علی بن عیسی اربلی در کشف الغمة از کتاب تاریخ موالید انبیاء و وفات اهل البیت از شیخ ابیمحمد عبدالله بن احمد بن احمد خشاب از راویانش از ابیجعفر محمد بن علی الباقر (ع) نقل کرده است که گفت: رسول الله (ص) در سن شصت و سه سالگی در سال دهم هجرت رحلت فرمود. چهل سال در مکه سکونت داشت که در پایان چهل سالگی وحی بر او نازل شد، پس سیزده سال دیگر در مکه اقامت نمود و به مدینه هجرت فرمود و در ماه ربیع الاول روز دوشنبه دو شب از ماه مانده وفات نمود. مؤلف میگوید که مرحوم علامه مجلسی (ره) در جلاء العیون آورده که: این قول (که در بالا آمده) را هیچ یک از شیعیان نقل نکره و به آن قائل نیست و شاید که این قول را باب تقیه آوردهاند.
در شکف الغمه آمده که پیامبر شصت و سه سال زندگی نمود که از این شصت و سه سسال دو سال و چهار ماه با پدرض عبدالله و هشت سال با جدش عبدالمطلب زندگی کرد سپس ابوطالب بعد از وفات عبد المطلب کفالت او را به عهده گرفت واو را گرامی داشت و حمایت نمود و با دست و زبان و با تمام وجود در زمان حیات خویش او را یاری کرده و نیز عدهای آوردهاند که رسول الله (ص) هنوز در رحم بود که پدرش عبدالله از دنیا رحلت فرمود و برخی نیز گفتهاند که: رسول الله (ص) ده ساله بود که پدرش از
دنیا رفت و نیز گفتهاند که هنگامی که آمنه مادر پیامبراز دنیا رفت او شش ساله بود.
مسلم در صحیح خود آورده که، رسول خدا (ص) فرمود: من برای زیارت قبر مادرم از خداوند طلب اذن مینمودم و اذن گرفتم پس قبور اموات را زیارت کنید تا به یاد مرگ باشید. آن حضرت با خدیجه ازدواج نمود در حالی که بیست و پنج سال داشت و عمویش ابوطالب وفات نمود در حالی که چهل و شش سال و هشت ماه و بیست و چهار روز سن داشت وخدیه سه روز بعد از وفات ابوطالب وفات نمود و آن سال عام الحزن نام گرفت.
هشام بن عروة از پدرش نقل کرده است که گفت، رسول الله (ص) فرمود: قریش همواره از من هراس داشتند تا این که عمویم ابوطالب وفات نمود و پس از بعثت سیزده سال در مکه ماندم سپس به مدینه مهاجرت نمودم در حالی که سه روز در غار ثور مخفی شدم و روز دوشنبه یازدهم ربیع الاول به مدینه وارد شدم و در مدینه ده سال ماندم، آن حضرت در بیست و هشتم ماه صفر سال یازده هجری وفات نمود.
در بحار به اسنادش که به شیخ صدوق (ره)میرسد و او از راویانش از ابن عباس نقل کرده است که گفت: روی ابوسفیان، نزد رسول الله (ص) آمد و گفت: یا رسول الله، میخواهم دربارهی چیزی از تو سؤال کنم، حضرت فرمود: اگر میخواهی قبل از این که سؤال کنی به تو بگویم که چه میخواهی، ابوسفیان گفت: بگو، حضرت فرمود: میخواهی از مدت عمر من سؤال کنی، گفت: بله یا رسول الله، حضرت فرمود: من شصت وسه سال عمر میکنم، ابوسفیان گفت: شهادت میدهم که تو را راستگویی، حضرت فرمود: به زبان چیزی میگویی که خلافت آن در قلبت است.
شیخ صدوق (ره) در اکمال به اسنادش که به عبدالله بن مسعود میرسند نقل کرد که گفت: به پیغمبر (ص) عرض کردم یا رسول الله هنگامی که وفات نمودی چه کسی تو را غسل میدهد؟ حضرت فرمود: هر پیامبر را جانشینش غسل میدهد، عرض کردم: وصی شما کیست یا رسول الله؟ حضرت فرمود: علی بن أبیطالب (ع)، عرض کردم: او
پس از شما چند سال زندگی خواهند نمود یا رسول الله؟ حضرت فرمود: سی سال بدان که یوشع بن نون وصی موسی (ع) بعد از او سی سال زندگی کرد پس صفراء دختر شعیب (همان همسر موسی (ع) بر او خروج کرد و گفت: من بر امر جانشینی موسی (ع) از تو محقتر هستم پس با او جنگید و یوشع نیز با او جنگید و او را اسیر کرد و آنگاه به او احسان نمود و آزادش کرد و در همین رابطه بود که خداوند عزوجل این آیه را فرستاد (و قرن فی بیوتکن و لا تبرجن تبرج الجاهلیة الاولی).
شیخ در امالی به اسنادش که به امام علی بن ابیطالب (ع) میرسد نقل کرده است که فرمود: به نزد رسول الله(ص) آمدم در حالی که او مریض بود، پس دیدم که سرش بر زانوی مردی است بسیار خوشرو و زیبا که جمیلتر از او را هرگز در میان خلایق ندیده بودم و پیامبر در خواب بود، هنگامی که به نزد ایشان رفتم آن مرد گفت: به نزد پسر عمویت بیا که تو به او سزاوارتر هستی تا من پس به آنها نزدیک شدم، آن مرد برخاست و من در جای او نشستم و سر رسول الله (ص) را به دامن گرفتم همان گونه که آن مرد سرش را به دامان گرفته بود.ساعتی درنگ نمودم سپس پیامبر بیدارم شد و فرمود: آن مردی که سرم به دامنش بود کجاست؟ عرض کردم: وقتی من آمدم مرا به نزد شما فراخواند و گفت: به نزدیک پسر عمویت بیا که تو به او از من سزاوارتری، سپس برخاست و من در جای او نشستم، پیامبر فرمود: آیا آن مرد را شناختی، عرض کردم: پدر و مادرم به فدایت من او را نشناختم، حضرت فرمود: او جبرئیل بود با من صحبت کرد تا این که دردهایم از بین رفت پس به خواب رفتم و سرم در آغوش او بود.
در کافی به اسنادش از فضیل بن سکرة نقل است که گفت، به امام صادق (ع) عرض کردم: فدایت شوم آیا آبی که با آن میت راغسل میدهند اندازهی مشخص و حد و حدودی دارد؟ حضرت فرمود: رسول الله (ص) به علی (ع) فرمود: هنگامیکه من مردم شش سطل (ظرف) آب از چاه غرس بردار پس مرا بشوی و کفن و حنوط نما و هنگامی که غسل و کفن من تمام شد مرا بنشان و هر چه که میخواهی از من سؤال کن،
به خدا قسم چیزی از من سؤال نمیکنی مگر این که جواب آن را خواهم داد.
