامة

قد کفاکم خربة

قول بنی عن تهامة

و یحکم یا آل قمی

نفذوا جیش أسامة

لعن الرحمن من لم

یمض فی جشی اسامة

سپس از فرط خستگی و غصه و اندوهی که بر او وارد شد از هوش رفت و اندکی در این حال بیهوش ماند پس جماعت مسلمین همه گریستند و صدای گریه و زاری از زنان و اولاد مسلمین بپا شد و هر کس از مسلمین که در آن جا حاضر بود گریست، وقتی که حضرت به هوش آمد به آنها نظری افکند و فرمود: قلم و دوات و قطعه‏ای استخوان کتف گوسفند بدهید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از این هرگز گمراه نشوید سپس دوباره از هوش رفت، برخی از حاضران برخاسته و دوات و کتف طلبیدند تا به حضرت برسانند که عمر به یکی از آنها گفت: برگرد به درستی که او مریض است و هذیان می‏گوید!!! او هم بازگشت و حاضرین از این که در آماده کردن و آوردن دوات و کتف کوتاهی و سستی کرده بودند پشیمان شدند و در میان خود یکدیگر را سرزنش نمودند و گفتند: انا لله و انا الیه راجعون، به تحقیق که به خاطر نافرمانی از فرمان رسول الله (ص) متفرق و پراکنده خواهیم شد، هنگامی که حضرت دوباره به هوش آمدند عده‏ای از حاضرین گفتند: یا رسول الله آیا می‏خواهی که کتف و دوات برای تو بیاوریم؟ حضرت فرمود: بعد از این که به شما گفتم و تعلل کردید! نه ولی شما را وصیت می‏کنم که در حق اهل‏بیت من نیکی نمایید و روی خود را از مردم برگرداند و مردم همگی برخاستند و رفتند و تنها فضل بن عباس و علی بن أبی‏طالب (ع) و عده‏ای از خواص ماندند.

عباس به حضرت عرض کرد: یا رسول‏الله اگر آن امری که می‏خواستی برای ما بنویسی بعد از شما در بین ما وجود دارد ما را به آن بشارت بده و اگر می‏دانی که ما از آن امر روی گردان هستیم ما را به آن امر توصیه فرما. حضرت فرمود: شما پس از من ضعیف و ذلیل خواهید شد. آن گاه ساکت شد، پس حاضران برخاستند و رفتند در حالی که می‏گریستند و از زنده ماندن پیامبر ناامید شده بودند. هنگامی که همه از نزد

حضرت خارج شدند پیامبر فرمود: برادرم علی و عمویم عباس را به نزد من بیاورید، جماعت رفتند تا آن دو را پیدا کرده و نزد حضرت بفرستند، پس آنها به نزد حضرت آمدند.

در روایتی در بحار به اسنادش از علی بن ابی‏طالب (ع) نقل است که فرمود: رسول خدا (ص) در حال مریضی و بستر بیماری فرمود: ای عباس ای عموی پیامبر (عموی من) وصیت مرا به خانواه‏ام برسان و قبول مسئولیت نما و در مورد اهل‏بیتم و زنانم و دیوان مرا بپرداز و هر کس از من مالی می‏خواست به او بده و ذمه‏ی مرا از همه‏ی دیون و بری نما، عباس پاسخ داد: ای نبی خدا من پیرمردی ناتوان و دارای عیال و اولاد بسیار زیاد هستم که مال و منال چندانی ندارم در حالی که تو از ابری که رگبار می‏بارد و از باد مداوم بخشنده‏تری اگر می‏شود این کار را از دوش من بردار که فوق قدرت و طاقت من است پس رسول الله (ص) فرمود: من وصیت خود را به کسی می‏دهم که حق آن را اداء می‏کند و آن چه که تو پاسخ درخواست من گفتی به من نمی‏گوید. سپس فرمود: علی جان وصیت مرا قبول کن که فقط تو از عهده‏ی آن برمی‏آیی و کسی را در این خصوص با تو یارای هم‏آوردی نیست، ای علی وصیت مرا قبول نما و دیون مرا بپرداز و هر کس از من مالی می‏خواست به او بده و ذمه‏ی مرا بری کن یا علی پس از من تو جانشینم در خانواده و بستگانم خواهی و پس از من در میان ایشان به جای من امر نما که اجرا خواهد شد علی(ع) می‏فرماید: وقتی وفات او برایم مسلم شد قلبم لرزید و نفسم به شماره افتاد وبه خاطر سخنانش به گریه افتادم و نتوانستم پاسخش را بدهم.

سپس باز حضرت به همان سخنش بازگشت و فرمود: یاعلی آیا وصیت مرا قبول می‏نمایی؟ علی (ع) می‏گوید: گریه راه گلویم را بست پس با حال گریه عرض کردم: بله یا رسول الله، حضرت فرمود: ای بلال برو و برای من کلاه خود و زره و پرجم و شمشیر ذوالفقار و عمامه‏ام سحاب، و سرمه‏دان و آفتابه و کمان مرا (که به آن ممشوق می‏گفتند) بیاور علی(ع) می‏فرماید تا آن زمان من ابریق و آبریزی مانند آن ندیده بودم

وقتی آن آبریز را آوردند همه‏ی چشم‏ها خیره شد زیرا آن ابریق بهشتی بود.

سپس فرمود: یا علی این ابریق را جبرئیل با خود به نزدم آوردم و گفت: ای محمد این ابرق را در جامه‏ای بیپچان و مخفی نما و با آن به مسافرت‏های خود برو سپس پیامبر (ص) به بلال گفت تا یک جفت نعلین عربی‏اش را بیاورد که یکی از آن‏ها وصله‏دار است و دیگری بدون وصله و همچنین پیراهنی که معراج بر تن داشت و پیراهنی که روز جنگ احد بر تن داشت و سه عدد کلاه که یکی را در هنگام سفر، دیگری را در اعیاد و آن یکی را در سایر اوقات بر سر می‏گذاشت و با اصحاب و یارانش می‏نشست. دوباره رسول الله (ص) فرمود: ای بلال استرهای من شهباء و دلدل و شترهایم عضباء و صهباء و اسب‏های من ذوالجناح (1) و حیزوم و الاغ سواری‏ام یعفور را بیاور.

