شیخ طوسی (ره) در امالی به اسنادش از عبدالله بن مسعود نقل نموده است که گفت: یک ماه قبل از وفات پیامبر خبر وخامت حال او به ما رسید، هنگامی که زمان وفاتش نزدیک شد، ما را در خانه و اتاقش جمع کرد و نگاهی به ما انداخت، چشمانش پر از اشک شد و سپس فرمود: خوش آمدید، خداوند شما را زنده بدارد، خداوند شما را حفظ کند، خداوند شما را نصرت دهد، خداوند شما را هدایت نماید خداوند شما تو را موفق نماید خداوند شما را صحت و سلامت ببخشد خداوند شما را نگاهدارد، خداوند مقام شما را بلند نماید، شما را به تقوی وصیت میکنم که خداوند نیز شما را به همان توصیه نموده است. من به سوی شما آمدم که برای شما هشدار دهندهای آشکار باشم تا در بین بندگان و بلادش بر خداوند طغیان ننمایید چرا که خداوند به من و شما در قرآن میگوید: (تلک الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقین) و نیز فرمود: (ألیس فی جهنم مثوی للمتکبرین) گفتم: یا رسول الله یا نبی الله، چه زمان فراق تو فرامیرسد و هنگام مرگ تو میآید؟ فرمود: اجل من نزدیک است و به زودی از دنیا میروم و به سوی خداوند و به سدرة النتهی و جنة المأوی و عرش اعلی و جام طهور وعده داده شده و زندگانی شاد و خرم خواهم رفت، گفتم: چه کسی تو راغسل میدهد؟ حضرت فرمود: برادرم علی (ع) اگر او نبود، هر کسی که بعد از او به من نزدیکترین مردم است و اگر او نبود بعدی تا به آخر.
در ارشاد نیز آمده است آن چه بیش از همه از علی (ع) و فضائل مخصوص به او و بزرگی مقام و مرتبهی او خبر میدهد جریاناتی است که پس از حجة الوداع برای رسول الله (ص) اتفاق افتاد و امور بیسابقهای که به خواست خداوند واقع شدهاند. رسول الله (ص) به محض این که فهمید زمان مرگش نزدیک شده پیوسته برای مسلمانان مطالبی را بیان میکرد و ایشان را از فساد و اختلاف پس از خود بیم میداد و دستور میفرمود تا برای همیشه به سنت او توجه کنند و موافق با آن رفتار نمایند و متفقا بدان توجه داشته باشند و آنان را به پیروی از بازماندگان خود و اطاعت از آنان فرامیخواند و مردم را به یاری و پشتیبانی از آنها و این که در امور دین از ایشان کمک بگیرند دعوت مینمود و از مخالفت ایشان آنها را نهی میفرمود.
از جمله گفتاری که رسول الله (ص) با مردم داشت و همه راویان به صحت آن اعتراف و اجتماع نمودهاند این است که فرمود: ای مردم، من پیش از شما به عالم دیگر میروم و شما پس از من آمده و کنار حوض کوثر بر من وارد میشوید، بدانید در آن هنگام از شما میپرسم که در حق کتاب خداوند و اهلبیت من چه کردید، اینک ببینید باید با آنها چگونه رفتار کنید که خوشنودی مرا به دست آورده باشید، زیرا خدای مهربان و دانا به من خبر داده که این دو یادگار من هیچگاه از یکدیگر جدا نمیشوند تا کنار حوض کوثر مرا دریابند و به من ملحق گردند و من هم از خداوند همین امر را خواستار شدم و او نیز به من کرامت فرمود اکنون متوجه باشید که دو یادگار من کتاب خداوند و اهلبیت من هستند، در هیچ امری بر آنها پیشدستی نکنید که در غیر این صورت از یکدیگر متفرق خواهید شد و از فرامین آنها سرپیچی نکنید که هلاک میگردید و سخنی به آنها نیاموزید که آنها از شما داناتر هستند.
ای مردم کاری نکنید که پس از من به کفر گذشتهی خود بازگردید و به جاهلیت پیش عقب روید و ردر نیجه گردن شما به دست بعضی دیگر از شما زده شود… بدانید که علی بن ابیطالب (ع) برادر و جانشین من است او برای تأویل قرآن میجنگد
همانگونه که من برای تنزیل آن پیکار کردم. رسول الله (ص) در هر مجلس که حضور مییافت از این قبیل سخنان بیان مینمود و حجت را بر همگان تمام میکرد. سپس لشکری به فرماندهی اسامة بن زید ترتیب داد و دستور داد تا او به همراه گروه کثیری از مسلمانان به طرف یکی از شهرهای روم (که پدر اسامه نیز در همان جا از پای درآمده بود) حرکت کند و نظر رسول الله (ص) این بود که با این کار عدهای از سران مهاجر و انصار در این لشکرکشی حضور یافته و زمان رحلت ایشان کسی بر سر ریاست و طمع بر جانشینی او اختلاف نکند و امر خلافت بدون نزاع به خلیفهی پس از او (یعنی امام علی (ع) تقدیم و مسلم گردد. باری لشکر اسامة آماده شد و رسول خدا(ص) نیز سعی بسیاری در روانه کردن سران مهاجر و انصار نمود و به اسامة فرمود تا با لشکریان خود بیرون رفته و در جوف که نزدیک مدینه بود اقامت نماید و مردم را وادار کرد تا همراه او بروند. وقتی پیامبر از بیماری خود مطلع شد و احساس کرد که این بیماری او را از پای درخواهد آورد دست علی(ع) را به دست گرفته و همراه با عدهای به بقیع آمد و به آنها نگاه کرد و فرمود: من مأمورم تا برای اموات بقیع استغفار کنم پس همراهان حضرت نیز با او آمدند تا این که ایشان در محلی توقف کرده و گفت: سلام بر شما ای اهل قبور، خوشا به حال شما چون در حالی در قبرستان شب را به صبح رساندید که هیچ کس از مردم در این جا نبود، فتنهها مانند پارههای شب تاریک و ظلمانی فرامیرسند و آخرین آنها به دنبال اولیشان میآید، آن گاه پیامبر مدت بسیاری برای اهل بقیع از خداوند طلب بخشش و آمرزش نمود.
سپس به سوی علی (ع) آمد و به او فرمود: جبرئیل هر سال یک بار قرآن را بر من نازل میکند ولی امسال دوبار قرآن را بر من نازل نمود واین نیست جز اینکه هنگام مرگم فرارسیده است.
آن گاه فرمود: ای علی من بین خزائن دنیا و جاودانگی در آن و خزائن بهشت و پایندگی در آن مخیر بودم و در این میان من دیدار و وصال پروردگارم و بهشت را
برگزیدم، هنگامی که من مردم مرا غسل بده و عورت مرا از دیدگان دیگران بپوشان چرا که هیچ کس آن را نمیبیند مگر اینکه کور میشود، سپس حضرت به منزل خویش بازگشت و سه روز با استواری در منزل خویش ماند آن گاه از خانه به سوی مسجد خارج شد در حالی که بر سرش دستار پیچیده بود و با دست راست به امیرالمؤمنین (ع) و با دست چپ به فضل بن عباس تکیه داده بود تا این که به مسجد داخل شد و از منبر بالا رفت و بر آن نشست سپس فرمود: ای مردم هر کس نزد من مالی دارد و گمان میکند از من طلب دارد بیاید تا طلبش را به او بدهم و هر کس بر گردن من دین دارد مرا از آن خبر نماید، ای مردم هیچ چیزی بین خداوند و بندگان وجود ندارد که به او خیری برساند یا از او شری را دفع نماید مگر عمل آنها، ای مردم هیچ مدعی نمیتواند مطالبه کند و هیچ آرزومندی نمیتواند به آرزویش دست یابد و اگر نافرمانی نماید به دوزخ گرفتار خواهد آمد، آن گاه حضرت گفت: خداوندا، آیا ابلاغ وظیفهی خود و امر تو را نمودم، سپس حضرت از منبر پایین آمد و با مردم به سرعت نماز خواند.