در خرائج به اسنادش از اسماعیل بن عبد الله بن جعفر بن ابیطالب از پدرش نقل است که گفت، امام علی بن ابیطالب (ع) فرمود: رسول الله (ص) به من امر فرمود که وقتی از دنیا رفتم هفت سطل آب از چاه غرس بردار و مرا با آن غسل بده وقتی که مرا غسل دادی و از غسل من فارغ شدی هر کس که در خانه بود بیرون نما، هنگامی که همه را خارج کردی دهانت را بر روی دهان من بگذار سپسص از هر چه که خواستی از من سؤال کن از امروز تا قیامت و از فتنههایی که رخ خواهد داد، علی (ع) گفت: پس من هر چه را که پیامبر فرموده بود انجام دادم و از هر چه که بود تا روز قیامت به من خبر داد و هیچ گروهی نبود مگر این که من به همهی آنها آگاهی یافتم و گمراهان و هدایت یافتگان و اهل راستی آنها را شناختم.
در بحار به اسنادش از هشام بن سالم از امام جعفر صادق (ع) در حدیثی نقل است که فرمود رسول خدا (ص) فرمود: یا علی وقتی من از دنیا رفتم تو مرا غسل بده تا هیچ کس جز تو عورت مرا نبیند که اگر ببیند چشمانش از حدقه بیرون میآید، علی (ع) به رسول الله (ص) عرض کرد: یا رسول الله، شما مردی تنومند و سنگین وزن هستید و من چارهای ندارم از این که فردی جهت کمک بخواهم حضرت فرمود: جبرئیل با توست و به تو کمک میکند و فضل بن عباس آب میریزید و به او امر کن که با چشم بسته آب بریزد چون هیچ کس عورت مرا نمیبیند مگر این که چشمانش از حدقه بیرون میآید.
شیخ صدوق (ره) در امالی به اسنادش که به ابن عباس میرسد آورده که گفت وقتی رسول الله (ص) مریض بود، اصحابش نزد او بودند، عمار یاسر برخاست و به او عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت یا رسول الله وقتی رحلت فرمودید کدامیک از ما شما را غسل مینماید؟ علی بن ابیطالب (ع) چرا که او در هنگام غسل من قصد شستن هر عضوی از اعضای مرا بنماید ملائکه در آن کار او را یاری خواهند
نمود، باز گفت: پدر و مادرم به فدایت یا رسول الله، چه کسی از ما بر تو نماز میخواند؟ حضرت فرمود: خداوند تو را رحمت نماید، سپس به علی (ع) فرمود: ای پسر ابیطالب وقتی که دیدی روحم از جسم جدا شد مرا غسل بده و به بهترین وجه غسل و کفنم کن در این دو پارچهی سفید مصری و برد یمانی، و در کفن کردن من شتاب مکن پس جنازهی مرا حمل کنید و به لبهی قبرم بگذارید. اولین کس که بر من نماز میخواند خداوند جبار بزرگ و بلند مرتبه از بالای عرش است سپس جبرئیل و میکائیل و اسرافیل در میان فوجهایی از ملائکه که تعداد آنها را کسی غیر از خداوند نمیداند. سپس ملائکه حافین حول العرش سپس ملائکهی سکان اهل آسمان سپس بزرگان اهلبیتم و زنان ایشان سپس الأقربون فلأقربون هر کدام از بستگان و آشنایان که به من نزدیکتر هستند به آنها اشاره کن تا نماز بخواند و مرا با صوت آه و زاری و گریه با صدای بلند آزار ندهید آنگاه رسول الله (ص) فرمود: ای بلال مردم را به سوی من فرابخوان پس مردم همگی جمع شدند رسول الله (ص) از خانه خارج شد در حالیکه عمامهای بر سر بسته بود و برکمانش تکیه داده بود تا اینکه به بالای منبر رفت و حمد و ثنای خداوند عزوجل را بجا آورد و فرمود: ای مردم، من چگونه پیامبری برای شما بودم آیا پشت در پشت شما جهاد نکردم آیا در جنگ دندان من نشکست؟ آیا بر رویم گرد و غبار نشتسته است؟ آیا خون از وسط صورتم سرازیر نشد تا اینکه به محاسنم رسید؟ آیا من با دشواری دست و پنجه نرم نمیکردم در حالیکه قوم من در جهل به سر میبردند؟ آیا من از گرسنگی سنگ بر شکم خود نبستم؟ مردم همگی گفتند: یا رسول الله، تو به خاطر خداوند صبر پیشه نمودی و از منکرات و بلایایی که خداوند به واسطهی آنها میفرستاد ما را نهی نمودی، خداوند از سوی ما برترین و بالاترین جزا و پاداش را عنایت فرماید، حضرت نیز در جواب فرمود: خداوند به شما نیز جزا و پاداش خیر عطا فرماید.
آنگاه فرمود: خداوند عزوجل حکم نموده و قسم یاد کرده که ظلم هیچ ظالمی را
اجازه ننموده است. شما را به خدا قسم هر مردی از شما که محمد بر او ظلمی روا داشته برخیزد و در همین دنیا مرا قصاص نماید چرا که قصاص در دنیا نزد من بسیار نیکوتر از قصاص در آخرت و در مقابل دیدگان ملائکه و انبیاء است، در این حال مردی از پشت جمعیت برخاست که نام او سوادة بن قیس بود به حضرت عرضکرد: پدر و مادرم بفدایت یا رسول الله، هنگامی که شما از طائف میآمدید من به استقبال شما آمدم و شما بر ناقهی خود غصباء سوار بودید در دست شما شاخهای باریک بود پس شما خواستید که آن را به ناقه بزنید ولی آن ترکه به شکم من اصابت نمود و من ندانستم که از روی عمد این کار را انجام دادید یا سهوا این کار انجام شد، رسول خدا (ص) فرمود: پناه به خدا از این که من عمدا آن کار را انجام داده باشم سپس فرمود: ای بلال برو به خانهی فاطمه (س) و آن ترکهی باریک را برایم بیاور، بلال از نزد حضرت خارج شد در حالی که در کوچههای مدینه فریاد میزد، ای مردم چه کسی قصاص را به جان میخرد قبل از این که روز قیامت قصاص شود این محمد است که در مسجد خویش نشسته و خود را جهت قصاص در دنیا آماده کرده است قبل از این که قصاص در قیامت فرابرسد، بلال به سوی خانهی فاطمه (س) رفت و به او گفت: یا فاطمه برخیز و ترکهی نازکی بده که پدرت آن را میخواهد، فاطمه (س) آمد و به بلال گفت: ای بلال پدرم ترکه را برای چه میخواهد امروز که وقت این کارها نیست، بلال گفت: یا فاطمه آیا نمیدانی که پدرت از منبر بالا رفته با اهل دین و دنیا وداع میکند فاطمه (س) فریادی کشید و گفت: ای وای از غم و اندوه، ای پدر جان دیگر چه کسی با فقرا و مساکین و در راه ماندگان همدردی و مساعدت مینماید، ای حبیب خدا، ای حبیب قلبها، ای پدر جان، سپس آن شاخهی نازک را برای بلال آورد و بلال از خانهی فاطمه (س) خارج شد تا آن را به رسول الله (ص) برساند.