در روایتی دیگر آمده که علی (ع) گفت، سپس حضرت فرمود: شال و عمامه‏ام را بیاورید پس آن دو را به او دادیم چیزی نگذشت که حضرت دستاری را که به هنگام نبرد بر خود می‏بست طلب نمود پس آن را نیز به ایشان دادیم. در آن روز خانه مملو از مهاجرین و انصار بود سپس رسول الله (ص) همه چیزهایی را که به او دادیم به من سپرد و فرمود: در زمان حیاتم این کار را کردم تا کسانی که در خانه هستند شاهد باشند و کسی پس از من با تو نزاع و کشمکش ننماید سپس گفت: علی جان مرا بنشان سپس ایشان را نشاندم و او را بر سینه‏ی خویش تکیه دادم.

علی (ع) می‏فرماید: دیدم رسول الله (ص) را که سرش از شدت ضعف سنگین شده بود و با صدای بلندی به طوری که همه‏ی افرادیکه در خانه اجتماع کرده بودند از نزدیکترین تا دورترین‏شان به وضوح صدای حضرت را می‏شنیدند فرمودند: همانا برادرم و جانشینم و وزیرم و خلیفه‏ی بعد از من در خانواده و اهل‏بیت و امتم علی بن

ابیطالب (ع) است، او دیون مرا ادا می‏کند و به وعده‏هایی که داده‏ام جامه‏ی عمل می‏پوشاند، ای بنی‏هاشم، ای بنی عبدالمطلب با علی دشمنی نکنید و به او کینه نورزید و با او مخالفت ننمایید که گمراه می‏شوید و به او حسادت نکنید و از او روی گردان نشوید که کافر می‏شوید. آن گاه رسول الله(ص) به علی (ع) فرمود: مرا به پهلو بخوابان پس علی (ع) هم چنین کرد، آن گاه رسول الله (ص) فرمود: ای بلال پسرانم حسن و حسین (ع) را بیاور، او هم رفت و آن‏ها را آورد و هر دوی آن‏ها را بر سینه‏ی حضرت قرار داد پس پیامبرآن دو عزیز را می‏بویید.

علی (ع) می‏گوید: من گمان کردم که حسن و حسین (ع) از حزن و اندوه بر حال رسول الله (ع) از هوش رفته‏اند. ابوالجارود می‏گوید: من رفتم تا آن دو را از سینه‏ی رسول خدا (ص) جدا کنم که پیامبر فرمود: رهایشان کن و ادامه داد یا علی این دو را به حال خودشان بگذار تا آنها مرا ببویند و من نیز آن‏ها را بیشتر استشمام نمایم، آنها از من بهره ببرند و من از ایشان بهره‏مند گردم چرا که پس از من این دو عزیزم سختی و گرفتاری بسیاری خواهند دید و ناگواری‏های بسیاری را مشاهده خواهند نمود، خداوند لعنت کند هر کس را که قدر و شأن منزلت ایشان را ناچیز انگاشته و مخفی بدارد، خداوندا من این عزیزانم، حسن و حسین (ع) و علی (ع) را به تو می‏سپارم.

در ارشاد آمده که: فردای آن روز که شد مردم از دیدار پیامبر(ص) منع شدند (به خاطر بیماری ایشان) و مریضی حضرت نیز شدت گرفت و امیرالمؤمنین (ع) همواره در کنار او بود هیچگاه او را ترک نمی‏کرد مگر برای کار ضروری پس علی (ع) برای انجام برخی امور از کنار حضرت برخاست و رفت، در همان حال رسول الله (ص) به هوش آمدند دید که علی (ع) در کنارش نیست، به زنانش که در اطرافش بودند فرمود: برادرم را صدا کنید و دوباره ضعف بر بدن حضرت را غالب شد و از هوش رفت و از سخن گفتن بازماند، در آن حال عایشه گفت: ابوبکر را برای پیامبر خبر کنید، پس ابوبکر را خبر کردند و او نیز آمد و در کنار سر رسول الله (ص)

نشست و چون پیامبر چشمانش را باز کرد وقتی چشمش به ابوبکر افتاد رویش از ابوبکر گرفت و برگرداند. حفصه دختر عمر گفت:عمر را به نزد پیامبر بخوانید، پس عمر را خبر کردند و او نیز حاضر شد. هنگامی‏که نزد حضرت آمد و پیامبر او را دید رویش را از او هم برگرداند و برگشت سپس فرمود: برادرم را نزد من بخوانید، ام‏سلمه گفت: علی را نزد پیامبر بخوانید چرا که رسول الله (ص) کسی جز علی(ع) را طلب نمی‏کند، پس آن حضرت را خبر کردند، هنگامی‏که علی (ع) به نزد پیامبر رسید حضرت به او اشاره کرد و علی(ع) نیز خود را به ایشان نزدیکتر نمود آن گاه رسول الله (ص) با علی (ع) مدت طولانی آهسته سخن گفت سپس علی (ع) برخاست ودر گوشه‏ای از مجلس نشست تا این‏که پیامبر (ص) به خواب رفت. هنگامی که حضرت خوابید علی (ع) برخاست و از آن جا خارج شد که مردم به او گفتند: ای اباالحسن بگو که پیامبر تو را به چه اموری توصیه و سفارش نمود و از چه کاری نهی فرمود؟ علی (ع) فرمود: پیامبر هزار در از علم را بر من گشود و از هر باب هزار باب دیگر گشود و مرا وصیت نمود به آن چه که ان شاء الله تعالی انجام خواهم داد.

سپس مریضی پیامبر شدت گرتف و هنگام وفات حضرت فرارسید در حالی که امیرالمؤمنین (ع) نزد او حاضر بود وقتی زمان خروج روحش از بدن نزدیک شد به امیرالمؤمنین (ع) فرمود: ای علی سر مرا به سنیه خود بگذار که امر خداوند تعالی نزدیک است، وقتی روحم از تن رها شد آن را به دست خود بگیر و بوسیله آن صورتت را مسح نما، سپس جسد مرا رو به قبله قرار بده و امور غسل و کفن ودفن مرا بر عهده بگیر و اولین کسی از مردم باش که بر من نماز می‏خوانی، هرگز از من جدا نشو تا این که مرا در قبرم جا بدهی و در این امور از خداوند طلب یاری می‏نمایم، پس علی (ع) سر پیامبر را به سینه‏اش چسباند، پیامبر از هوش رفت در همین حال فاطمه (س) آمد و به صورت پدرش نگریست و گریه و زاری نمود و این بیت را خواند:

و أبیض یستقی الغمام لوجهه

ثمال الیتا می‏عصمة للأمل‏

پیامبر چشمان خود را گشود و با صصدایی رنجور فرمود: دخترم این بیتی که می‏خوانی سخن عمویت ابی‏طالب است، تو این کلام را نگو و لکن سخن من این است: (و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم) پس مدتی طولانی گریست سپس به فاطمه (س) اشاره کرد که به نزدیکش بیاید، او نیز به رسول الله (ص) نزدیکتر شد و حضرت چیزی به فاطمه (س) فرمود که صورتش از شنیدن آن درخشید و خوشحال شد و رسول الله (ص) از دنیا رفت در حالی که دست راست امیرالمؤمنین (ع) زیر چانه مبارکش بود و روحش از تن خارج شد. امیرالمؤمنین (ع) به امر رسول الله (ص) به دست خویش روح آنحضرت را مسح نمود، سپس روی او را برگرداند و چشمانش را بست و ردایش را به رویش کشید و به اموری که رسول الله (ص) فرموده بود و تجهیز جنازه آن حضرت مشغول شد.

شیخ مفید(ره) می‏فرماید: علی(ع) به نزد فاطمه (س) آمد و به او گفت: رسول خدا (ص) به تو چه گفت که از شنیدن آن خوشحال شدی در حالی که من در خوف و اضطراب از وفات ایشان بودم؟ فاطمه (س) فرمود: پدرم به من خبر داد که من اولین کسی از خانواده‏اش هستم که به او ملحق خواهم شد و پس از مرگ او زمانی طول نمی‏کشد که به او می‏پیوندم و او را درک می‏کنم و این خبر مرا خوشحال کرد.

در کشف الغمه از جابر بن عبد الله انصاری نقل است که گفت: فاطمه (س) نزد رسول الله (ص) آمد در حالی که ایشان در آخرین لحظات عمر خویش بودند. فاطمه (س) با دیدن حال پدرش احساس مصیبت و گرفتاری بسیاری نمود و خود را بر روی بدن پدر انداخت و گریست، در این حال رسول الله (ص) چشمانش را گشود و به هوش آمد و فرمود: دخترم تو پس از من مورد ظلم وستم قرار می‏گیری، تو را پس از من ضعیف و مظلوم خواهند نمود، هر کس بر تو نیکی نماید به من نیکی نموده و هر کس بر تو جفا کرده بر من جفا کرده، هر کس به تو بپیوندند به من پیوسته و هر کس از تو دور شود از من دور شده، هر کس به تو خدمت نماید به من خدمت نموده و

هر کس بر تو ظلم نماید بر من ظلم کرده چرا که تو از من هستی و من از تو هستم، تو پاره تن من هستی، تو مانند روح در کالبدم هستی.

آن گاه فرمود: من از کسانی که از امت من هستند و به تو ظلم می‏کنند به خداوند شکایت می‏کنم، سپس حسن و حسین (ع) داخل شدند و خود را بر روی بدن پیامبر انداخته و گریستند در حالی که می‏گفتند: جان ما به فدای تو یا رسول الله، در این حال امام علی (ع) از جایش برخاست تا آن دو را از رسول الله(ص) دور کند، که حضرت سرش را بلند کرد و رو به علی (ع) نمود و فرمود: برادرم رهاش کن و بگذار مرا ببویند و من هم آن‏ها را ببویم، آن‏ها از من بهره ببرند و من هم از ایشان بهره‏مند گردم، چرا که پس از من این دو عزیز از روی دشمنی و ظلم کشته خواهند شد، لعنت خداوند بر قاتلین ایشان، سپس رسول الله (ص) فرمود: یا علی تو هم پس از من مورد ظلم قررا می‏گیری و کشته می‏شوی و من روز قیامت دشمن کسی هستم که تو با او دشمن هستی.

در کافی به اسنادش از عمرو بن ابی‏مقدام نقل است که گفت: شنیدم حضرت اباجعفر(ع) می‏فرمود: آیا معنی کلام خداوند متعال را می‏دانی که فرموده است (و لا یعصینک فی معروف)؟ عمرو می‏گوید، عرض کردم: خیر، حضرت فرمود: به درستی که رسول الله (ص) به فاطمه (س) فرمود: هنگامی که من از دنیا رفتم به خاطر مرگ من صورتت را خراش مده و سیلی و لطمه نزن و گیسوانت را پریشان مکن و صدای خود را به واویلا بلند مکن و برای من نوحه‏سرایی و شیون برپا منما، آنگاه حضرت اباجعفر(ع) فرمود: ای عمرو، این همان معروفی است که خداوند عزوجل فرموده است.

فرات بن ابراهیم در تفسیرش از عبید بن کثیر و هر دوی آن‏ها از جابر بن عبد الله انصاری (رضی الله عنه) نقل کرده‏اند که گفت: رسول الله (ص) در هنگام بیماری‏اش (همان بیماری که به واسطه آن از دنیا رحلت نمود) به فاطمه (س) فرمود: پدر و مادرم به

فدایت کسی را به دنبال شوهرت علی بفرست و او را نزد من بخوان، فاطمه (س) به حسن (ع) گفت: پسرم به نزد پدرت برو و به او بگو که رسول الله (ص) تو را طلب می‏نماید، جابر می‏گوید: حسن به نزد علی (ع) رفت و به او گفت که رسول الله (ع) او را به نزد خود می‏خواند پس امیرالمؤمنین علی بن ابی‏طالب (ع) به راه افتاد تا این که به نزد رسول الله (ص) آمد و دید که فاطمه (س) نزد ایشان است و می‏گوید ای وای از حزن و اندوه فراق تو، پیامبر به دخترش فرمود: یا فاطمه از امروز به بعد دیگر پدرت حزن و اندوهی نخواهد دید، پس از مرگ من برایم گریبان چاک نکن و به صورتت لطمه نزن و آن را خراش مده و صدای خود را به واویلا بلند مکن و همانگونه رفتار کن که پدرت در مرگ ابراهیم رفتار کرد، از چشمانم اشک روان شده و قلبه به درد آمده بود و چیزی نگفتم که باعث خشم خداوند تعالی شود، می‏گفتم: ای ابراهیم ما برای تو محزون و غمگین هستیم، سپس رسول الله (ص) فرمود یا علی نزدیکتر بیا، علی (ع) هم به او نزدیک شد، حضرت فرمود: گوش خو را نزدیک دهان من بیاور او نیز چنین کرد، پیامبر فرمود: برادرم آیا شنیده‏ای این کلام خداوند را در قرآن که فرمود: (ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة) علی (ع) گفت: بله یا رسول الله (ص)، پس حضرت فرمود: آن‏ها که در این آیه آمده تو و شیعیانت هستید که روز قیامت می‏آیید در حالی که چهره‏هایتان نورانی و درخشان است و سیراب از نوشیدن آب کوثر هستید.