پس از آن به خانهی خود رفت، در آن هنگام در خانهی امسلمه بود، یک یا دو روز امسلمه در خدمت حضرت بود و بعد عایشه نزد او آمد و از او خواست که پیامبر را به خانهی او انتقال دهد تا او را پرستاری نماید، دیگر زنان رسول الله (ص) نیز از امسلمه خواستند ولی او به عایشه اجازه داد و پیامبر را به خانهای که عایشه در آن ساکن بود بردند، بیماری حضرت تشدید شد و استمرار یافت. بلال در هنگام نماز صبح به نزد رسول الله (ص) آمد در حالی که او سخت مریض بود پس ندا داد، الصلاة یرحمکم الله، رسول الله (ص) نیز با صدای اذان بلال اذان گفت و فرمود: یکی از مردم با جماعت به نماز بایستد و نماز بخواند چون من بسیار مریض هستم و به خویش مشغولم، عایشه گفت: به نزد ابابکر بروید و به او بگویید تا برای امامت نماز برود، و حفصه دختر عمر گفت: به نزد عمر بروید، هنگامیکه رسول الله (ص) سخن حفصه و عایشه را شنید و
حرص آنها را در امام جماعتی پدرانشان و فتنه و بلایی که آن دو برپا میکنند دید (در حالی که رسول خدا زنده است و هنوز از دنیا نرفته است) در ضرب المثلی فرمود: زنانی که عاشق جمال و وصال یوسف بودند دست از او شسته و او را رها نمودند.
هنگامی که از عایشه و حفصه آن سخنان را شنید دانست که ابوبکر و عمر در انجام امر او تأخیر و تخلف کردهاند و برای این که فتنهها را بخواباند و شبههها را زایل نماید از بستر بیماری با زحمت بسیار برخاست در حالی که از شدت ضعف نمیتواسنت روی دو پای خود بر زمین بایستد پس دستان او را علی بن ابیطالب (ع) و فضل بن عباس گرفتند و حضرت بر ایشان تکیه داد و در حالی که پاهایش از شعف بر زمین کشیده میشد از خانه خارج شد، وقتی به مسجد آمد دید که ابوبکر به سوی محراب رفته و به امامت نماز ایستاده پس با دستش به او اشاره فرمود تا از محراب به عقب بیاید و بایستد، ابوبکر از محراب بیرون آمد و رسول الله (ص) در محل اقامهی نماز ایستاد و تکبیر گفت و نماز را از آغاز شروع کرد و دوباره اذان و اقامه گفت و به اذان و اقامه و مقدمات نماز ابوبکر اعتنا ننمود پس نماز را خواند و به خانهاش بازگشت، آن گاه ابوبکر و عمر و عدهای از کسانی که در مسجد بودند را فراخواند و به آنها فرمود: آیا من نگفته بودم که با لشکر اسامة برای جنگ خارج شوید؟ همگی گفتند: بله یا رسول الله (ص)، حضرت فرمود: پس برای چه در امر من تعلل و تأخر نمودید؟ ابوبکر گفت: من به همراه لشکریان رفتم و بازگشتم تا با خدای تو تجدید پیمان نمایم و عمر گفت: یا رسول الله من با سپاهیان نرفتم چون دوست نداشتم لشکریان و یاران درباره حال شما از من سؤال نمایند! پس رسول الله (ص) سه بار فرمود: به همراه لشکر اسامه بروید.
در همین خصوص شاعر میگوید:
قل لمن بعد النبی
غصبا منک الامة
قد کفاکم خربة
قول بنی عن تهامة
و یحکم یا آل قمی
نفذوا جیش أسامة
لعن الرحمن من لم
یمض فی جشی اسامة
سپس از فرط خستگی و غصه و اندوهی که بر او وارد شد از هوش رفت و اندکی در این حال بیهوش ماند پس جماعت مسلمین همه گریستند و صدای گریه و زاری از زنان و اولاد مسلمین بپا شد و هر کس از مسلمین که در آن جا حاضر بود گریست، وقتی که حضرت به هوش آمد به آنها نظری افکند و فرمود: قلم و دوات و قطعهای استخوان کتف گوسفند بدهید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از این هرگز گمراه نشوید سپس دوباره از هوش رفت، برخی از حاضران برخاسته و دوات و کتف طلبیدند تا به حضرت برسانند که عمر به یکی از آنها گفت: برگرد به درستی که او مریض است و هذیان میگوید!!! او هم بازگشت و حاضرین از این که در آماده کردن و آوردن دوات و کتف کوتاهی و سستی کرده بودند پشیمان شدند و در میان خود یکدیگر را سرزنش نمودند و گفتند: انا لله و انا الیه راجعون، به تحقیق که به خاطر نافرمانی از فرمان رسول الله (ص) متفرق و پراکنده خواهیم شد، هنگامی که حضرت دوباره به هوش آمدند عدهای از حاضرین گفتند: یا رسول الله آیا میخواهی که کتف و دوات برای تو بیاوریم؟ حضرت فرمود: بعد از این که به شما گفتم و تعلل کردید! نه ولی شما را وصیت میکنم که در حق اهلبیت من نیکی نمایید و روی خود را از مردم برگرداند و مردم همگی برخاستند و رفتند و تنها فضل بن عباس و علی بن أبیطالب (ع) و عدهای از خواص ماندند.
عباس به حضرت عرض کرد: یا رسولالله اگر آن امری که میخواستی برای ما بنویسی بعد از شما در بین ما وجود دارد ما را به آن بشارت بده و اگر میدانی که ما از آن امر روی گردان هستیم ما را به آن امر توصیه فرما. حضرت فرمود: شما پس از من ضعیف و ذلیل خواهید شد. آن گاه ساکت شد، پس حاضران برخاستند و رفتند در حالی که میگریستند و از زنده ماندن پیامبر ناامید شده بودند. هنگامی که همه از نزد
حضرت خارج شدند پیامبر فرمود: برادرم علی و عمویم عباس را به نزد من بیاورید، جماعت رفتند تا آن دو را پیدا کرده و نزد حضرت بفرستند، پس آنها به نزد حضرت آمدند.
در روایتی در بحار به اسنادش از علی بن ابیطالب (ع) نقل است که فرمود: رسول خدا (ص) در حال مریضی و بستر بیماری فرمود: ای عباس ای عموی پیامبر (عموی من) وصیت مرا به خانواهام برسان و قبول مسئولیت نما و در مورد اهلبیتم و زنانم و دیوان مرا بپرداز و هر کس از من مالی میخواست به او بده و ذمهی مرا از همهی دیون و بری نما، عباس پاسخ داد: ای نبی خدا من پیرمردی ناتوان و دارای عیال و اولاد بسیار زیاد هستم که مال و منال چندانی ندارم در حالی که تو از ابری که رگبار میبارد و از باد مداوم بخشندهتری اگر میشود این کار را از دوش من بردار که فوق قدرت و طاقت من است پس رسول الله (ص) فرمود: من وصیت خود را به کسی میدهم که حق آن را اداء میکند و آن چه که تو پاسخ درخواست من گفتی به من نمیگوید. سپس فرمود: علی جان وصیت مرا قبول کن که فقط تو از عهدهی آن برمیآیی و کسی را در این خصوص با تو یارای همآوردی نیست، ای علی وصیت مرا قبول نما و دیون مرا بپرداز و هر کس از من مالی میخواست به او بده و ذمهی مرا بری کن یا علی پس از من تو جانشینم در خانواده و بستگانم خواهی و پس از من در میان ایشان به جای من امر نما که اجرا خواهد شد علی(ع) میفرماید: وقتی وفات او برایم مسلم شد قلبم لرزید و نفسم به شماره افتاد وبه خاطر سخنانش به گریه افتادم و نتوانستم پاسخش را بدهم.