رسول الله (ص) فرمود: آن مرد که او را مضروب ساخته بودم کجاست؟ آن پیرمرد گفت: بله من این جا هستم یا رسول الله پدر و مادرم به فدایت، پیامبر فرمود: بیا و مرا
قصاص نما تا راضی شوی. آن پیرمرد گفت: پیراهنت را بالا بزن تا شکمت عریان شود یا رسول الله، حضرت هم چنین کرد، مرد گفت: پدر و مادرم بفدایت یا رسول الله آیا اجازه میفرمایی که شکم شما را ببوسم، حضرت به او اجازه فرمود و آن پیرمرد گفت: پناه میبرم به خدا از آتش روز عذاب از این که پیامبر را قصاص کنم پس رسول الله (ص) فرمود: ای سواة بن قیس مرا میبخشی یا قصاص میکنی، پیرمرد گفت: میبخشم یا رسول الله، پس پیامبر فرمود: خداوندا از سوادة بن قیس بگذر و او را شامل مرحمت خویش بفرما همان گونه که او از پیامبرت محمد در گذشت و او را بخشید.
سپس رسول الله (ص) برخاست و به خانهی امسلمه رفت در حالی که میگفت: خداوندا امت محمد را از آتش عذاب خویش دور نگاه دار و سالم و سلامت بدار و حساب روز قیامت را برایشان سهل و آسان بگیر، امسلمه گفت: یا رسول الله شما را غمگین و رنگ پریده میبینم، حضرت فرمود: مرا اکنون به حال خویش بگذار، سلام من بر تو ای امسلمه در دنیا و آخرت که از این پس دیگر هرگز صدای محمد را نخواهی شنید، امسلمه گفت: واحزنا ای داد از غم و حزن و اندوه که پس از هجران تو هیچ پشیمانی و اندوهی سود ندارد آن گاه حضرت فرمود: حبیب قلبم و نور دیدهام فاطمه (س) را خبر کن که نزد من بیاید، فاطمه (س) نزد حضرت آمد در حالی که میگفت: جانم به فدای جانت، جسم من فدای جسمت ای پدر جان، آیا کلمهای با من سخن نمیگویی من تو را در حالی میبینم که گویی در حال ترک و مفارقت از دنیا هستی و لشگرهای مرگ را میبینم که دامنگیر تو شدهاند پس رسول الله (ص) به فاطمه (س) گفت: دخترم من تو را ترک میکنم واز دنیا خواهم رفت سلام من بر تو باد، فاطمه (س) گفت: پدر جان روز قیامت من تو را در کجا ملاقات نمایم، حضرت فرمود: نزد میزان و حساب، فاطمه (س) گفت: اگر شما را نزد حساب ندیدم در کجا، گفت: هنگام شفاعت امتم، فاطمه (س) گفت: اگر آن جا هم ندیدم تو را در کجا ببینم،
حضرت فرمود: در کنار صراط، در حالیکه جبرئیل در سمت راست من و میکائیل در سمت چپ من است و ملائکه در پشت و جلوی من قرار دارند در حالی که خداوند را مورد خطاب قرار میدهند که خداوندا، امت محمد را از آتش عذاب سلامت بدار و حساب را برایشان سهل و آسان بگیر، فاطمه (س) گفت: مادرم خدیجه کجا خواهد بود؟ پیامبر فرمود: در قصری در بهشت که چهار در دارد. رسول الله (ص) از هوش رفت: بلال در همین اثنا داخل شد در حالی که میگفت الصلاة رحمک الله، پس رسول الله (ص) برخاست و نماز را به سرعت و سبک خواند سپس فرمود: علی بن ابیطالب (ع) و اسامة بن زید را نزد من بخوانید، پس رسول الله (ص) برخاست و نماز را به سرعت و سبک خواند سپس فرمود: علی بن ابیطالب (ع) و اسامة بن زید را نزد من بخوانید، پس آنها هم آمدند، حضرت یک دستش را به گردن علی (ع) و دیگری را به گردن اسامة انداخت سپس آنها به اتفاق حضرت به نزد فاطمه (س) گذاشتند و در این حال حسن و حسین (ع) میگریستند و فریاد میکشیدند و میگفتند: جان ما به فدای جانت، جسم ما به فدای جسمت، رسول الله (ص) فرمود: یا علی چه کسانی هستند که این چنین سخن میگویند گفت: پسران تو حسن و حسین (ع) هستند، پیامبر دست به گردن آنها انداخت و رویشان را بوسید، حسن (ع) بیشتر گریه میکرد پس حضرت به او فرمود: حسن جان دیگر گریه مکن که گریهی تو برای رسول الله (ص) سخت و ناراحت کننده است.
ملک الموت به نزد حضرت نازل شد و گفت: السلام علیک یا رسول الله، حضرت پاسخ داد: و علیک السلام یا ملک الموت من با تو کاری دارم، گفت: چه حاجتی داری ای نبی خدا؟ حضرت فرمود: میخواهم روح مرا قبض ننمایی تا این که جبرئیل به نزد من بیاید و بر من سلام نماید و من هم بر او سلام نمایم، پس ملک الموت گفت: ای جبرئیل، محمد از من خواسته که قبض روحش ننمایم تا این که تو را ملاقات نماید و تو بر او سلام نمایی و او نیز بر تو سلام نماید، جبرئیل گفت: ای ملک الموت آیا نمیبینی که درهای آسمان برای پذیرش روح محمد باز است آیا نمیبینی که
حور العین آسمان را برای استقبال از روح آذین بسته و زینت نمودهاند سپس جبرئیل به نزد رسول الله (ص) فرود آمد و گفت: السلام علیک یا اباالقاسم و حضرت پاسخ داد: و علیک السلام یا جبرئیل، حبیب من جبرئیل نزدیک من بیا پس به او نزدیک شد در این هنگام ملک الموت نیز نازل شد و جبرئیل به او گفت: ای ملک الموت سفارش خداوند را در مورد روح محمد رعایت نما و در آن حال جبرئیل در سمت راست او و میکائیل در سمت چپ او بود و ملک الموت خواست که روح پیامبر را بگیرد پس هنگامی که پارچه را از روی پیامبر کنار زد رسول الله (ص) به جبرئیل نظارهای نمود و به او گفت: مرا در سختیها تنها مگذار و جبرئیل پاسخ داد: یا محمد انک میت و انهم میتون، کل نفس ذائقة الموت.