و باز فرمود: یا علی آیا شنیده‏ای قول خداوند را در کتابش که می‏فرماید: (ان الذین کفروا من أهل الکتاب و المشرکین فی نار جهنم خالدین فیها أولئک هم شر البریة) علی (ع) گفت: بله یار سول الله، پس حضرت فرمود: آن‏ها دشمنان تو و یاران آن‏ها هستند روز قیامت آن‏ها در حالی از برابر دیدگان اهل قیامت عبور می‏کنند که بسیار تشنه‏اند و به آن‏ها آبی نوشانده نمی‏شود، تیره‏بختانی هستند که همواره عذاب می‏شوند، آن آیه که گفتم برای تو و شیعیان توست و این آیه برای دشمنان تو و یاران

آنهاست، این چنین روایت نمود جابر بن عبد الله انصاری (ره).

مرحوم کلینی (قدس سره) در اصول کافی به اسنادش که به عیسی بن مستفاد و ابی‏موسی ضدیر می‏رسد نقل کرده که گفت: موسی به جعفر (ع) برایم گفت که به پدرم امام صادق (ع) گفتم: آیا امیرالمؤمنین (ع) وصیت رسول الله (ص) را ننوشت و پیامبر بر آن مهر ننمود که جبرئیل و ملائکه مقربین شاهد این وصیت باشند. آن گاه فرمود: پدرم مدتی خاموش ماند، سپس فرمود: ای ابا الحسن همان گونه است که تو گفتی، لکن این وقتی بود که وفات رسول الله (ص) نزدیک شد پس وصیتی از سوی خداوند مکتوب در کتابی به همراه جبرئیل و امنا و ملائکه خداوند تبارک و تعالی به پیامبر نازل شد پس جبرئیل گفت: یا محمد امر کن هر کس که نزد تو حضور دارد به جز وصی و جانشینیت از این جا خارج شود و شاهد این هستیم که تو این وصیت را به او (یعنی علی (ع) می‏دهی و آن را ضمانت می‏کنیم، پس پیامبر امر کرد که هر کس در خانه است خارج شود به جز علی و فاطمه، پس جبرئیل گفت: یا محمد خداوند به تو سلام می‏رساند و تحیت و کرامت را به تو تخصیص می‏دهد سپس می‏فرماید: این کتابی است که من در آن با تو عهد می‏بندم و تو را تحت نظارت خویش می‏گیرم و به این پیمان ملائکه خویش را شاهد می‏گیرم هر چند که کفایت می‏کند من خود شاهد این عهد باشم، در این هنگام مفاصل پیامبر شروع به لرزیدن نمود و گفت: ای جبرئیل خداوند خود سلام است و سلام از اوست و به او باز می‏گردد، خداوند عزوجل درست و صحیح گفته است، آن کتاب را به من بده و جبرئیل آن را به پیامبر داد و به او امر نمود تا آن کتاب را به امیرالمؤمنین (ع) بدهد و به او گفت: بخوان و علی (ع) حرف به حرف آن را به امانت به دست من سپرد و به تحقیق من حق آن را ادا نمودم، پس علی (ع) گفت: پدر و مادرم به فدای تو من نیز شاهد هستم به تو که آن را رساندی و نصیحت نمودی من هر چه را که تو می‏گویی تصدق می‏نمایم و گوش و چشم و گوشت و خون من هم به آن چه تو فرمودی شهادت می‏دهند پس جبرئیل گفت: و من

بر آن چه که گفتید و بر شما شهادت می‏دهم، رسول الله (ص) فرمود: یا علی وصیت مرا بگیر و از مضمون آن آگاه شو که من آن را نزد خداوند ضمانت می‏کنم پس تو به آن چه در آن است وفا و حق آن را ادا نما، علی (ع) گفت: بله پدر و مادرم بفدایت ادای آن به گردن من و ضمانت آن به عهد من و به توفیق یاری و عنایت خداوند آن را اداء خواهم نمود، رسول الله (ص) فرمود: یا علی من می‏خواهم روز قیامت شهادت بدهی به این که من به عهد خداوند وفا نموده و حق آن را ادا کرده‏ام، علی (ع) گفت: بله یا رسول الله شهادت می‏دهم، پیامبر فرمود: یا علی، جبرئیل و میکائیل بین من و تو هم اکنون حاضر هستند و ملائکه مقربین همگی شاهد و ناظر تو هستند علی (ع) گفت: بله آنها شاهد هستند، پدرو مادرم به فدایت و من شاهد آنها و آنها شاهد رسول الله (ص) و آن چه به او شرط شده بود به امر جبرئیل در آن چه خداوند متعال به این عهد است وفا کن و دوستی کن با آن کس که به خدا و رسولش دوستی دارد و دوری و برائت بجو از هر کس که با خدا و رسولش دشمنی می‏نماید و از آن‏ها به وسیله‏ی صبر و کظم غیظ و از بین رفتن حقت و غصب خمس و تجماوز به حریم و هتک حرمتت برائت بجو، پس علی (ع) گفت: بله یا رسول الله (ص).

امیرالمؤمنین (ع) می‏گوید: سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید شنیدم که جبرئیل به رسول الله (ص) می‏گفت: یا محمد به علی بگو که حرمتش را هتک می‏کنند همان حرمتی که حرمت خدا و رسول اوست، و محاسنش به خون تازه سرش خضاب خواهد شد، امیرالمؤمنین (ع) می‏فرماید: هنگامی که من سخنان جبرئیل امین را شنیدم و عمق مصیبت آن را دریافتم از حال رفتم و با صورت به زمین افتادم و گفتم: بله، قبول کردم و راضی شدم و اگر حرمتم هتک شود و سنت‏های اسلام تعطیل شود و کتاب خدا پاره پاره شود، کعبه از بین برود و محاسنم به خون تازه‏ی سرم خضاب شود صبر خواهم نمود و همواره به عهد خویش پایبند خواهم بود تا این که به نزد تو بیایم یا

رسول الله، سپس پیامبر فاطمه (س) و حسن و حسین (ع) را خواند و به آن‏ها سخنانی مانند سخنانی که به امیرالمؤمنین (ص) گفته بود گفت و آن‏ها نیز جوابی مثل جواب علی (ع) دادند، پس آن وصیبت که رسول خدا (ص) به علی (ع) داد، مهرهایی از طلا داشت که هرگز آتش عذاب خداوند آن‏ها را لمس نخواهد کرد.