سپس باز حضرت به همان سخنش بازگشت و فرمود: یاعلی آیا وصیت مرا قبول مینمایی؟ علی (ع) میگوید: گریه راه گلویم را بست پس با حال گریه عرض کردم: بله یا رسول الله، حضرت فرمود: ای بلال برو و برای من کلاه خود و زره و پرجم و شمشیر ذوالفقار و عمامهام سحاب، و سرمهدان و آفتابه و کمان مرا (که به آن ممشوق میگفتند) بیاور علی(ع) میفرماید تا آن زمان من ابریق و آبریزی مانند آن ندیده بودم
وقتی آن آبریز را آوردند همهی چشمها خیره شد زیرا آن ابریق بهشتی بود.
سپس فرمود: یا علی این ابریق را جبرئیل با خود به نزدم آوردم و گفت: ای محمد این ابرق را در جامهای بیپچان و مخفی نما و با آن به مسافرتهای خود برو سپس پیامبر (ص) به بلال گفت تا یک جفت نعلین عربیاش را بیاورد که یکی از آنها وصلهدار است و دیگری بدون وصله و همچنین پیراهنی که معراج بر تن داشت و پیراهنی که روز جنگ احد بر تن داشت و سه عدد کلاه که یکی را در هنگام سفر، دیگری را در اعیاد و آن یکی را در سایر اوقات بر سر میگذاشت و با اصحاب و یارانش مینشست. دوباره رسول الله (ص) فرمود: ای بلال استرهای من شهباء و دلدل و شترهایم عضباء و صهباء و اسبهای من ذوالجناح (1) و حیزوم و الاغ سواریام یعفور را بیاور.
در روایتی دیگر آمده که علی (ع) گفت، سپس حضرت فرمود: شال و عمامهام را بیاورید پس آن دو را به او دادیم چیزی نگذشت که حضرت دستاری را که به هنگام نبرد بر خود میبست طلب نمود پس آن را نیز به ایشان دادیم. در آن روز خانه مملو از مهاجرین و انصار بود سپس رسول الله (ص) همه چیزهایی را که به او دادیم به من سپرد و فرمود: در زمان حیاتم این کار را کردم تا کسانی که در خانه هستند شاهد باشند و کسی پس از من با تو نزاع و کشمکش ننماید سپس گفت: علی جان مرا بنشان سپس ایشان را نشاندم و او را بر سینهی خویش تکیه دادم.
علی (ع) میفرماید: دیدم رسول الله (ص) را که سرش از شدت ضعف سنگین شده بود و با صدای بلندی به طوری که همهی افرادیکه در خانه اجتماع کرده بودند از نزدیکترین تا دورترینشان به وضوح صدای حضرت را میشنیدند فرمودند: همانا برادرم و جانشینم و وزیرم و خلیفهی بعد از من در خانواده و اهلبیت و امتم علی بن
ابیطالب (ع) است، او دیون مرا ادا میکند و به وعدههایی که دادهام جامهی عمل میپوشاند، ای بنیهاشم، ای بنی عبدالمطلب با علی دشمنی نکنید و به او کینه نورزید و با او مخالفت ننمایید که گمراه میشوید و به او حسادت نکنید و از او روی گردان نشوید که کافر میشوید. آن گاه رسول الله(ص) به علی (ع) فرمود: مرا به پهلو بخوابان پس علی (ع) هم چنین کرد، آن گاه رسول الله (ص) فرمود: ای بلال پسرانم حسن و حسین (ع) را بیاور، او هم رفت و آنها را آورد و هر دوی آنها را بر سینهی حضرت قرار داد پس پیامبرآن دو عزیز را میبویید.
علی (ع) میگوید: من گمان کردم که حسن و حسین (ع) از حزن و اندوه بر حال رسول الله (ع) از هوش رفتهاند. ابوالجارود میگوید: من رفتم تا آن دو را از سینهی رسول خدا (ص) جدا کنم که پیامبر فرمود: رهایشان کن و ادامه داد یا علی این دو را به حال خودشان بگذار تا آنها مرا ببویند و من نیز آنها را بیشتر استشمام نمایم، آنها از من بهره ببرند و من از ایشان بهرهمند گردم چرا که پس از من این دو عزیزم سختی و گرفتاری بسیاری خواهند دید و ناگواریهای بسیاری را مشاهده خواهند نمود، خداوند لعنت کند هر کس را که قدر و شأن منزلت ایشان را ناچیز انگاشته و مخفی بدارد، خداوندا من این عزیزانم، حسن و حسین (ع) و علی (ع) را به تو میسپارم.
در ارشاد آمده که: فردای آن روز که شد مردم از دیدار پیامبر(ص) منع شدند (به خاطر بیماری ایشان) و مریضی حضرت نیز شدت گرفت و امیرالمؤمنین (ع) همواره در کنار او بود هیچگاه او را ترک نمیکرد مگر برای کار ضروری پس علی (ع) برای انجام برخی امور از کنار حضرت برخاست و رفت، در همان حال رسول الله (ص) به هوش آمدند دید که علی (ع) در کنارش نیست، به زنانش که در اطرافش بودند فرمود: برادرم را صدا کنید و دوباره ضعف بر بدن حضرت را غالب شد و از هوش رفت و از سخن گفتن بازماند، در آن حال عایشه گفت: ابوبکر را برای پیامبر خبر کنید، پس ابوبکر را خبر کردند و او نیز آمد و در کنار سر رسول الله (ص)
نشست و چون پیامبر چشمانش را باز کرد وقتی چشمش به ابوبکر افتاد رویش از ابوبکر گرفت و برگرداند. حفصه دختر عمر گفت:عمر را به نزد پیامبر بخوانید، پس عمر را خبر کردند و او نیز حاضر شد. هنگامیکه نزد حضرت آمد و پیامبر او را دید رویش را از او هم برگرداند و برگشت سپس فرمود: برادرم را نزد من بخوانید، امسلمه گفت: علی را نزد پیامبر بخوانید چرا که رسول الله (ص) کسی جز علی(ع) را طلب نمیکند، پس آن حضرت را خبر کردند، هنگامیکه علی (ع) به نزد پیامبر رسید حضرت به او اشاره کرد و علی(ع) نیز خود را به ایشان نزدیکتر نمود آن گاه رسول الله (ص) با علی (ع) مدت طولانی آهسته سخن گفت سپس علی (ع) برخاست ودر گوشهای از مجلس نشست تا اینکه پیامبر (ص) به خواب رفت. هنگامی که حضرت خوابید علی (ع) برخاست و از آن جا خارج شد که مردم به او گفتند: ای اباالحسن بگو که پیامبر تو را به چه اموری توصیه و سفارش نمود و از چه کاری نهی فرمود؟ علی (ع) فرمود: پیامبر هزار در از علم را بر من گشود و از هر باب هزار باب دیگر گشود و مرا وصیت نمود به آن چه که ان شاء الله تعالی انجام خواهم داد.
