در بحار از بصائر از محمد بن حسن از جعفر بن بشیر از عبد الله بن سنان از امام صادق (ع) نقل است که فرمود: روزی رسول الله (ص) به اصحابشان فرمودند که، حیات من برای شما خیر است و در ممات و مرگ من نیز برای شما خیر است، اصحاب عرض کردند یا رسول الله این حیات و زندگی توست که ما خیرات آن را میبینیم، پس چگونه در مرگ تو هم خیر است (حال آن که از دنیا رفتهای و جسمت به خاک تبدیل شده)؟ حضرت فرمود: خداوند از بین بردن گوشت ما را بر زمین حرام کرده که ذرهای از گوشت ما را متلاشی ننماید و از بین نبرد.
و نیز به همان سند از محمدبن عبد الجبار از عبد الرحمن بن حماد از قاسم بن عروة از عبد الله بن عمر مسلمی از رجل از امام صادق (ع) نقل است که فرمود، رسول خدا (ص) فرمود: حیات من برای شما خیر است و در مرگ من نیز برای شما خیر است. اما حیاتم، به درستی که خداوند شما را به وسیلهی من از ضلالت و گمراهی خارج ساخت و هدایت نمود و شما را از رفتار آتش دوزخ نجات بخشید (فأنقذکم من شفا حفرة من النار) و اما مرگم پس اگر اعمال شما طبق اعمال و سنت و سیرهی من بود این چیزی جز حسنه و نیکی نیست و من از خداوند برای شما طلب فزونی آن را مینمایم واگر اعمال شما گناه و قبیح بود من از خداوند برای شما طلب بخشش و غفران مینمایم. در این هنگام مردی از منافقین به رسول الله (ص) گفت: یا رسول الله چگونه
خواهد بود در حالی که شما در خاک مدفون شدهاید و به خاک تبدیل شدهاید؟ رسول الله (ص) به او گفت: خداوند متعال گوشت ما را بر زمین حرام کرده و آن هم چیزی از گوشت بدن ما را از بین نمیبرد و متلاشی نمیسازد.
و به همان سند از احمد بن محمد از علی بن الحکم از زیاد بن ابیالحلال از امام صادق (ع) نقل است که فرمود: پیکر و روح هیچ نبی و جانشین پیامبری پس از وفات بیش از سه روز در زمین نمیماند تا این که با روح و مجسم خویش به آسمان عروج میکند.
در کافی و بصائر مسندا از سماعة از امام صادق (ع) نقل است که فرمود: چرا به رسول الله (ص) بدی و اسائه مینمایید؟ مردی به حضرت عرض کرد: فدایت شوم ما چگونه به پیامبر بدی میکنیم؟ حضرت فرمود: آیا نمیدانید اعمال شما به پیامبر عرضه میشود و به نظر میرسد، پس وقتی در اعمال شما معصیت خدا را ببیند آن معصیت به حضرت ناراحتی میرساند و او را ناراحت مینماید پس به رسول الله (ص) جفا و بدی نکنید و او را با انجام اعمال نیک شاد و مسرور گردانید.
در بصائر به اسنادش از ابییحیی صنعانی از امام صادق (ع) نقل است که فرمود: حضرت فرمود: ای ابایحیی ما در شبهای جمعه موقعیت و مقامی داریم عرض کردم: فدایت شوم آن مقام چیست؟ فرمود: به ارواج انبیاء و اوصیائی که از پشتهای شماست اذن داده میشود تا به آسمان عروج نمایند و به نزد عرش خداوند بروند و هفت مرتبه آن را طواف نمایند و پیش یکی از ستونهای عرش دو رکعت نماز بخوانند سپس به بدنهایی که در آن بودند باز گردند پس انبیاء و اوصیاء در حالی صبح میکنند که مسرور هستند و وصی که در پشتهای شماست صبح میکند در حالی که به علمش زیاد شده مثل اعیان و اشراف.
در خرائج از محمد بن حسن صفار از حجال از حسن بن حسین مولوی از ابیسنان از علی بن ابی حمزة از عمران بن أبیسعد حلبی از ابان تغلب از امام صادق (ع) نقل
است که فرمود: أمیرالمؤمنین (ع) به ابابکر برخورد به او گفت: آیا رسول الله (ص) به تو نفرمود که امر خلافت مؤمنین را به من تسلیم نمایی و تو مخالفت کردی و طغیان نمودی، ابوبکر گفت: من به آن که تو گفتی شک نمودهام سپس گفت: بین من و خودت یک حکم قرار بده، حضرت فرمود: آیا راضی میشوی که رسول الله (ص) بین من و تو قضاوت نماید گفت: چگونه او بین من و تو قضاوت نماید حال آن که او از دنیا رفته است پس حضرت دست او را گرفت و به راه افتادند تا این که به مسجد قبا داخل شدند، ناگاه ابوبکر دید که رسول الله (ص) در محراب ایستاده است، رسول الله (ص) به ابوبکر فرمود: مگر من به تو امر نکردم که امر خلافت را تسلیم علی نمایی و تسلیم اوامر او باشی و از او تبعیت نمایی؟ گفت: بله، حضرت فرمود: پس از مقام خود کناره بگیر و امر خلافت را تسلیم علی نما و تسلیم اوامر او باش واز او تبعیت نما. گفت: بله، وقتی که از مسجد بازگشتند ابوبکر به دوستش برخورد و جریان را برای او تعریف کرد، او گفت: آیا جادوگری و ساحری بنیهاشم را از یاد بردهای و چیزهایی را برای او تعریف کرد و ابوبکر نیز از تحویل مقام و منصب خلافت به امام علی (ع) امساک نمود و امر خلافت مسلمین را به دست گرفت و ادامه داد تا این که از دنیا رفت.