در بحار به اسنادش از عیسی ضدیر از امام کاظم (ع) نقل است که گفت: به پدرم جعفر بن محمد(ع) گفتم: پس از این که ملائکه و جبرئیل از نزد رسول الله (ص) رفتند چه شد؟ گفت: رسول الله (ص) علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) را خبر کرد و به هر کسی که در خانه بود گفت: از پیش من بروید (که می‏خواهم با خانواده‏ام در خلوت سخن بگویم) و به ام‏سلمه فرمود: بر در خانه بایست و مگذار هیچ کس نزدیک شود، او هم چنین کرد سپس رسول الله فرمود: یا علی نزدیک من بیا او هم نزدیکتر آمد آن گاه پیامبر دست فاطمه (س) را گرفت و مدت طولانی بر سینه‏اش گذاشت و با دست دیگرش دست علی (ع) را گرفت، هنگامی که رسول الله (ص) خواست سخن بگوید گریه امانش نداد و نتوانست از شدت گریه سخن بگوید پس فاطمه (س) هم بسیار شدید گریست و علی و حسن و حسین (ع) هم به گریه‏ی رسول الله گریستند، پس فاطمه (س) گفت: یا رسول الله (ص) قلبم از جا کنده شد و جگرم سوخت به خاطر گریه‏ای که کردی ای سرور پیامبران از اولین تا آخرین ای امین خداوند و ای رسول خدا، ای دوست و نبی پروردگار، چه کسی پس از تو پدر فرزندانم باشد پس از تو مصیبت و گرفتاری بر سر من فرومی‏ریزد چه کسی برای علی مانند تو برادر خواهد بود و دین را یاری خواهد کرد و مهبط وحی خداوند و اوامر او خواهد بود، سپس فاطمه (س) گریست و خود را بروی پدرش انداخت و علی و حسن و حسین (ع) گریستند و خود را بروی رسول الله (ص) انداختند پس حضرت سرش را به سوی ایشان بلند کرد در حالی که دست فاطمه (س) در دستش بود پس دست او را در دست علی (ع) گذاشت و به او فرمود: یا اباالحسن این دخترم امانت خدا و رسولش محمد

نزد توست، حق خدا و رسولش را در مورد او رعایت کن و حرمتش نگهدار و به درستی که تو چنین خواهی کرد یا علی به خدا دخترم سرور زنان بهشت از اولین تا آخرین ایشان است، به خدا این دخترم مریم کبر است، به خدا قسم که این جا جانم از تن بیرن نمی‏رود مگر این که از خداوند برای فاطمه و شما چیزی بخواهم و خدا به من عطا نماید یا علی هر چه درباره‏ی فاطمه بخواهی و من از خداوند درخواست نمایم انجام خواهد شد و هر چه که فاطمه بخواهد جبرئیل به انجام آن امر می‏نماید بدان من به هر چه که دخترم فاطمه راضی است، رضایت دارم و همچنین خدا و ملائکه‏اش راضی به رضای فاطمه هستند، یا علی وای بر کسی که به فاطمه ظلم نماید! وای بر کسی که حرمت او را هتک نماید! وای بر کسی که در خانه‏ی او را بسوزاند! وای بر کسی که دوست او را بیازارد! وای بر کسی که با او مخاصمه نماید و او را از خانه بیرون بکشد و به دیگران نشان دهد! خداوند من از آن‏هایی که چنین کاری کنند بدور هستم و آن‏ها هم از من بدور هستند سپس با دست آن‏ها را به سمت خود کشید و فاطمه و علی و حسن و حسین (ع) را به خود نزدیک کرد و در آغوش گرفت و گفت: خداوندا من با ایشان و شیعیان ایشان دوست هستم و بهشت را برای آن‏ها تضمین می‏کنم و با هر کس که با ایشان دشمنی است و یا ظلم می‏کند و یا از ایشان جلوتر می‏رود و یا از پیمودن طریق ایشان باز می‏ماند و از دوستان و یاران دشمنان اهل‏بیت بیزارم، با آن‏ها دشمن هستم وسر ستیز دارم و تضمین می‏کنم که همه‏ی این دشمنان به آتش داخل خواهند شد، سپس پیامبر فرمود: به خدا یا فاطمه من از کسی و چیزی راضی نمی‏شوم مگر این که تو رضایت بدهی و سه بار این سخن را تکرار کرد.

عیسی ضدیر می‏گوید از امام موسی بن جعفر سؤال کردم که: بیشتر مردم می‏گویند که پیامبر امر کرد تا ابوبکر با مردم نماز بخواند سپس همچون دستوری به عمر داد، امام موسی بن جعفر (ع) مدتی ساکت ماند سپس فرمود: این گونه که

می‏گویند نیست و لیکن ای عیسی بحث در این امور بسیار است ولی راضی نشو مگر این که حقیقت آن را دریابی و کشف نمایی. عیسی ضدیر می‏گوید، عرض کردم: پدر و مادرم بفدایت من از اموری سؤال می‏کنم که به نفع دین و اعتقادم بخورد، ولی می‏ترسم که برخی از این امور مرا گمراه سازد و من آگاه نیستم، من کجا شخصی مانند شما را پیدا می‏کنم تا حقیقت را برای من ظاهر و کشف نماید.

امام فرمود: وقتی مریضی پیامبر بیشتر شد و ناتوانش ساخت علی (ع) را طلب کرد و سرش را بر دامان او گذاشت و از هوش رفت، پس هنگام نماز شد و اذان گفته شد، عایشه آمد و گفت: ای عمر برو با مردم نماز بخوان، عمر گفت: پدرت ابوبکر به این کار ارجحیت دارد، عایشه گفت: درست ولی او مردی نرم خوست می‏ترسد از این که مردم علیه او بشورند، تو با مردم نماز بخوان، عمر به او گفت: بلکه او نماز می خواند و من او را همراهی می‏کنم، محمد از هوش رفته است و گمان نمی‏کنم که نجات یابد و خواهد مرد و علی هم همواره در کنار اوست و از او جدا نمی‏شود پس قبل از این که محمد از این بیماری رهایی یابد پدرت را وادار کن تا با مردم نماز را به جماعت اقامه کند زیرا می‏ترسم که اگر پیامبر از این مرض بهبود یابد علی را برای اقامه‏ی نماز امام جماعت خواهد فرستاد، من خودم دیشب شنیدم که محمد در آخر سخنانش و دعاهایش می‏گفت نماز نماز.