سپس مریضی پیامبر شدت گرتف و هنگام وفات حضرت فرارسید در حالی که امیرالمؤمنین (ع) نزد او حاضر بود وقتی زمان خروج روحش از بدن نزدیک شد به امیرالمؤمنین (ع) فرمود: ای علی سر مرا به سنیه خود بگذار که امر خداوند تعالی نزدیک است، وقتی روحم از تن رها شد آن را به دست خود بگیر و بوسیله آن صورتت را مسح نما، سپس جسد مرا رو به قبله قرار بده و امور غسل و کفن ودفن مرا بر عهده بگیر و اولین کسی از مردم باش که بر من نماز میخوانی، هرگز از من جدا نشو تا این که مرا در قبرم جا بدهی و در این امور از خداوند طلب یاری مینمایم، پس علی (ع) سر پیامبر را به سینهاش چسباند، پیامبر از هوش رفت در همین حال فاطمه (س) آمد و به صورت پدرش نگریست و گریه و زاری نمود و این بیت را خواند:
و أبیض یستقی الغمام لوجهه
ثمال الیتا میعصمة للأمل
پیامبر چشمان خود را گشود و با صصدایی رنجور فرمود: دخترم این بیتی که میخوانی سخن عمویت ابیطالب است، تو این کلام را نگو و لکن سخن من این است: (و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم) پس مدتی طولانی گریست سپس به فاطمه (س) اشاره کرد که به نزدیکش بیاید، او نیز به رسول الله (ص) نزدیکتر شد و حضرت چیزی به فاطمه (س) فرمود که صورتش از شنیدن آن درخشید و خوشحال شد و رسول الله (ص) از دنیا رفت در حالی که دست راست امیرالمؤمنین (ع) زیر چانه مبارکش بود و روحش از تن خارج شد. امیرالمؤمنین (ع) به امر رسول الله (ص) به دست خویش روح آنحضرت را مسح نمود، سپس روی او را برگرداند و چشمانش را بست و ردایش را به رویش کشید و به اموری که رسول الله (ص) فرموده بود و تجهیز جنازه آن حضرت مشغول شد.
شیخ مفید(ره) میفرماید: علی(ع) به نزد فاطمه (س) آمد و به او گفت: رسول خدا (ص) به تو چه گفت که از شنیدن آن خوشحال شدی در حالی که من در خوف و اضطراب از وفات ایشان بودم؟ فاطمه (س) فرمود: پدرم به من خبر داد که من اولین کسی از خانوادهاش هستم که به او ملحق خواهم شد و پس از مرگ او زمانی طول نمیکشد که به او میپیوندم و او را درک میکنم و این خبر مرا خوشحال کرد.
در کشف الغمه از جابر بن عبد الله انصاری نقل است که گفت: فاطمه (س) نزد رسول الله (ص) آمد در حالی که ایشان در آخرین لحظات عمر خویش بودند. فاطمه (س) با دیدن حال پدرش احساس مصیبت و گرفتاری بسیاری نمود و خود را بر روی بدن پدر انداخت و گریست، در این حال رسول الله (ص) چشمانش را گشود و به هوش آمد و فرمود: دخترم تو پس از من مورد ظلم وستم قرار میگیری، تو را پس از من ضعیف و مظلوم خواهند نمود، هر کس بر تو نیکی نماید به من نیکی نموده و هر کس بر تو جفا کرده بر من جفا کرده، هر کس به تو بپیوندند به من پیوسته و هر کس از تو دور شود از من دور شده، هر کس به تو خدمت نماید به من خدمت نموده و
هر کس بر تو ظلم نماید بر من ظلم کرده چرا که تو از من هستی و من از تو هستم، تو پاره تن من هستی، تو مانند روح در کالبدم هستی.
آن گاه فرمود: من از کسانی که از امت من هستند و به تو ظلم میکنند به خداوند شکایت میکنم، سپس حسن و حسین (ع) داخل شدند و خود را بر روی بدن پیامبر انداخته و گریستند در حالی که میگفتند: جان ما به فدای تو یا رسول الله، در این حال امام علی (ع) از جایش برخاست تا آن دو را از رسول الله(ص) دور کند، که حضرت سرش را بلند کرد و رو به علی (ع) نمود و فرمود: برادرم رهاش کن و بگذار مرا ببویند و من هم آنها را ببویم، آنها از من بهره ببرند و من هم از ایشان بهرهمند گردم، چرا که پس از من این دو عزیز از روی دشمنی و ظلم کشته خواهند شد، لعنت خداوند بر قاتلین ایشان، سپس رسول الله (ص) فرمود: یا علی تو هم پس از من مورد ظلم قررا میگیری و کشته میشوی و من روز قیامت دشمن کسی هستم که تو با او دشمن هستی.
در کافی به اسنادش از عمرو بن ابیمقدام نقل است که گفت: شنیدم حضرت اباجعفر(ع) میفرمود: آیا معنی کلام خداوند متعال را میدانی که فرموده است (و لا یعصینک فی معروف)؟ عمرو میگوید، عرض کردم: خیر، حضرت فرمود: به درستی که رسول الله (ص) به فاطمه (س) فرمود: هنگامی که من از دنیا رفتم به خاطر مرگ من صورتت را خراش مده و سیلی و لطمه نزن و گیسوانت را پریشان مکن و صدای خود را به واویلا بلند مکن و برای من نوحهسرایی و شیون برپا منما، آنگاه حضرت اباجعفر(ع) فرمود: ای عمرو، این همان معروفی است که خداوند عزوجل فرموده است.
فرات بن ابراهیم در تفسیرش از عبید بن کثیر و هر دوی آنها از جابر بن عبد الله انصاری (رضی الله عنه) نقل کردهاند که گفت: رسول الله (ص) در هنگام بیماریاش (همان بیماری که به واسطه آن از دنیا رحلت نمود) به فاطمه (س) فرمود: پدر و مادرم به
فدایت کسی را به دنبال شوهرت علی بفرست و او را نزد من بخوان، فاطمه (س) به حسن (ع) گفت: پسرم به نزد پدرت برو و به او بگو که رسول الله (ص) تو را طلب مینماید، جابر میگوید: حسن به نزد علی (ع) رفت و به او گفت که رسول الله (ع) او را به نزد خود میخواند پس امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) به راه افتاد تا این که به نزد رسول الله (ص) آمد و دید که فاطمه (س) نزد ایشان است و میگوید ای وای از حزن و اندوه فراق تو، پیامبر به دخترش فرمود: یا فاطمه از امروز به بعد دیگر پدرت حزن و اندوهی نخواهد دید، پس از مرگ من برایم گریبان چاک نکن و به صورتت لطمه نزن و آن را خراش مده و صدای خود را به واویلا بلند مکن و همانگونه رفتار کن که پدرت در مرگ ابراهیم رفتار کرد، از چشمانم اشک روان شده و قلبه به درد آمده بود و چیزی نگفتم که باعث خشم خداوند تعالی شود، میگفتم: ای ابراهیم ما برای تو محزون و غمگین هستیم، سپس رسول الله (ص) فرمود یا علی نزدیکتر بیا، علی (ع) هم به او نزدیک شد، حضرت فرمود: گوش خو را نزدیک دهان من بیاور او نیز چنین کرد، پیامبر فرمود: برادرم آیا شنیدهای این کلام خداوند را در قرآن که فرمود: (ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة) علی (ع) گفت: بله یا رسول الله (ص)، پس حضرت فرمود: آنها که در این آیه آمده تو و شیعیانت هستید که روز قیامت میآیید در حالی که چهرههایتان نورانی و درخشان است و سیراب از نوشیدن آب کوثر هستید.