از ابن عباس روایت است که رسول الله (ص) در حال بیماری بود که فرمود: حبیب مرا نزد من بخوانید پس هر کس را که نزد حضرت آوردند، حضرت رویش را برگرداند به فاطمه (س) عرض کردند به دنبال علی (ع) بفرست تا او بیاید که ما گمان نمیکنیم رسول الله (ص) کسی غیر از علی (ع) را بخواهد.
فاطمه (س) به دنبال علی (ع) فرستاد، هنگامیکه علی (ع) به نزد رسول الله (ص) وارد شد پیامبر چشمانش را باز کرد و چهرهاش درخشید سپس فرمود: علی جان نزد من بیا، وقتی علی (ع) به او نزدیک شد پیامبر دست او را گرفت و کنار سر خود نشانید، آن گاه از هوش رفت پس حسن و حسین (ع) نالهکنان و گریان آمدند تا این که خود را روی بدن مبارک رسول الله (ص) انداختند، علی (ع) خواست تا آنها را از حضرت جدا کند که رسول الله (ص) به هوش آمد و فرمود: یا علی بگذار تا آنها را ببویم و آنها نیز مرا ببویند، من از آنها بهره ببرم و آنها نیز از من بهرهمند گردند که ایشان پس از من مظلوم خواهند شد و از روی ظلم کشته میشوند.
لعنت خداوند بر کسانی که به آنها ظلم میکنند و سه بار این سخن را تکرار کرد سپس دستش را دراز کرد و علی (ع) را به سمت خود کشید وبه زیر پارچهای که به
روی خود کشیده بود برد پس دهان مبارکش را بر دهان علی (ع) گذاشت و مدت طولانی با او نجوا نمود تا این که روح از تنش مفارقت نمود، امام علی (ع) به آرامی از زیر رواندازش بیرون آمد و گفت: خداوند اجر شما را در هجران و فقدان پیامبرتان زیاده بگرداند چرا که او از دنیا رفت پس ناگاه صدای حاضران به ناله و ضجه و گریه برخاست پس به امیرالمؤمنین (ع) گفتند: وقتی رسول الله (ص) تو را به زیر روانداز کشید با تو چه گفت، امام علی (ع) گفت: به من هزار باب از علم را آموخت که از هر باب آن هزار باب دیگر باب میشود. در بحار از مناقب از سهیل بن أبیصالح از ابن عباس نقل است که گفت: پیامبر بیمار بود و از هوش رفته بود که در خانهی او را زدند، فاطمه (س) جوابش داد که: برو، خداوند تو را رحمت نماید و حاجت تو را روا نماید برو که رسول الله (ص) بیمار است و توان به حضور پذیرفتن کسی را ندارد، مدتی گذشت پس آن مرد بازگشت و در خانهی رسول الله (ص) را دوباره زد و گفت: غریبی اجازه میخواهد که به نزد رسول الله (ص) شرفیاب شود آیا به غریبان اجازه میفرمایید، در این حال رسول الله (ص) به هوش آمد و فرمود: یا فاطمه آیا میدانی او کیست؟ گفت: خیر یا رسول الله (ص)، حضرت فرمود: او متفرق کنندهی جماعت و از بین برندهی لذت است این مرد ملک الموت است به خدا قسم تاکنون قبل از امروز جز من از هیچ کس اجازهی ورود نگرفته و پس از من نیز از هیچ کس اجازه نخواهد گرفت و از من به خاطر کرامت و مقام و درجهی من نزد خداوند است که اجازه میخواهد، به او اذن ورود بده، فاطمه (س) گفت: داخل شو خداوند تو را رحمت نماید، ملک الموت مانند باد آرام و سبک وارد شد و گفت: السلام علی اهل بیت رسول الله (ص)، پیامبر به علی (ع) وصیت نمود که در دنیا صبر پیشه کند و از فاطمه (س) محافظت نماید و قرآن را جمعآوری نماید و دیون رسول الله (ص) بپردازد و او را غسل و کفن و دفن نماید و دور قبر او دیوار بکشد و مراقبت حسن و حسین (ع) نیز باشد.
در کشف الغمة از امام ابیجعفر محمد بن علی الباقر (ع) نقل است که فرمود: هنگامی که زمان وفات رسول الله (ص) فرارسید، مردی اجازهی ورود خواست، علی (ع) خارج شد و نزد او رفت و گفت: چه میخواهی؟ گفت: میخواهم به نزد رسول الله (ص) بیایم، علی (ع) گفت: نمیتوانم تو را به نزد او ببرم، حالا بگو چه میخواهی؟ آن مرد گفت که او ناچار است تا به نزد رسول الله (ص) برود، علی (ع) به داخل خانه رفت و از رسول خدا(ص) اجازه خواست و حضرت به او اجازه فرمود تا آن مرد را به حضورش بیاورد پس آن مرد آمد و نزد سر رسول الله (ص) نشست سپس گفت: یا نبی الله، من فرستادهی خدا به سوی تو هستم حضرت فرمود: تو کدامیک از فرستادگان خدا هستی؟ گفت: من ملک الموت هستم که خداوند مرا به سوی تو فرستاده است تا تو را مخیر گردانم بین دیدار و لقاء خداوند و بازگشت به دنیا، رسول الله (ص) به او فرمود: به من اندکی مهلت بده تا جبرئیل به نزد من بیاید، پس ملک الموت به جبرئیل اشاره کرد و جبرئیل نزد او آمد و گفت: یا رسول الله (و للاخرة خیر لک من الاولی و لسوف یعطیک ربک فترضی) دیدار خداوند برای تو بهتر است، رسول الله (ص) به ملک الموت فرمود: لقاء خداوند برای من بهتر است پس آن چه را که به آن امر شدهای انجام بده، جبرئیل به ملک الموت گفت: در قض روح رسول الله (ص) عجله مکن تا به نزد پروردگار عروج نمایم و بازگردم، ملک الموت گفت: روح او در موضعی خواهد رفت که من قادر به تأخیر در قبض آن نیستم، در همین حال جبرئیل گفت: یا محمد این آخرین هبوط ونزول من به دنیاست و تو ای محمد تنها دلیل نزول من بودی، پس از وفات رسول الله (ص) بین اهل خانه و اصحاب پیامبر بر سر محل دفن ایشان کشمکش رخ داد آن گاه علی (ع) فرمود: خداوند روح پیامبر را فقط در پاکترین مکان قبض میکند پس شایسته است ایشان را آن جایی دفن نماییم که روحشان در همانجا قبض شده، اصحاب هم این سخن را قبول کردند.