امام موسی بن جعفر (ع) فرمود: ابوبکر خارج شد و به سمت مسجد رفت تا با مردم نماز بخواند و به امامت ایشان بایستد ولی مردم کار او را منکر شدند سپس گمان کردند که این کار او به امر رسول الله (ص) است، هنوز ابوبکر تکبیر نماز را نگفته بود که پیامبر به هوش آمده و فرمود: عباس را به نزد من بخوانید پس او را خواندند و آمد و او به همراه علی (ع) به پیامبر کمک کردند و او ار از خانه خارج و به سمت مسجد آوردند تا این که با مردم نماز خواند آن گاه ایستاد سپس او را بر منبرش نهادند و همه‏ی اهل مدینه از مهاجرین و انصار دور او را گرفتند و زنان سرهای خود را از پرده‏ها

بیرون آوردند، در این میان جمعیت آشفته شد. همه ناله و زاری می‏کردند و فریاد برمی‏آوردند و آیه استرجاع را می‏خواندند، پیامبر مدتی سخن می‏گفت و لحظاتی سکوت می‏نمود و قسمتی از سخنان حضرت بدین شرح است که فرمود: ای جماعت مهاجرین وانصار هر کسی که امروز این جا حاضر است و هر کس از جن و انس که این ساعت در این جا حضور دارد، حاضران به غایبان برسانند که به تحقیق در میان شما کتاب خدا را که در آن نور هدایت و بیان است نهادم که خداوند هیچ حجتی را از من در میان شما از آن فروگذار نکرده و در میان شما از خود دین و نور هدایت یعنی جانشینم علی بن ابی‏طالب (ع) را نهادم، به تحقیق علی (ع) ریسمان خداوند است، پس همگی به او چنگ بزنید و به او دست بیازید و از دور او متفرق نشوید (و اذکرا نعمة الله علیکم اذ کنتم اعداء فألف بین قلوبکم، فأصبحتم بنعمة اخوانا) ای مردم این علی بن ابی‏طالب گنج خداوند است امروز و فردا، هر کس او را دوست بدارد و مهر او را در دل خود بپروراند امروز و فردا به عهدی که خداوند با او بسته و برگردن اوست وفا نموده است و واجب خویش را ادا نموده و هر کس امروز و فردا علی (ع) را دشمن خویش بداند و با او دشمنی نماید روز قیامت کور و کر محشور می‏شود در حالی که حجت و دلیلی برای او نزد خداوند پذیرفته نیست.

ای مردم فردای قیامت به نزد من نیایید در حالی که عروس دنیا را به عقد خویش در آورده‏اید و به آن مشغول شده‏اید و خانواده‏ی من در حالی می‏آیند که ژولیده و خاک‏آلوده و شکست خورده و مظلوم هستند و خون‏های ایشان در برابر شما ریخته می‏شود و روان می‏گردد و بیعت‏هایی که به گمراهی کشیده می‏شود و شورایی تشکیل می‏شود که مردم را به جهالت و گمراهی می‏کشاند، به درستی که این کار را مردانی انجام خواهند داد که خداوند آن‏ها را در برخی آیات در قرآن کریم نامبرده و به شما می‏گفتم و می‏شناساندم و به شما می‏رساندم آن چه را که برای آن به سوی شما آمده‏ایم، و لیکن من شما را قومی جاهل می‏بینم، پس از من به حال گذشته خود بازنگردید و کافر و

مرتد نشوید، کتاب خدا را آن گونه که صحیح و درست نیست تأویل و تفسیر ننمایید، بدایند که هر سنت و کلام و سخنی که با قرآن مخالفت داشته باشد آن سنت و سخن دروغ و باطل است، قرآن پیشوای هدایت است و آن هم رهبر و پیشوایی دارد که مردم را به سوی خدا و قرآن مجید با حکمت و موعظه‏ی حسنه می‏آورد که ولی امر پس از من ولی و پیشوای آن است و وارث علم من و حکمت و سر و عیان و وارث همه‏ی انبیاء پیش از من است من نیز ارث می‏برم و ارث می‏گذارم پس مبادا یکی از شما دیگری را متهم به دروغگویی نماید.

ای مردم خدا را خدا را در مورداهل‏بیت من در نظر بگیرید و حرمت و حق ایشان را نگاه دارید که ایشان ارکان دین و چراغ‏های هدایت در ظلمت دینا و معدن علم هستند و علی است برادم و وارثم و جانشینم و امین من وبرپا دارنده‏ی امر من، وفا کننده به عهد من در سنتم و اولین کسی از مردم که به من ایمان آورد و آخرین ایشان که در هنگام مرگ با من تجدید عهد و پیمان نمود و بهترین مردم برای من است که روز قیامت او را دیدار خواهم نمود پس حاضران به غایبان برسانند و بگویند همانا هر کس قصد امامت و پیشوایی امتی را نماید در حالی که از او عالمتر و شایسته‏تر در آن قوم باشد به تحقیق کافر است.

ای مردم هر کس که از قبل بر گردن من حقی دارد من حاضر به ادای آن هستم و هر کس پس از من حقی طلب دارد می‏تواند آن را از علی طلب کند زیرا او ضامن همه دیوان است تا آن زمانی که همه دیون مرا بپرداز و حقی از کسی بر گردنم نماند.

به همان سند از امام موسی به جعفر (ع) و او هم از پدرش نقل نموده که گفت: علی بن ابی‏طالب (ع) فرمود: وصیت رسول الله (ص) بدین صورت بود: بسم الله الرحمن الرحیم این عهدی است که محمد بن عبد الله به آن وصیت نموده است و به امر خداوند به آن استناد کرده است به جانشین علی بن ابی‏طالب امیرالمؤمنین (ع) و در آخر وصیت چنین آمده که جبرئیل و میکائیل و اسرافیل بر آن چه که محمد به علی بن

ابیطالب وصیت نمود شاهد هستند آن گاه وصیت را گرفت و ضمانش بر این وصیت همان ضمانتی است که یوشع بن نون بن موسی بن عمران نمود و بر آن چه که وصی عیسی بن مریم به آن ضمانت نمود و اداء کرد و آن چه که اولیاء قبل از ایشان ضمانت کردند به این که محمد(ص) برترین پیامبران و علی (ع) برترین جانشینان و اوصیاء است. محمد(ص) وصیت خود را به علی (ع) داد و او هم وصیت را خواند، محمد(ص) امر امامت مردم و پیشوایی آن‏ها را به علی بن ابی‏طالب (ع) سپرد و این امر خداوند و بندگی اوست و اطاعت صاحبان امر است که نبوتی برای علی (ع) و غیر او بعد از محمد (ص) نیست و شهادت و گواه خداوند به این امر کافی است.