و باز فرمود: یا علی آیا شنیدهای قول خداوند را در کتابش که میفرماید: (ان الذین کفروا من أهل الکتاب و المشرکین فی نار جهنم خالدین فیها أولئک هم شر البریة) علی (ع) گفت: بله یار سول الله، پس حضرت فرمود: آنها دشمنان تو و یاران آنها هستند روز قیامت آنها در حالی از برابر دیدگان اهل قیامت عبور میکنند که بسیار تشنهاند و به آنها آبی نوشانده نمیشود، تیرهبختانی هستند که همواره عذاب میشوند، آن آیه که گفتم برای تو و شیعیان توست و این آیه برای دشمنان تو و یاران
آنهاست، این چنین روایت نمود جابر بن عبد الله انصاری (ره).
مرحوم کلینی (قدس سره) در اصول کافی به اسنادش که به عیسی بن مستفاد و ابیموسی ضدیر میرسد نقل کرده که گفت: موسی به جعفر (ع) برایم گفت که به پدرم امام صادق (ع) گفتم: آیا امیرالمؤمنین (ع) وصیت رسول الله (ص) را ننوشت و پیامبر بر آن مهر ننمود که جبرئیل و ملائکه مقربین شاهد این وصیت باشند. آن گاه فرمود: پدرم مدتی خاموش ماند، سپس فرمود: ای ابا الحسن همان گونه است که تو گفتی، لکن این وقتی بود که وفات رسول الله (ص) نزدیک شد پس وصیتی از سوی خداوند مکتوب در کتابی به همراه جبرئیل و امنا و ملائکه خداوند تبارک و تعالی به پیامبر نازل شد پس جبرئیل گفت: یا محمد امر کن هر کس که نزد تو حضور دارد به جز وصی و جانشینیت از این جا خارج شود و شاهد این هستیم که تو این وصیت را به او (یعنی علی (ع) میدهی و آن را ضمانت میکنیم، پس پیامبر امر کرد که هر کس در خانه است خارج شود به جز علی و فاطمه، پس جبرئیل گفت: یا محمد خداوند به تو سلام میرساند و تحیت و کرامت را به تو تخصیص میدهد سپس میفرماید: این کتابی است که من در آن با تو عهد میبندم و تو را تحت نظارت خویش میگیرم و به این پیمان ملائکه خویش را شاهد میگیرم هر چند که کفایت میکند من خود شاهد این عهد باشم، در این هنگام مفاصل پیامبر شروع به لرزیدن نمود و گفت: ای جبرئیل خداوند خود سلام است و سلام از اوست و به او باز میگردد، خداوند عزوجل درست و صحیح گفته است، آن کتاب را به من بده و جبرئیل آن را به پیامبر داد و به او امر نمود تا آن کتاب را به امیرالمؤمنین (ع) بدهد و به او گفت: بخوان و علی (ع) حرف به حرف آن را به امانت به دست من سپرد و به تحقیق من حق آن را ادا نمودم، پس علی (ع) گفت: پدر و مادرم به فدای تو من نیز شاهد هستم به تو که آن را رساندی و نصیحت نمودی من هر چه را که تو میگویی تصدق مینمایم و گوش و چشم و گوشت و خون من هم به آن چه تو فرمودی شهادت میدهند پس جبرئیل گفت: و من
بر آن چه که گفتید و بر شما شهادت میدهم، رسول الله (ص) فرمود: یا علی وصیت مرا بگیر و از مضمون آن آگاه شو که من آن را نزد خداوند ضمانت میکنم پس تو به آن چه در آن است وفا و حق آن را ادا نما، علی (ع) گفت: بله پدر و مادرم بفدایت ادای آن به گردن من و ضمانت آن به عهد من و به توفیق یاری و عنایت خداوند آن را اداء خواهم نمود، رسول الله (ص) فرمود: یا علی من میخواهم روز قیامت شهادت بدهی به این که من به عهد خداوند وفا نموده و حق آن را ادا کردهام، علی (ع) گفت: بله یا رسول الله شهادت میدهم، پیامبر فرمود: یا علی، جبرئیل و میکائیل بین من و تو هم اکنون حاضر هستند و ملائکه مقربین همگی شاهد و ناظر تو هستند علی (ع) گفت: بله آنها شاهد هستند، پدرو مادرم به فدایت و من شاهد آنها و آنها شاهد رسول الله (ص) و آن چه به او شرط شده بود به امر جبرئیل در آن چه خداوند متعال به این عهد است وفا کن و دوستی کن با آن کس که به خدا و رسولش دوستی دارد و دوری و برائت بجو از هر کس که با خدا و رسولش دشمنی مینماید و از آنها به وسیلهی صبر و کظم غیظ و از بین رفتن حقت و غصب خمس و تجماوز به حریم و هتک حرمتت برائت بجو، پس علی (ع) گفت: بله یا رسول الله (ص).
امیرالمؤمنین (ع) میگوید: سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید شنیدم که جبرئیل به رسول الله (ص) میگفت: یا محمد به علی بگو که حرمتش را هتک میکنند همان حرمتی که حرمت خدا و رسول اوست، و محاسنش به خون تازه سرش خضاب خواهد شد، امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: هنگامی که من سخنان جبرئیل امین را شنیدم و عمق مصیبت آن را دریافتم از حال رفتم و با صورت به زمین افتادم و گفتم: بله، قبول کردم و راضی شدم و اگر حرمتم هتک شود و سنتهای اسلام تعطیل شود و کتاب خدا پاره پاره شود، کعبه از بین برود و محاسنم به خون تازهی سرم خضاب شود صبر خواهم نمود و همواره به عهد خویش پایبند خواهم بود تا این که به نزد تو بیایم یا
رسول الله، سپس پیامبر فاطمه (س) و حسن و حسین (ع) را خواند و به آنها سخنانی مانند سخنانی که به امیرالمؤمنین (ص) گفته بود گفت و آنها نیز جوابی مثل جواب علی (ع) دادند، پس آن وصیبت که رسول خدا (ص) به علی (ع) داد، مهرهایی از طلا داشت که هرگز آتش عذاب خداوند آنها را لمس نخواهد کرد.