مؤلف میگوید، مرحوم مجلسی (ره) میفرماید: شاید مراد از کلام جبرئیل که گفت: این آخرین هبوط من به دنیاست، آخرین هبوط او برای نزول وحی بوده است تا تنافی بین این خبر و دیگر اخبار که دلالت بر هبوط جبرئیل به زمین دارد از بین برود و الله اعلم.
در بصائر از حسن بن احمد از احمد بن محمد از عباس بن جریش از امام محمد باقر (ع) نقل است که فرمود: هنگامی که رسول الله (ص) از دنیا رفت جبرئیل و ملائکه و روح (که شب قدر نازل شده بودند) به زمین فرود آمدند، پس دیدگان امیرالمؤمنین (ع) باز شد و آنها را در انتهای آسمانها دید که به سوی زمین میآیند تا به کمک او پیامبر را غسل دهند و با او بر جسد مطهر آن حضرت نماز بخوانند و قبری برای او حفر نمایند، به خدا هیچ کس جز آنها برای پیامبر قبر آماده نکرد، هنگامی که جسد مطهر رسول الله (ص) را در قبرش مینهادند همهی ملائکه به درون قبر آمدند و او را در قبر جای دادند جبرئیل سخن گفت و پرده از گوش علی (ع) نیز کار رفت و او نیز توانست سخن جبرئیل را بشنود که ایشان را به رعایت حق رسول الله (ص) وصیت میکرد سپس گریست، آن گاه أمیرالمؤمنین (ع) شنید که ملائکه به یکدیگر میگفتند در انجام صحیح کارهای تدفین حضرت کوتاهی نکنید و مواظب باشید.
امام باقر (ع) میفرماید: ملائکه در هنگام دفن امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) کمک میکردند همان گونه که در تدفین رسول الله (ص) کمک کردند و حضور یافتند.
و در بحار از شیخ طبرسی (ره) در اعلام الوری نقل است که: وقتی امام علی (ع) خواست پیامبر را غسل نماید فضل بن عباس را طلبید وبه او امر کرد تا با چشمهای بسته بر بدن مطهر حضرت رسول (ص) آب بریزد تا امام علی (ع) بدن مطهر ایشان را غسل دهد پس امام پیراهن پیامبر را از موضع گریبان چاک زد تا به کمر، سپس حضرت را غسل داد و حنوط نمود و کفن کرد و فضل هم برای غسل آب میریخت، هنگامیکه غسل تمام شد بدن مطهر حضرت را در مقابل گذاشت و جلو آمد و بر آن
نماز خواند.
ابان میگوید، ابومریم از امام محمد باقر (ع) نقل نمود که حضرت فرمود: مردم به امام علی (ع) گفتند: چگونه بر پیامبر (ص) نماز بخوانیم؟ امام (ع) فرمود: رسول الله (ص) در مقابل ماست، حیا و میتا پس ده نفر، ده نفر بر او وارد شده و بر او نماز بخوانید و این جریان روز دوشنبه و شب سهشنبه بود که تا صبح به طول انجامید و روز سهشنبه نیز ادامه داشت تا این که همهی مردم از بزرگ و کوچکشان، مرد و زن و همهی اهالی اطراف مدینه بر جنازهی حضرت، بدون امام نماز خواندند.
شیخ در تهذیب به اسنادش از ابومریم انصاری نقل کرده است که گفت: شنیدم از اباجعفر (ع) که فرمود: رسول الله (ص) با سه پارچه کفن شد، یکی برد احمر جره (نوعی برد یمانی) و دو پارچه سفید.
راوی میگوید پرسیدم: چگونه بر جنازهی حضرت نماز خواندند؟ امام (ع) فرمود: روی بدن ایشان یک پارچهای کشیدند و آن را در وسط حیاط قرار دادند پس مردم گروهگروه میآمدند دور جنازه را میگرفتند و بر آن نماز خوانده و دعا میکردند و خارج میشدند آن گاه گروههایی دیگر میآمدند، سپس علی (ع) داخل قبر حضرت شد و جنازهی حضرت را بر روی دستانش گرفت و با او فضل بن عباس نیز داخل قبر شد در این حال مردی از انصار فریاد زد: بنی الخیلاء کجایند؟ أوس بن خولی به او گفت: به خدا قسم که حق ما را قطع کردید پس امام علی (ع) به او گفت: داخل قبر شو، او هم با امام علی (ع) و فضل بن عباس داخل شد، از امام سؤال شد تابوت کجا گذاشته شود، گفت: نزد پایین قبر پس به آرامی جنازه را از تابوت بیرون آورده و به داخل قبر نموند.
شیخ طبرسی در احتجاج به روایت سلیم بن قیس هلالی از سلمان فارسی (ره) نقل کرده است که گفت: نزد علی (ع) آمدم و او رسول الله (ص) را غسل میداد چون رسول الله(ص) وصیت نموده بود که کسی جز علی (ع) ایشان را غسل ندهد و او نیز
گفته بود که لازم نیست عضوی را برای شستن برگراند مگر این که برای او برگردانده شود، امیرالمؤمنین (ع) از رسول الله (ص) سؤال کرده بود: که چه کسی مرا در غسل شما یاری نماید؟ حضرت فرموده بودند: جبرئیل پس هنگامی که علی (ع) بدن پاک و مطهر پیامبر را غسل داد و کفن نمود، من و اباذر و مقداد و فامطه و حسن و حسین (ع) داخل شدیم، امام علی (ع) در برابر قبله و جنازهی پیامبر ایستاد و ما نیز در پشت او صف کشیده وبر بدن پیامبر نماز خواندیم، عایشه در حجرهی خویش بود و نمیدانست که چه شده و جبرئیل چشمان او را بر حقیقت ماجرا بسته بود سپس ده نفر از مهاجرین و ده نفر از انصار داخل شده و نماز میخواندند و خارج میشدند تا این که هیچ کس از مهاجرین و انصار باقی نماند الا این که بر بدن پیامبر نماز خواند.