به همان سند به اسنادش از امام موسی کاظم (ع) و او از پدرش نقل است که گفت، علی بن ابی‏طالب (ع) فرمود: پیامبر در وصیتش اندکی قبل از وفاتشان مرا خواست و مقداری کافور به من داد و فرمود: ای علی، ای فاطمه این کافوری است که جبرئیل آن را از بهشت آوردن و به من داده است، او به شما سلام رسانده و گفته است که: این کافور را تقسیم نمایید و قسمت مرا و خودتان را جدا نمایید. فاطمه (س) به رسول الله (ص) گفت یک سوم کافور برای شماست و بقیه‏ی آن نزد علی (ع) است با آن که چه کند، رسول خدا (ص) گریست و فاطمه (س) را به آغوش کشید و فرمود: موفقه، رشیدة، مهدیة، ملهمة، سپس فرمود: یا علی بگو بقیه‏ی کافور را چه کردی، علی (ع) گفت: نصف ما بقی کافور برای فاطمه (س) و نصف دیگر برای هر کس که شما بفرمایید یا رسول الله، حضرت فرمود: یا علی بقیه‏ی این کافور برای توست پس آن را بگیر.

از امام موسی بن جعفر و ایشان هم از پدرش نقل شده که فرمود، رسول خدا (ص) فرمود: یا علی آیا تضمین می‏کنی که دیوان مرا بپردازی؟ گفت: بله، حضرت فرمود: خدایا شاهد باش، سپس فرمود: یا علی تو مرا غسل بده که اگر کس دیگری مرا غسل بدهد با دیدن عورت من کور می‏شود، علی (ع) گفت: برای چه یا رسول الله؟

فرمود: جبرئیل اینچنین از پروردگار نقل فرموده است که، کسی عورت تو را نمی‏بیند مگر این که کور می‏شود علی (ع) گفت: یا رسول الله چگونه به تنهایی تو را غسل دهم؟ حضرت فرمود: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و ملک الموت و اسماعیل صاحب آسمان دنیا تو را در این امر یاری خواهند نمود، علی (ع) می‏گوید عرض کردم: چه کسی آب برای غسل بریزد؟ حضرت فرمود: فضل بن عباس اما بدون اینکه به بدن من نگاه بیندازد چه را که برای او و هر کس غیر از او از مردان و زنان نگاه کردن به عورت من حرام است، هنگامی که از غسل من فارق شدی بدن مرا بر روی تخته‏ای بگذار و چهل دلو (دهان گشاد) آب از چاه غرس بر بردن من بریز (2) آنگاه پیامبر فرمود: یا علی آن هنگام دستت را بر سینه‏ی من بگذار و فاطمه و حسن و حسین (ع) را به همراه خود حاضر نما و غیر از ایشان کسی نباشد تا از بدن من چیزی برای او معلوم شود و نبیند، سپس در آن جا می‏فهمی چه شده و چه خواهد شد ان شاء الله تعالی، یا علی آیا وصیت مرا قبول کردی؟ گفت: بله حضرت فرمود: خداوندا، شاهد باش. آن‏گاه رسول الله (ص) فرمود: چه می‏کنی آن جایی که پس از من بر علیه تو برمی‏خیزند و بر تو پیشی می‏گیرند و سرکشان خود را به سوی تو می‏فرستند و تو را به بیعت می‏خوانند سپس گریبان تو را گرفته و بر زمین می‏کشند، همان‏گونه که شتر رم کرده می‏گریزد در حالی که مذمت شده و خوار و بی‏یاور و محزون و غمگین هستی و پس از من در همین حالت خواهی بود، راوی می‏گوید: وقتی فاطمه (س) سخنان رسول الله (ص) را شنید فریادی کشید و گریست و به گریه‏ی او رسول الله (ص) نیز گریست و فرمود: دخترم گریه نکن و ملائک را اذیت نکن این جبرئیل است که به خاطر گریه تو می‏گرید و این میکائیل و صاحب سر خداوند اسرافیل است، دخترم گریه نکن که آسمان و زمین به گریه‏ی تو می‏گریند، پس علی گفت: یا رسول الله تسلیم این مردم خواهم شد و بر هر

مصیبتی که بر من وارد آید (به خاطر خدا) صبر می‏کنم و بر بی‏وفایی و بیعت نکردنشان صبر خواهم نمود و اگر یاوری نداشتم با ایشان نبرد نخواهم کرد پس رسول الله (ص) گفت: خداوندا تو شاهد باش.

آن‏گاه پیامبر فرمود: یا علی با قرآن و واجبات و فرائض الهی چه می‏کنی؟ گفت: یا رسول الله(ص) آن‏ها را جمع می‏کنم و به مردم عرضه می‏نمایم که اگر قبول کردند که من شاهدم. امام علی (ع) می‏فرماید: در وصیتنامه‏ی رسول الله (ص) آمده بود آن چه که حضرت به آن وصیت نموده بود به این در هر خانه‏ای که از دنیا رفت در همان جا او را دفن نمایند و با سه پارچه کفن شود که یکی از آن‏ها (آخرین آنها) برد یمانی باشد و کسی جز علی وارد قبرش نشود و او را دفن ننماید سپس فرمود: یا علی، تو و دخترم فاطمه و حسن و حسین (ع) نزد جنازه‏ی من بمانید و هفتاد و پنج تکبیر بگویید تو پنج تکبیر بگو و بازگرد پس از این که به تو اجازه‏ی نماز بر من دادند، علی (ع) گفت: پدر و مادرم به فدایت چه کسی فردا اجازه خواهد داد، حضرت فرمود: جبرئیل اذن نماز خواهد داد و سپس اهل‏بیتم و بستگانم دسته‏دسته می‏آیند و بر جنازه‏ی من نماز می‏خوانند سپس زنان اهل‏بیتم می‏آیند و پس از همه‏ی آنها بقیه‏ی مردم بیایند.