در بحار به اسنادش از عیسی ضدیر از امام کاظم (ع) نقل است که گفت: به پدرم جعفر بن محمد(ع) گفتم: پس از این که ملائکه و جبرئیل از نزد رسول الله (ص) رفتند چه شد؟ گفت: رسول الله (ص) علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) را خبر کرد و به هر کسی که در خانه بود گفت: از پیش من بروید (که میخواهم با خانوادهام در خلوت سخن بگویم) و به امسلمه فرمود: بر در خانه بایست و مگذار هیچ کس نزدیک شود، او هم چنین کرد سپس رسول الله فرمود: یا علی نزدیک من بیا او هم نزدیکتر آمد آن گاه پیامبر دست فاطمه (س) را گرفت و مدت طولانی بر سینهاش گذاشت و با دست دیگرش دست علی (ع) را گرفت، هنگامی که رسول الله (ص) خواست سخن بگوید گریه امانش نداد و نتوانست از شدت گریه سخن بگوید پس فاطمه (س) هم بسیار شدید گریست و علی و حسن و حسین (ع) هم به گریهی رسول الله گریستند، پس فاطمه (س) گفت: یا رسول الله (ص) قلبم از جا کنده شد و جگرم سوخت به خاطر گریهای که کردی ای سرور پیامبران از اولین تا آخرین ای امین خداوند و ای رسول خدا، ای دوست و نبی پروردگار، چه کسی پس از تو پدر فرزندانم باشد پس از تو مصیبت و گرفتاری بر سر من فرومیریزد چه کسی برای علی مانند تو برادر خواهد بود و دین را یاری خواهد کرد و مهبط وحی خداوند و اوامر او خواهد بود، سپس فاطمه (س) گریست و خود را بروی پدرش انداخت و علی و حسن و حسین (ع) گریستند و خود را بروی رسول الله (ص) انداختند پس حضرت سرش را به سوی ایشان بلند کرد در حالی که دست فاطمه (س) در دستش بود پس دست او را در دست علی (ع) گذاشت و به او فرمود: یا اباالحسن این دخترم امانت خدا و رسولش محمد
نزد توست، حق خدا و رسولش را در مورد او رعایت کن و حرمتش نگهدار و به درستی که تو چنین خواهی کرد یا علی به خدا دخترم سرور زنان بهشت از اولین تا آخرین ایشان است، به خدا این دخترم مریم کبر است، به خدا قسم که این جا جانم از تن بیرن نمیرود مگر این که از خداوند برای فاطمه و شما چیزی بخواهم و خدا به من عطا نماید یا علی هر چه دربارهی فاطمه بخواهی و من از خداوند درخواست نمایم انجام خواهد شد و هر چه که فاطمه بخواهد جبرئیل به انجام آن امر مینماید بدان من به هر چه که دخترم فاطمه راضی است، رضایت دارم و همچنین خدا و ملائکهاش راضی به رضای فاطمه هستند، یا علی وای بر کسی که به فاطمه ظلم نماید! وای بر کسی که حرمت او را هتک نماید! وای بر کسی که در خانهی او را بسوزاند! وای بر کسی که دوست او را بیازارد! وای بر کسی که با او مخاصمه نماید و او را از خانه بیرون بکشد و به دیگران نشان دهد! خداوند من از آنهایی که چنین کاری کنند بدور هستم و آنها هم از من بدور هستند سپس با دست آنها را به سمت خود کشید و فاطمه و علی و حسن و حسین (ع) را به خود نزدیک کرد و در آغوش گرفت و گفت: خداوندا من با ایشان و شیعیان ایشان دوست هستم و بهشت را برای آنها تضمین میکنم و با هر کس که با ایشان دشمنی است و یا ظلم میکند و یا از ایشان جلوتر میرود و یا از پیمودن طریق ایشان باز میماند و از دوستان و یاران دشمنان اهلبیت بیزارم، با آنها دشمن هستم وسر ستیز دارم و تضمین میکنم که همهی این دشمنان به آتش داخل خواهند شد، سپس پیامبر فرمود: به خدا یا فاطمه من از کسی و چیزی راضی نمیشوم مگر این که تو رضایت بدهی و سه بار این سخن را تکرار کرد.
عیسی ضدیر میگوید از امام موسی بن جعفر سؤال کردم که: بیشتر مردم میگویند که پیامبر امر کرد تا ابوبکر با مردم نماز بخواند سپس همچون دستوری به عمر داد، امام موسی بن جعفر (ع) مدتی ساکت ماند سپس فرمود: این گونه که
میگویند نیست و لیکن ای عیسی بحث در این امور بسیار است ولی راضی نشو مگر این که حقیقت آن را دریابی و کشف نمایی. عیسی ضدیر میگوید، عرض کردم: پدر و مادرم بفدایت من از اموری سؤال میکنم که به نفع دین و اعتقادم بخورد، ولی میترسم که برخی از این امور مرا گمراه سازد و من آگاه نیستم، من کجا شخصی مانند شما را پیدا میکنم تا حقیقت را برای من ظاهر و کشف نماید.
امام فرمود: وقتی مریضی پیامبر بیشتر شد و ناتوانش ساخت علی (ع) را طلب کرد و سرش را بر دامان او گذاشت و از هوش رفت، پس هنگام نماز شد و اذان گفته شد، عایشه آمد و گفت: ای عمر برو با مردم نماز بخوان، عمر گفت: پدرت ابوبکر به این کار ارجحیت دارد، عایشه گفت: درست ولی او مردی نرم خوست میترسد از این که مردم علیه او بشورند، تو با مردم نماز بخوان، عمر به او گفت: بلکه او نماز می خواند و من او را همراهی میکنم، محمد از هوش رفته است و گمان نمیکنم که نجات یابد و خواهد مرد و علی هم همواره در کنار اوست و از او جدا نمیشود پس قبل از این که محمد از این بیماری رهایی یابد پدرت را وادار کن تا با مردم نماز را به جماعت اقامه کند زیرا میترسم که اگر پیامبر از این مرض بهبود یابد علی را برای اقامهی نماز امام جماعت خواهد فرستاد، من خودم دیشب شنیدم که محمد در آخر سخنانش و دعاهایش میگفت نماز نماز.
امام موسی بن جعفر (ع) فرمود: ابوبکر خارج شد و به سمت مسجد رفت تا با مردم نماز بخواند و به امامت ایشان بایستد ولی مردم کار او را منکر شدند سپس گمان کردند که این کار او به امر رسول الله (ص) است، هنوز ابوبکر تکبیر نماز را نگفته بود که پیامبر به هوش آمده و فرمود: عباس را به نزد من بخوانید پس او را خواندند و آمد و او به همراه علی (ع) به پیامبر کمک کردند و او ار از خانه خارج و به سمت مسجد آوردند تا این که با مردم نماز خواند آن گاه ایستاد سپس او را بر منبرش نهادند و همهی اهل مدینه از مهاجرین و انصار دور او را گرفتند و زنان سرهای خود را از پردهها
بیرون آوردند، در این میان جمعیت آشفته شد. همه ناله و زاری میکردند و فریاد برمیآوردند و آیه استرجاع را میخواندند، پیامبر مدتی سخن میگفت و لحظاتی سکوت مینمود و قسمتی از سخنان حضرت بدین شرح است که فرمود: ای جماعت مهاجرین وانصار هر کسی که امروز این جا حاضر است و هر کس از جن و انس که این ساعت در این جا حضور دارد، حاضران به غایبان برسانند که به تحقیق در میان شما کتاب خدا را که در آن نور هدایت و بیان است نهادم که خداوند هیچ حجتی را از من در میان شما از آن فروگذار نکرده و در میان شما از خود دین و نور هدایت یعنی جانشینم علی بن ابیطالب (ع) را نهادم، به تحقیق علی (ع) ریسمان خداوند است، پس همگی به او چنگ بزنید و به او دست بیازید و از دور او متفرق نشوید (و اذکرا نعمة الله علیکم اذ کنتم اعداء فألف بین قلوبکم، فأصبحتم بنعمة اخوانا) ای مردم این علی بن ابیطالب گنج خداوند است امروز و فردا، هر کس او را دوست بدارد و مهر او را در دل خود بپروراند امروز و فردا به عهدی که خداوند با او بسته و برگردن اوست وفا نموده است و واجب خویش را ادا نموده و هر کس امروز و فردا علی (ع) را دشمن خویش بداند و با او دشمنی نماید روز قیامت کور و کر محشور میشود در حالی که حجت و دلیلی برای او نزد خداوند پذیرفته نیست.