و نیز به همان سند از عمار بن سلیمان از پدرش از هیثم بن أسلم از معاویة بن عمار ذهبی از امام رضا (ع) نقل است که فرمود: روزی ابوبکر به نزد امام علی آمد و به ایشان گفت: به درستی که رسول الله (ص) پس از ایام غدیر چیزی دربارهی امر امامت و خلافت تو به ما نگفت و با ما صحبتی نکرد و من شهادت میدهم که تو مولای من هستی و به این که خلافت حق توست اقرار مینمایم. من به تو تسلیم کردم بر عهد رسول الله (ص) امر خلافت را و رسول الله (ص) به ما خبر داده بود که تو وصی و وارث و خلیفهی او در خانواده و اهلبیت و زنانش هستی و میراث او حق توست ولی به ما نگفت که تو خلیفهی او در امتش پس از او هستی و برای همین جرمی بین من و تو نیست و ما در ارتباط با تو و خداوند گناهی مرتکب نشدهایم، امام علی (ع) به او گفت:
آیا اگر رسول الله (ص) را به تو نشان بدهم و اوبه تو بگوید که من اولیتر از تو هستم به امر خلافت مسلمین و اگر تو دانستی و خود را معزول نساختی به تحقیق با خدا و رسولش مخالفت نمودهای، ابوبکر گفت: اگر من رسول الله (ص) را ببینم و چیزهایی که گفتی به من بگوید کفایت میکند پس امام علی (ع) به او فرمود: هنگام نماز مغرب تو را میبینم و به تو او را نشان خواهم داد پس حضرت بعد از مغرب به سوی ابوبکر آمد و دست او را گرفت و به سوی مسجد قبا رفت، هنگامی که وارد مسجد شدند دیدند که رسول خدا (ص) در سمت قبله نشسته است پس فرمود: ای فلان مولای تو علی از جای خود برخاسته و تو به جای او نشستهای در حالی که آن مقام جایگاه پیامبر است که کسی مستحق آن نیست جز علی (ع)، چرا که او وصی من است تو امر مرا بیاهمیت شمردی و با آن چه که دربارهی او به تو گفته بودم مخالفت نمودی و خشم مرا برانگیختی پس این پیراهن را که به غیر حق بر تن نمودهای از تن خود بیرون بیاور که تو اهل و شایستهی آن نیستی که در غیر این صورت وعدهی تو آتش و عذاب الهی خواهد بود، ابوبکر وحشتزده از مسجد خارج شد تا امر خلافت را به علی واگذار نماید پس امیرالمؤمنین (ع) لبخندی زد و فرمود: همانا که ابابکر این جریان را برای دوستش خواهد گفت و او نیز ابابکر را از تسلیم امر خلافت به من منع مینماید، سپس سلمان گفت: نه به خدا آن دو هرگز این جریان را تا وقت مرگ بازگو نمیکنند تا این که بمیرند. راوی میگوید: ابوبکر دوستش را دید و جریان را برای او تعریف کرد و او گفت: ای ابابکر چقدر رأی و نظر تو ضعیف و قلب تو بزدل است، مگر نمیدانی که این جریان مانند برخی از جادوگریهای بنیابن کبشة است آیا جادوگری بنیهاشم را فراموش کردهای پس بر آن چه که هستی و امر خلافت باقی بمان.
در معرب الجلا از بصائر مسندا از امام صادق (ع) نقل است که فرمود: وقتی
امیرالمؤمنین را به اجبار جهت بیعت با ابوبکر آوردند حضرت رو به روی قبر رسول الله (ص) ایستاد و گفت: (یا بن امی ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی). پس ناگاه دستی از قبر رسول الله (ص) خارج شد به طوری که همه دانستند دست رسول الله (ص) است و اشاره به ابوبکر نمود و نوشت: (أکفرت بالذی خلقک من تراب، ثم من نطفة ثم سواک رجلا).
ثقة الاسلام در کافی به اسنادش از معاویة بن وهب نقل کرده که گفت، شنیدم امام صادق (ع) میفرمود: هنگامی که معاویه در سال چهل و یک قصد انجام حج کرد پس نجاری را با وسایل و آلاتش به مدینه فرستاد و به حاکم مدینه نوشت که، منبر رسول الله (ص) را در آورد وقتی نجار شروع به کار کرد تمام مسجد شروع به لرزیدن نمود، نجار هم دست از کار کشیدند، حاکم مدینه برای معاویه جریان را نوشت، معاویه در پاسخ نوشت که دوباره کار را از سر بگیرید اما اگر آن حادثه تکرار شد دست از کار بکشید همان طور شد وآن حادثه دوباره رخ داد (از این رو منبر رسول الله (ص) تا زمان امام صادق (ع) در جای خود بود.)
در بحار در روایتی از ابیالجارود آمده که گفت: برای اولین بار وقتی بالای سر و پایین قبر رسول الله (ص) را اندکی سوراخ کردند تا مرمت و بازسازی نمایند چنان بوی مشکی از آن حفرهها بیرون آمد که همگان متحیر از این معجزه شده و برای همه یقین حاصل شد.
(و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد وآله الطاهرین)