به همین اسناد روایت است که علی (ع) به رسول الله (ص) عرض کرد: یا رسول الله به من امر فرموده‏اید که در خانه‏ی خودتان برای شما قبری حفر کنم و فلان کار و فلان کار را انجام دهم، حضرت فرمود: بله یا علی خانه‏ی من محل دفن و قبر من خواهد بود. علی (ع) گفت: پدر و مادرم به فدایت برای من مشخص نما در کجای خانه قبر شما حفر کنم، حضرت فرمود: در انتخاب جا اختیار با توست ببین کجا بهتر است، عایشه گفت: یا رسول الله شما کجا مقیم می‏شوید؟ حضرت رو به عایشه کرد و گفت: تو را در خانه‏ای اسکان دادم و تنها آن چه که در این خانه است برای توست پس در خانه‏ات آرام بگیر و مانند زمان جاهلیت زینت نمایی مکن و با ولی خود ظالمانه و از روی

ستم پیشگی پیکار نکن (هر چند که تو این کار را انجام خواهی داد) عمر از این سخنان رسول الله (ص) آگاه شد و به دختر خود حفصه گفت: ای حفصه عایشه را واگذار و با پیامبر از علی سخن به میان نیاور زیرا او در حیات و حتی به هنگام مرگ نیز به یاد علی است.

به همان سند از روایانش از سلمان فارسی (ره) نقل است که گفت: روزی به خدمت رسول الله (ص) شرفیات شدم در ایام مریضی‏اش که بعدها هم به واسطه‏ی همان مریضی رحلت فرمود، پس در مقابل حضرت نشستم واز احوالش سؤال نمودم سپس برخاستم که از محضر ایشان خارج شوم که حضرت فرمود: سلمان بنشین که خداوند به تو چیزی نشان خواهد داد که آن امر از برترین و بهترین امور است، پس حضرت نشست و من در همین حال نشسته بودم که مردانی از اهل‏بیت و یاران رسول الله (ص) وارد اتاق شدند و فاطمه (س) دختر ایشان هم یکی از واردشدگان بود و چون ضعف جسمی رسول الله (ص) را دید گریه راه گلویش را بست تا آن جا که اشک بر گونه‏اش جاری شد وقتی رسول الله (ص) این حال او را دید فرمود: برای چه گریه می‏کنی دخترم خداوند دیدگان تو را روشن گرداند و آنها را گریان ننماید، فاطمه (س) گفت: پدر جان چگونه نگریم در حالی که این همه ضعف و بیماری را در شما می‏بینم حضرت به او فرمود: فاطمه جان به خداوند توکل کن و صبور باش همان گونه که پدرانت و انبیاء پیشین و مادران تو و زنان ایشان صبر می‏کردند، فاطمه جان آیا به تو مژده‏ای بدهم؟ گفت: بله ای نبی خدا پدر جان، حضرت فرمود: آیا می‏دانی که خداوند متعال پدرت را اختیار و انتخاب نمود و او را پیامبر قرار داد و برای همه‏ی مردم و خلایق مبعوث کرد تا فرستاده‏اش باشد، سپس علی (ع) را برگزید و به من امر نمود تا او را به ازدواج تو در آورم و به امر پروردگار او را جانشین و وصی خود قرار دادم. یا فاطمه، علی حقا برترین و بزرگترین مسلمین برایشان پس از من است و اولین ایشان در ایمان و اسلام و عالمترین ایشان از جهت علم، صبورترین ایشان در صبر و برترین

و محق‏ترین ایشان نزد میزان روز قیامت از جهت قدر و شأن است پس فاطمه (س) شاد و خندان شد و رسول‏الله (ص) رو به سوی او کرد و فرمود: ای فاطمه آیا تو را مسرورتر و خوشحالتر بنمایم؟ گفت: بله پدرجان، حضرت فرمود: آیا به تو بیش از پیش خبر بدهم از آن چه که قبلا به تو خبر داده‏ام در بیان شأن شوهر و پسر عمویت، فاطمه (س) گفت: بلی ای نبی خدا، حضرت فرمود: علی اولین کسی است که به خداوند عزوجل و به رسولش از میان این امت ایمان آورد او و خدیجه مادر تو اولین کسانی بودند که مرا در شریعتی که آوردم یاری و مساعدت نمودند، یا فاطمه، علی برادرم و دوستم و پدر فرزندانم است، علی کسی است که خصلت‏های نیکو و خیری به او از سوی خداوند عطا شده است که قبل از او به هیچ کس عطا نشده و پس از او نیز به کسی عطا نخواهد شد، در فراق من صبور باش و خود را تسلی بده و بدان که پدرت به خداوند عزوجل ملحق می‏شود، فاطمه (س) گفت: پدر جان هم مرا خوشحال و مسرور نمودی و هم ناراحت و محزون کردی، حضرت فرمود: آیا می‏خواهی آن‏ها را برای تو بیشتر کنم دخترم؟ فاطمه (س) گفت: بله یا رسول الله، آن گاه پیامبر فرمود: خداوند همه‏ی خلایق را آفرید و آن‏ها را دو قسم قرار داد و من و علی را در بهترین قسمت قرار داد واین قول خداوند عزوجل است که می‏فرماید: (اصحاب الیمین ما اصحاب الیمین) سپس از آن دو قسمت قبائلی را پدید آورد و ما را از بهترین و برترین قبایل قرار داد.

و این سخن خداوند عزوجل است که (و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله.تقاکم) سپس قبایل را خانه خانه نمود، و ما را در بهترین خانه‏ها قرار داد، کما این که خداوند در کلام خویش فرموده است، (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا) سپس خداوند متعال مرا از میان خانواده و اهل‏بیتم برگزید و علی و حسن و حسین (ع) و تو را برگزید پس من سرور اولاد آدم و علی (ع) سرور تمام عرب و تو سرور زنان عالمین و حسن و حسین (ع) هر دو سرور

جوانان اهل بهشت هستند و از ذریه تو مهدی (عج) خواهد آمد که خداوند عزوجل به وسیله‏ی او زمین را پر از عدل می‏کند همانگونه که قبل از آن پر از ظلم و جور بود.


1) ذو الجناح نام یکی از اسب‏های پیامبر (ص) بود که همیشه بر در مسجد النبی ایستاده بود و برای انجام کارها و رفع حوائج مردم بود.

2) عیسی ضدیر می‏گوید: یا حضرت فرمودند چهل مشک آب بر بدن من بریز شک در این مورد از من است.