ای مردم فردای قیامت به نزد من نیایید در حالی که عروس دنیا را به عقد خویش در آوردهاید و به آن مشغول شدهاید و خانوادهی من در حالی میآیند که ژولیده و خاکآلوده و شکست خورده و مظلوم هستند و خونهای ایشان در برابر شما ریخته میشود و روان میگردد و بیعتهایی که به گمراهی کشیده میشود و شورایی تشکیل میشود که مردم را به جهالت و گمراهی میکشاند، به درستی که این کار را مردانی انجام خواهند داد که خداوند آنها را در برخی آیات در قرآن کریم نامبرده و به شما میگفتم و میشناساندم و به شما میرساندم آن چه را که برای آن به سوی شما آمدهایم، و لیکن من شما را قومی جاهل میبینم، پس از من به حال گذشته خود بازنگردید و کافر و
مرتد نشوید، کتاب خدا را آن گونه که صحیح و درست نیست تأویل و تفسیر ننمایید، بدایند که هر سنت و کلام و سخنی که با قرآن مخالفت داشته باشد آن سنت و سخن دروغ و باطل است، قرآن پیشوای هدایت است و آن هم رهبر و پیشوایی دارد که مردم را به سوی خدا و قرآن مجید با حکمت و موعظهی حسنه میآورد که ولی امر پس از من ولی و پیشوای آن است و وارث علم من و حکمت و سر و عیان و وارث همهی انبیاء پیش از من است من نیز ارث میبرم و ارث میگذارم پس مبادا یکی از شما دیگری را متهم به دروغگویی نماید.
ای مردم خدا را خدا را در مورداهلبیت من در نظر بگیرید و حرمت و حق ایشان را نگاه دارید که ایشان ارکان دین و چراغهای هدایت در ظلمت دینا و معدن علم هستند و علی است برادم و وارثم و جانشینم و امین من وبرپا دارندهی امر من، وفا کننده به عهد من در سنتم و اولین کسی از مردم که به من ایمان آورد و آخرین ایشان که در هنگام مرگ با من تجدید عهد و پیمان نمود و بهترین مردم برای من است که روز قیامت او را دیدار خواهم نمود پس حاضران به غایبان برسانند و بگویند همانا هر کس قصد امامت و پیشوایی امتی را نماید در حالی که از او عالمتر و شایستهتر در آن قوم باشد به تحقیق کافر است.
ای مردم هر کس که از قبل بر گردن من حقی دارد من حاضر به ادای آن هستم و هر کس پس از من حقی طلب دارد میتواند آن را از علی طلب کند زیرا او ضامن همه دیوان است تا آن زمانی که همه دیون مرا بپرداز و حقی از کسی بر گردنم نماند.
به همان سند از امام موسی به جعفر (ع) و او هم از پدرش نقل نموده که گفت: علی بن ابیطالب (ع) فرمود: وصیت رسول الله (ص) بدین صورت بود: بسم الله الرحمن الرحیم این عهدی است که محمد بن عبد الله به آن وصیت نموده است و به امر خداوند به آن استناد کرده است به جانشین علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین (ع) و در آخر وصیت چنین آمده که جبرئیل و میکائیل و اسرافیل بر آن چه که محمد به علی بن
ابیطالب وصیت نمود شاهد هستند آن گاه وصیت را گرفت و ضمانش بر این وصیت همان ضمانتی است که یوشع بن نون بن موسی بن عمران نمود و بر آن چه که وصی عیسی بن مریم به آن ضمانت نمود و اداء کرد و آن چه که اولیاء قبل از ایشان ضمانت کردند به این که محمد(ص) برترین پیامبران و علی (ع) برترین جانشینان و اوصیاء است. محمد(ص) وصیت خود را به علی (ع) داد و او هم وصیت را خواند، محمد(ص) امر امامت مردم و پیشوایی آنها را به علی بن ابیطالب (ع) سپرد و این امر خداوند و بندگی اوست و اطاعت صاحبان امر است که نبوتی برای علی (ع) و غیر او بعد از محمد (ص) نیست و شهادت و گواه خداوند به این امر کافی است.
به همان سند به اسنادش از امام موسی کاظم (ع) و او از پدرش نقل است که گفت، علی بن ابیطالب (ع) فرمود: پیامبر در وصیتش اندکی قبل از وفاتشان مرا خواست و مقداری کافور به من داد و فرمود: ای علی، ای فاطمه این کافوری است که جبرئیل آن را از بهشت آوردن و به من داده است، او به شما سلام رسانده و گفته است که: این کافور را تقسیم نمایید و قسمت مرا و خودتان را جدا نمایید. فاطمه (س) به رسول الله (ص) گفت یک سوم کافور برای شماست و بقیهی آن نزد علی (ع) است با آن که چه کند، رسول خدا (ص) گریست و فاطمه (س) را به آغوش کشید و فرمود: موفقه، رشیدة، مهدیة، ملهمة، سپس فرمود: یا علی بگو بقیهی کافور را چه کردی، علی (ع) گفت: نصف ما بقی کافور برای فاطمه (س) و نصف دیگر برای هر کس که شما بفرمایید یا رسول الله، حضرت فرمود: یا علی بقیهی این کافور برای توست پس آن را بگیر.
از امام موسی بن جعفر و ایشان هم از پدرش نقل شده که فرمود، رسول خدا (ص) فرمود: یا علی آیا تضمین میکنی که دیوان مرا بپردازی؟ گفت: بله، حضرت فرمود: خدایا شاهد باش، سپس فرمود: یا علی تو مرا غسل بده که اگر کس دیگری مرا غسل بدهد با دیدن عورت من کور میشود، علی (ع) گفت: برای چه یا رسول الله؟
فرمود: جبرئیل اینچنین از پروردگار نقل فرموده است که، کسی عورت تو را نمیبیند مگر این که کور میشود علی (ع) گفت: یا رسول الله چگونه به تنهایی تو را غسل دهم؟ حضرت فرمود: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و ملک الموت و اسماعیل صاحب آسمان دنیا تو را در این امر یاری خواهند نمود، علی (ع) میگوید عرض کردم: چه کسی آب برای غسل بریزد؟ حضرت فرمود: فضل بن عباس اما بدون اینکه به بدن من نگاه بیندازد چه را که برای او و هر کس غیر از او از مردان و زنان نگاه کردن به عورت من حرام است، هنگامی که از غسل من فارق شدی بدن مرا بر روی تختهای بگذار و چهل دلو (دهان گشاد) آب از چاه غرس بر بردن من بریز (2) آنگاه پیامبر فرمود: یا علی آن هنگام دستت را بر سینهی من بگذار و فاطمه و حسن و حسین (ع) را به همراه خود حاضر نما و غیر از ایشان کسی نباشد تا از بدن من چیزی برای او معلوم شود و نبیند، سپس در آن جا میفهمی چه شده و چه خواهد شد ان شاء الله تعالی، یا علی آیا وصیت مرا قبول کردی؟ گفت: بله حضرت فرمود: خداوندا، شاهد باش. آنگاه رسول الله (ص) فرمود: چه میکنی آن جایی که پس از من بر علیه تو برمیخیزند و بر تو پیشی میگیرند و سرکشان خود را به سوی تو میفرستند و تو را به بیعت میخوانند سپس گریبان تو را گرفته و بر زمین میکشند، همانگونه که شتر رم کرده میگریزد در حالی که مذمت شده و خوار و بییاور و محزون و غمگین هستی و پس از من در همین حالت خواهی بود، راوی میگوید: وقتی فاطمه (س) سخنان رسول الله (ص) را شنید فریادی کشید و گریست و به گریهی او رسول الله (ص) نیز گریست و فرمود: دخترم گریه نکن و ملائک را اذیت نکن این جبرئیل است که به خاطر گریه تو میگرید و این میکائیل و صاحب سر خداوند اسرافیل است، دخترم گریه نکن که آسمان و زمین به گریهی تو میگریند، پس علی گفت: یا رسول الله تسلیم این مردم خواهم شد و بر هر
مصیبتی که بر من وارد آید (به خاطر خدا) صبر میکنم و بر بیوفایی و بیعت نکردنشان صبر خواهم نمود و اگر یاوری نداشتم با ایشان نبرد نخواهم کرد پس رسول الله (ص) گفت: خداوندا تو شاهد باش.