در بحار به اسنادش از شیخ مفید از مجالس به اسنادش از ابیخالد کابلی از امام باقر (ع) نقل است که فرمود: هنگامی که امیرالمؤمنین (ع) ازغسل و کفن وحنوط پیامبر فارغ شد به مردم اجازه داد و گفت که: ده نفر داخل شوید و بر او نماز بخوانید پس مردم داخل شدند و امیرالمؤمنین (ع) بین پیکر مطهر رسول الله (ص) و مردم برخاست و گفت: (ان الله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما) و مردم حاضر هم چنین گفتند، امام باقر (ع) در ادامه فرمود: این گونه بر بدن پیامبر نماز خوانده شد.
مؤلف میگوید: مجلسی (ره) میفرماید: آن چه که از مجموع اخباری که در موردی نماز بر بدن پیامبر گذشت به دست میآید که نماز اصلی و حقیقی که بر پیکبر مطهر رسول الله (ص) خوانده شد همان نمازی بود که امیرالمؤمنین (ع) اولین بار شش نفر از خواص که در خبر سلیم آمده خواند و به این نماز کسی به جز خواص اهلبیت و اصحابش داخل نشده و اضافه نشده است. برای این که مبادا شاید یکی از دزدان خلافت پیش نیفتد و یا یکی از آن منافقین در جمع خواص حاضر گردد. سپس ده نفر صحابهی رسول الله (ص) میآمدند و آیات قرآن میخواندند و دعا میکردند و
بدون این که نماز بخوانند بیرون میرفتند
و در روایتی در ارشاد آمده است که: وقتی مسلمانان بر پیکر مطهر رسول الله (ص) نماز خواندند عباس بن عبدالمطلب مردی را دنبال ابیعبیدة بن جراح فرستاد و او برای اهل مکه قبر میکند و حفر میکرد و آن را وسیع میکرد و این عادت اهل مکه بود و مردی را هم به دبنال زید بن سهل فرستاد و او برای اهل مدینه قبر حفر میکرد و لحد میگذاشت پسر هر دوی آنها را خواست و طلبید و گفت: خداوندا میخواهیم برای پیامبر تو قبر حفر کنیم، ابوطلحه زید بن سهل آمد، به او گفتند: برای رسول خدا (ص) قبری حفر کن و لحد بگذار آن که امیرالمؤمنین (ع) و عباس بن عبدالمطلب و فضل بن عباس و اسامة بن زید برای انجام امور تدفین رسول الله (ص) آمدند در این حال انصار از پشت در بیرون خانه ندا دادند: یا علی به خاطر خدا حق ما را نسبت به رسول الله (ص) به یاد آور تا مردی از ما نیز به داخل خانه بیاید و افتخار و حظ شرکت در تدفین رسول الله (ص) نصیب ما گردد پس حضرت فرمود: اوس بن خولی به داخل بیاید، او مردی از جنگاوران بدر و فاضل بود که از بنی عوف قبیلهی خزرج بود پس هنگامی که داخل شد علی (ع) به او فرمود: داخل قبر برو، او داخل قبر شد و امیرالمؤمنین (ع) پیکر رسول الله (ص) در قبرش بر دستان او گذاشت، هنگامی که جسد را بر زمین گذاشتند حضرت به او فرمود: از قبر بیرون برو او هم خارج شد و علی (ع) داخل قبر شد و کفن را از صورت رسول الله (ص) کنار زد و صورت حضرت را بر زمین نهاد رو به قبله به سمت راست، سپس روی قبر را با خشت پوشاند و بر روی قبر خاک ریخت و این جریان در روز دوشنبه دو روز مانده به آخر ماه صفر (یعنی 82 صفر) سال دهم (1) واقع شد و در آن زمان پیامبر شصت و سه سال داشتند و در هنگام مراسم دفن رسول الله (ص) همهی مردم حضور نداشتند به خاطر این که بین
مهاجرین و انصار در امر خلافت (و غصب این منصب در سقیفهی بنی ساعدة) مشاجره رخ داده بود برای همین اکثر آنها نتوانستند بر جنازهی حضرت نماز بخوانند واین توفیق از ایشان سلب شد.
در کشف الغمه آمده برخی میگویند که: وفات پیامبر در روز دو شنبه دوازدهم ربیع الاول بوده است، میگویند: ایشان در روز دو شنبه به دنیا آمده و روز دوشنبه مبعوث شدند و روز دوشنبه به مدینه وارد شد وروز دوشنبه از دنیا رفت و روز چهارشنبه دفن شد.
در بحار از مناقب نقل است که رسول الله (ص) قبل از غروب آفتاب رحلت فرمود در حالی که شصت و سه سال داشت پس او را از زیر لباسش غسل دادند به خاطر وصیتی که کرده بود.
ودر روایتی دیگر آمده که: مردم برای وداع و نماز بر جنازهی رسول الله (ص) فراخوانده شدند و سه روز حضرت را دفن ننمودند و مردم بر پیکر مطهر ایشان نماز میخواندند و ابوطلحه زید بن سهل انصاری برای او قبر حفر نمود و علی (ع) او را دفن نمود و عباس و فضل و اسامة او را در این امر یاری کردند، پس انصار از بیرون خانه ندا دادند: یا علی، به خاطر خدا حق ما را امروز نسبت به رسول الله (ص) بیاد بیاور تا مردی از ما نیز در تدفین پیامبر حضور داشته باشد، حضرت فرمود: اوس بن خولی وارد شود، هنگامیکه جسد پیامبر را به سمت قبر آورند امام (ع) به اوس بن خولی گفت: از قبر بیرون بیا و قبر را ترک نما و امیرالمؤمنین (ع) خود را به داخل قبر رفت.
شیخ در تهذیب به اسنادش که به قاسم الصیقل میرسد آورده که گفت: به امام رضا (ص) نامهای نوشتم که فدایت شوم آیا امیرالمؤمنین (ع) پس از وفات رسول الله (ص) وقتی ایشان را غسل داده خودش نیز غسل مسح میت نمود، حضرت جواب داد: پیامبر پاکیزه و پاک نگاه داشته شده از پلیدیها و ناپاکیها بود و لکن
امیرالمؤمنین (ع) امری را انجام داد و سنت غسل میت را جاری ساخت و عمل به سنت رسول الله (ص) نمود.
در بحار از کافی به اسنادش از ابان بن تغلب نقل است که گفت: شنیدم که امام صادق (ع) میفرماید: علی (ع) بر روی قبر پیامبر خشت نهاد یعنی روی قبر را با خشت پوشاند.
و نیز به همان سند به اسناد و راویانش از امام صادق (ع) نقل است که فرمود رسول الله(ص) در زمینی دفن شد که ریگزار بود و ریگهای آن قرمز بودند.
و در کافی به اسنادش از عتبة بن بشیر از امام محمد باقر (ع) نقل است که فرمود: رسول خدا(ع) به علی (ع) فرمود: یا علی من را در این مکان دفن نما و قبر مرا از روی زمین به اندازهی چهار انگشت بالا بیاور بر روی آن آب بپاش.