آنگاه پیامبر فرمود: یا علی با قرآن و واجبات و فرائض الهی چه میکنی؟ گفت: یا رسول الله(ص) آنها را جمع میکنم و به مردم عرضه مینمایم که اگر قبول کردند که من شاهدم. امام علی (ع) میفرماید: در وصیتنامهی رسول الله (ص) آمده بود آن چه که حضرت به آن وصیت نموده بود به این در هر خانهای که از دنیا رفت در همان جا او را دفن نمایند و با سه پارچه کفن شود که یکی از آنها (آخرین آنها) برد یمانی باشد و کسی جز علی وارد قبرش نشود و او را دفن ننماید سپس فرمود: یا علی، تو و دخترم فاطمه و حسن و حسین (ع) نزد جنازهی من بمانید و هفتاد و پنج تکبیر بگویید تو پنج تکبیر بگو و بازگرد پس از این که به تو اجازهی نماز بر من دادند، علی (ع) گفت: پدر و مادرم به فدایت چه کسی فردا اجازه خواهد داد، حضرت فرمود: جبرئیل اذن نماز خواهد داد و سپس اهلبیتم و بستگانم دستهدسته میآیند و بر جنازهی من نماز میخوانند سپس زنان اهلبیتم میآیند و پس از همهی آنها بقیهی مردم بیایند.
به همین اسناد روایت است که علی (ع) به رسول الله (ص) عرض کرد: یا رسول الله به من امر فرمودهاید که در خانهی خودتان برای شما قبری حفر کنم و فلان کار و فلان کار را انجام دهم، حضرت فرمود: بله یا علی خانهی من محل دفن و قبر من خواهد بود. علی (ع) گفت: پدر و مادرم به فدایت برای من مشخص نما در کجای خانه قبر شما حفر کنم، حضرت فرمود: در انتخاب جا اختیار با توست ببین کجا بهتر است، عایشه گفت: یا رسول الله شما کجا مقیم میشوید؟ حضرت رو به عایشه کرد و گفت: تو را در خانهای اسکان دادم و تنها آن چه که در این خانه است برای توست پس در خانهات آرام بگیر و مانند زمان جاهلیت زینت نمایی مکن و با ولی خود ظالمانه و از روی
ستم پیشگی پیکار نکن (هر چند که تو این کار را انجام خواهی داد) عمر از این سخنان رسول الله (ص) آگاه شد و به دختر خود حفصه گفت: ای حفصه عایشه را واگذار و با پیامبر از علی سخن به میان نیاور زیرا او در حیات و حتی به هنگام مرگ نیز به یاد علی است.
به همان سند از روایانش از سلمان فارسی (ره) نقل است که گفت: روزی به خدمت رسول الله (ص) شرفیات شدم در ایام مریضیاش که بعدها هم به واسطهی همان مریضی رحلت فرمود، پس در مقابل حضرت نشستم واز احوالش سؤال نمودم سپس برخاستم که از محضر ایشان خارج شوم که حضرت فرمود: سلمان بنشین که خداوند به تو چیزی نشان خواهد داد که آن امر از برترین و بهترین امور است، پس حضرت نشست و من در همین حال نشسته بودم که مردانی از اهلبیت و یاران رسول الله (ص) وارد اتاق شدند و فاطمه (س) دختر ایشان هم یکی از واردشدگان بود و چون ضعف جسمی رسول الله (ص) را دید گریه راه گلویش را بست تا آن جا که اشک بر گونهاش جاری شد وقتی رسول الله (ص) این حال او را دید فرمود: برای چه گریه میکنی دخترم خداوند دیدگان تو را روشن گرداند و آنها را گریان ننماید، فاطمه (س) گفت: پدر جان چگونه نگریم در حالی که این همه ضعف و بیماری را در شما میبینم حضرت به او فرمود: فاطمه جان به خداوند توکل کن و صبور باش همان گونه که پدرانت و انبیاء پیشین و مادران تو و زنان ایشان صبر میکردند، فاطمه جان آیا به تو مژدهای بدهم؟ گفت: بله ای نبی خدا پدر جان، حضرت فرمود: آیا میدانی که خداوند متعال پدرت را اختیار و انتخاب نمود و او را پیامبر قرار داد و برای همهی مردم و خلایق مبعوث کرد تا فرستادهاش باشد، سپس علی (ع) را برگزید و به من امر نمود تا او را به ازدواج تو در آورم و به امر پروردگار او را جانشین و وصی خود قرار دادم. یا فاطمه، علی حقا برترین و بزرگترین مسلمین برایشان پس از من است و اولین ایشان در ایمان و اسلام و عالمترین ایشان از جهت علم، صبورترین ایشان در صبر و برترین
و محقترین ایشان نزد میزان روز قیامت از جهت قدر و شأن است پس فاطمه (س) شاد و خندان شد و رسولالله (ص) رو به سوی او کرد و فرمود: ای فاطمه آیا تو را مسرورتر و خوشحالتر بنمایم؟ گفت: بله پدرجان، حضرت فرمود: آیا به تو بیش از پیش خبر بدهم از آن چه که قبلا به تو خبر دادهام در بیان شأن شوهر و پسر عمویت، فاطمه (س) گفت: بلی ای نبی خدا، حضرت فرمود: علی اولین کسی است که به خداوند عزوجل و به رسولش از میان این امت ایمان آورد او و خدیجه مادر تو اولین کسانی بودند که مرا در شریعتی که آوردم یاری و مساعدت نمودند، یا فاطمه، علی برادرم و دوستم و پدر فرزندانم است، علی کسی است که خصلتهای نیکو و خیری به او از سوی خداوند عطا شده است که قبل از او به هیچ کس عطا نشده و پس از او نیز به کسی عطا نخواهد شد، در فراق من صبور باش و خود را تسلی بده و بدان که پدرت به خداوند عزوجل ملحق میشود، فاطمه (س) گفت: پدر جان هم مرا خوشحال و مسرور نمودی و هم ناراحت و محزون کردی، حضرت فرمود: آیا میخواهی آنها را برای تو بیشتر کنم دخترم؟ فاطمه (س) گفت: بله یا رسول الله، آن گاه پیامبر فرمود: خداوند همهی خلایق را آفرید و آنها را دو قسم قرار داد و من و علی را در بهترین قسمت قرار داد واین قول خداوند عزوجل است که میفرماید: (اصحاب الیمین ما اصحاب الیمین) سپس از آن دو قسمت قبائلی را پدید آورد و ما را از بهترین و برترین قبایل قرار داد.
و این سخن خداوند عزوجل است که (و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله.تقاکم) سپس قبایل را خانه خانه نمود، و ما را در بهترین خانهها قرار داد، کما این که خداوند در کلام خویش فرموده است، (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا) سپس خداوند متعال مرا از میان خانواده و اهلبیتم برگزید و علی و حسن و حسین (ع) و تو را برگزید پس من سرور اولاد آدم و علی (ع) سرور تمام عرب و تو سرور زنان عالمین و حسن و حسین (ع) هر دو سرور
جوانان اهل بهشت هستند و از ذریه تو مهدی (عج) خواهد آمد که خداوند عزوجل به وسیلهی او زمین را پر از عدل میکند همانگونه که قبل از آن پر از ظلم و جور بود.
1) ذو الجناح نام یکی از اسبهای پیامبر (ص) بود که همیشه بر در مسجد النبی ایستاده بود و برای انجام کارها و رفع حوائج مردم بود.
2) عیسی ضدیر میگوید: یا حضرت فرمودند چهل مشک آب بر بدن من بریز شک در این مورد از من است.