مؤلف میگوید: احادیث معتبر زیادی وارد است که پیامبر شهید و مسموم از دنیا رفتهاند، همان طور که صفار در بصائر از احمد بن محمد از اهوازی نقل کرده و او از قاسم بن محمد از علی از ابیبصیر از امام جعفر صادق (ع) که فرمود: رسول الله(ص) در روز خیبر مسموم شد پس آن گوشتی که حضرت از آن تناول فرموده بود به زبان آمد و گفت: یا رسول الله من آلوده به سم هستم، امام صادق (ع) میفرماید: رسول خدا (ع) هنگام وفاتش فرمود: امروز راهم را گرفت و زندگانیام را پایان بخشید آن غذایی که در خیبر خوردم و هیچ کس از ما اهلبیت نیست مگر این که به شهادت میرسد.
عبد الله بن میمون قداح از امام صادق (ع) که گفت: زنی یهودی با سمی که در گوشت سردست ذبیحه ریخته بود پیامبر را مسموم ساخت، آن حضرت خوردن گوشت سر دست و کتف، گوسفند را دوست داشت و از خوردن گوشت ران به خاطر نزدیکی آن به مدفوع و بول حیوان کراهت داشت.
امام صادق (ع) میفرماید: هنگامی که برای رسول الله (ص) گوشت میآوردند
حضرت از ذراع آن میخوردند زیرا آن قسمت از قربانی را دوست میداشت پس از آن به قدر کفایت میخوردند، پس وقتی رسول خدا (ص) داشت از گوشت ذراعی که آن زن یهودی آورده بود تناول میفرمود: ناگاه ذراع به زبان آمد و گفت: یا رسول الله من مسموم هستم پس حضرت دیگر از آن گوشت نخورد ولی آن سمی که وارد بدن ایشان شده بود آن قدر در وجود حضرت ماند واز بین نرفت تا این که ایشان را از پای در آورد.
و در کافی به اسنادش از ابن قداح از امام صادق (ع) نقل شده که حضرت فرمود: زنی یهودی با گوشت ذراع گوسفندی که برای حضرت هدیه آورده بود رسول الله (ص) را مسموم ساخت، پیامبر گوشت ذراع و کتف را دوست میداشت و از گوشت ران به خاطر نزدیکیاش به بول حیوان کراهت داشت.
و نیز به همان سند از حسین بن محمد اشعری از معلی ابن محمد از مصنور بن عباس از عیل بن اسباط از یعقوب بن سالم از رجل از امام محمد باقر (ع) نقل است که فرمود: هنگامی که رسول خدا (ص) از دنیا رحلت فرمود اهلبیت او طول شب را نزد او بودند و گریه و زاری میکردند و دعا و نماز میخواندند تا آن جا که گمان نمودند از هجر پیامبر آسمان بر سرشان سایه نخواهد افکند و زمین آنها را بر پشت خود حمل نخواهد نمود، زیرا که رسول الله (ص) از دنیا رحلت فرمود اهل بیت او طول شب را نزد او بودند و گریه و زاری میکردند و دعا و نماز میخواندند تا آن جا که گمان نمودند از هجر پیامبر آسمان بر سرشان سایه نخواهد افکند و زمین آنها را بر پشت خود حمل نخواهد نمود، زیرا که رسول الله (ص) بین نزدیکان و دور افتادن درگاه خداوند راه اتصالی بود، در همین بین که آنها در این حال بودند شخصی که او را نمیدیدند و فقط صدایش را میشنیدند به نزدیک ایشان آمد و گفت: السلام علیکم یا اهل البیت و رحمة الله و برکاته، برای خداوند در همهی مصائب صبر و در هر مهلکهای نجات و جبرانی بر مافات است (کل نفس ذائقة الموت)، (انما توفون أجورکم یوم القیامة)، فمن زحزح عن النار و أدخل الجنة فقد فاز)، (و ما الحیات الدنیا الا متاع الغرور) خداوند شما اهلبیت را برگزید و برتری داد و طاهر و پاک گردانید و شما را اهلبیت پیامبرش قرار داد واز علم خویش به شما جلوهای ودیعه داد و کتابش را به شما
عنوان امانت داد و شما را صندوقچهی علم خویش قرار داد وعصای عزت بخشید و شما را مانند نور خویش مثال زد و شما را از تزلزل دور گردانید و از فتنهها ایمن بخشید پس به صبر خداوند صبر پیشه سازید، شما اهلبیت خداوند عزوجل هستید همانا که با شما کلمهی خویش را کامل کرد به اتمام رساند و پراکندگیها را به اجتماع مبدل ساخت و وحدت کلمه ایجاد کرد و شما از اولیاء و دوستان خداوند متعال هستید، هر کس به شما اقتداء نماید نجات خواهد یافت و هر کس در حق شما ظلم نماید از بین خواهد رفت، دوستی شما از سوی خداوند در کتابش بر مؤمنین واجب است، خداوند شما را یاری مینماید. در پایان کارها و نتایج آنها صبر پیشه کنید که تمامی امور به خدا باز میگردد خداوند برای شما به واسطهی پیامبر امانتی سپرده که به شما دوستان مؤمنیش در زمین امانت داده شود پس هر کس امانت خویش را اداء نماید او برای شما صدقهای فرومیفرستد، شما اهلبیت (ع) امانتی هستید که به ودیعه نهاده شدهاید، دوستی شما واجب و فرمانبری از شما حتمی است، رسول خدا (ص) از دنیا رفت و دین را به بهترین وجه و کاملترین شکل تکمیل نمود و برای شما راه را روشن ساخت و هیچ محل ایراد و استدلالی برای جاهلان باقی نگذاشت پس هر کس جهل بورزد و یا خود را به نفهمی بزند یا فراموش کند و یا خود را به فراموشی بزند حسابش با خداوند است برآورندهی حوائج شماست، شما را به خدا میسپارم و السلام علیکم، راوی میگوید: از امام محمد باقر (ع) سؤال کردم: از سوی چه کسی این تسلیت و تعزیت به اهلبیت گفته شد؟ حضرت فرمود: از طرف خداوند تبارک و تعالی.
در کافی و بصائر از احمد بن محمد از عمر بن عبد العزیز از حماد بن عثمان نقل است که گفت: شنیدم که امام صادق (ع) میفرمود: گروههای زنادقه در سال صد و بیست و هشت هجری پدید میآیند و ظهور میکنند و این مطلبی است که من در مصحف فاطمه (س) دیدم. راوی میگوید: عرض کردم: فدایت شوم مصحف
فاطمه (س) چیست؟ حضرت فرمود: هنگامی که پیامبر (ص) از دنیا رفت حضرت فاطمه (س) از وفات ایشان بسیار محزون شد تا آن جا که هیچ کس جز خداوند عزوجل از اندوه ایشان آگاه نبود پس خداوند تبارک وتعالی فرشتهای به سوی ایشان فرستاد تا با او صحبت کند و تسلی غمهای او گردد حضرت زهرا (س) این قضیه را برای امیرالمؤمنین (ع) تعریف کرد، امام به ایشان گفت: هنگامی که آن فرشته آمد و صدای او را شنیدی سخنان او را تکرار کن و به من از سخنان اوخبر بده، پس حضرت امیرالمؤمنین (ع) هر چه که شنید نوشت تا این که حاصل آن نوشتهها یک مصحف شد، راوی میگوید که امام صادق (ع) فرمود: در آن مصحف چزی از حلال و حرام نگاشته نشده است ولی در آن علم همه چیز وجود دارد. در کافی از محمد بن یحیی از احمد بن محمداز ابن محبوب از ابن رباب از ابیعبیدة نقل است که گفت: بعضی از دوستان و اصحاب ما از امام صادق (ع) در خصوص علم جفر سؤال نمودند، حضرت فرمود: آن پوست گاوی است که پر از علم باشد، به حضرت عرض شد: جامعة چیست؟ حضرت فرمود: آن صحیفهای است که طول آن هفتاد ذرع در سرزمین ادیم است، در آن هر چه که مردم به دانستن آن احتیاج دارند وجود دارد و هیچ قضیهای نیست مگر این که جوابش در آن صحیفه وجود دارد حتی مقدار دیه و ارش یک خراش که بر تن کسی بیفتد، از حضرت پرسیده شد: مصحف فاطمه (س) چیست؟ راوی میگوید: حضرت مدت طولانی سکوت اختیار نمود آن گاه فرمود: شما دربارهی آن چه میخواهید و نمیخواهید سخن میگویید، به درستی که فاطمه (س) پس از وفات رسول الله (ص) هفتاد وپنج روز زنده بود و به خاطر وفات پیامبر بسیار محزون و غمگین شده بود پس جبرئیل به نزد فاطمه (س) میآمد و او را در غم پدرش تسلی میداد و او را آرام میکرد و به او از پدرش و جایگاه او خبر داد و به او خبر داد از آن چه که بعد از او بر سر اولادش خواهد آمد و همهی اینها در آن مصحف نوشته شده است و این مصحف فاطمه (س) است.
در بحار به اسنادش از عمرو بن سعید بن هلال نقل است که گفت: امام صادق (ع) فرمود: هنگامی که مصیتی به تو وارد شد پس در مصیبت و عزایت یاد از رسول الله (ص) ندیدهاند و تا ابد هرگز نخواهند دید.
و به همان سند از مناقب نقل است که پیامبر فرمود: یا علی هر کس مصیبتزده میشود مصیبت مرا به یاد آورد که آن بزرگترین مصائب است و امیرالمؤمنین (ع) شعری چنین انشاء نمود:
الموت لا والدا و لا ولدا
هذا السبی لالی أن لا تری أحدا
هذا النبی و لم یخلد لأمة
لو خلد الله خلقا خلدا
للموت فینا سهام غیر خاطئة
من فاته الیوم سهم لم یفته غدا
و حضرت فاطمه زهرا (س) چنین فرمود:
اذا مات یوما میت قبل ذکره
و ذکره أبی قدمات و الله أزید
تذکرت لما فرق الموت بیننا
فعزیت نفسی بالنبی محمد
فقلت لها ان الممات سبیلنا
و من لم یمت فی یومه مات فی غد
و نیز این اشعار هم از ایشان است که فرمود:
ماذا علی من شم تربة أحمد
أن لا یشم مدی الزمان غوالیا
صبت علی مصائب لوانها
صبت علی الأیام صرن لیالیا
واز دیوان منسوب به امیرالمؤمنین (ع) در مرثیة سید المرسلین (ص) چنین نقل است:
نفسی علی زفراتها محبوسة
یا لیتها خرجت مع الزفرات
لا خیر بعدک فی الحیاة فانما
أبکی مخافة أن یطول حیاتی
و باز از همان دیوان نقل است که این شعر منسوب به امام علی (ع) است که پس از دفن پیامبر (ص) آن را چنین انشاء نمود:
ألا طرق النا علی بلیل فراعنی
و أرقنی لما استهل منادیا
فقلت له لما رأیت الذی أتی
أغیر رسول الله أصبحت ناعیا
فحقق منا أشفقت منه و لم یبل
و کان خلیلی عدتی و جمالیا
فو الله ما أنساک أحمد ما مشت
بی العیش فی أرض تجاوز وادیا
و کنت متی أهبط من الأض تلعة
أری أثرا قبلی حدیثا و عافیا
جوادا تشطی الخیل عنه کأنما
یرون به لیثا علیهن ضاریا
و باز مرثیهای در منقبت پیامبر است که حضرت علی (ع) بعد از دفن ایشان با چشمانی اشکبار بر سر مزار رسول الله (ص) ایستاد و چنین سروده است:
أمن بعد تکفین النبی و دفنه
بأثوابه آسی علی هالک ثوی
زرثنا رسول الله (ص) فینا فلن نری
بذاک عدیلا ما حیینا من الردی
و کان لنا کالحصن من دون أهله
له معقل حرز خریز من العدی
و کنا بمرآة نری النور و الهدی
و صباحا مساء راح فینا أو اغتدی
لقد غشیتنا ظلمة بعد موته
نهارا فقد زادت علی ظلمه الدجی
فیاخیر من خم الجوانح و الحشا
و یا خیر میت ضمه الترب و الثری
کأن أمور الناس بعدک ضمنت
سفینة موج حین فی البحر قدسما
و ضاق فضاء الأرض عنهم برحبه
لفقد رسول الله (ص) اذ قیل قد مضی
فقد نزلت بالمسلمین مصیبة
کصدع الصفا لا شعب فی الصدع فی الصفا
فلن یستقل الناس تلک مصیبة
و لن یجبر العظم الذی منهم و هی
و فی کل وقت للصلاة یهیجه
بلال و یدعو باسمه کلما دعی
و یطلب أقوام مواریث هالک
و فینا موارث النبوة و الهدی
و ولی أبوبکر امام صلاتناذ
و خالف أهل اشرک أحمد اذ قضی
أبا الصبر أن یقول مقامه
و خاف بأن قد یبلغ الضر و العنا
1) در نسخهی دیگر آمده سال یازدهم هجرت.