جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

در بیان عجایب و غرایب احوال ایشان پس از وفاتشان و معجزاتی که نزد ضریح نورانی رسول الله اتفاق افتاده است

زمان مطالعه: 6 دقیقه

در بحار از بصائر از محمد بن حسن از جعفر بن بشیر از عبد الله بن سنان از امام صادق (ع) نقل است که فرمود: روزی رسول الله (ص) به اصحابشان فرمودند که، حیات من برای شما خیر است و در ممات و مرگ من نیز برای شما خیر است، اصحاب عرض کردند یا رسول الله این حیات و زندگی توست که ما خیرات آن را می‏بینیم، پس چگونه در مرگ تو هم خیر است (حال آن که از دنیا رفته‏ای و جسمت به خاک تبدیل شده)؟ حضرت فرمود: خداوند از بین بردن گوشت ما را بر زمین حرام کرده که ذره‏ای از گوشت ما را متلاشی ننماید و از بین نبرد.

و نیز به همان سند از محمدبن عبد الجبار از عبد الرحمن بن حماد از قاسم بن عروة از عبد الله بن عمر مسلمی از رجل از امام صادق (ع) نقل است که فرمود، رسول خدا (ص) فرمود: حیات من برای شما خیر است و در مرگ من نیز برای شما خیر است. اما حیاتم، به درستی که خداوند شما را به وسیله‏ی من از ضلالت و گمراهی خارج ساخت و هدایت نمود و شما را از رفتار آتش دوزخ نجات بخشید (فأنقذکم من شفا حفرة من النار) و اما مرگم پس اگر اعمال شما طبق اعمال و سنت و سیره‏ی من بود این چیزی جز حسنه و نیکی نیست و من از خداوند برای شما طلب فزونی آن را می‏نمایم واگر اعمال شما گناه و قبیح بود من از خداوند برای شما طلب بخشش و غفران می‏نمایم. در این هنگام مردی از منافقین به رسول الله (ص) گفت: یا رسول الله چگونه

خواهد بود در حالی که شما در خاک مدفون شده‏اید و به خاک تبدیل شده‏اید؟ رسول الله (ص) به او گفت: خداوند متعال گوشت ما را بر زمین حرام کرده و آن هم چیزی از گوشت بدن ما را از بین نمی‏برد و متلاشی نمی‏سازد.

و به همان سند از احمد بن محمد از علی بن الحکم از زیاد بن ابی‏الحلال از امام صادق (ع) نقل است که فرمود: پیکر و روح هیچ نبی و جانشین پیامبری پس از وفات بیش از سه روز در زمین نمی‏ماند تا این که با روح و مجسم خویش به آسمان عروج می‏کند.

در کافی و بصائر مسندا از سماعة از امام صادق (ع) نقل است که فرمود: چرا به رسول الله (ص) بدی و اسائه می‏نمایید؟ مردی به حضرت عرض کرد: فدایت شوم ما چگونه به پیامبر بدی می‏کنیم؟ حضرت فرمود: آیا نمی‏دانید اعمال شما به پیامبر عرضه می‏شود و به نظر می‏رسد، پس وقتی در اعمال شما معصیت خدا را ببیند آن معصیت به حضرت ناراحتی می‏رساند و او را ناراحت می‏نماید پس به رسول الله (ص) جفا و بدی نکنید و او را با انجام اعمال نیک شاد و مسرور گردانید.

در بصائر به اسنادش از ابی‏یحیی صنعانی از امام صادق (ع) نقل است که فرمود: حضرت فرمود: ای ابایحیی ما در شب‏های جمعه موقعیت و مقامی داریم عرض کردم: فدایت شوم آن مقام چیست؟ فرمود: به ارواج انبیاء و اوصیائی که از پشت‏های شماست اذن داده می‏شود تا به آسمان عروج نمایند و به نزد عرش خداوند بروند و هفت مرتبه آن را طواف نمایند و پیش یکی از ستون‏های عرش دو رکعت نماز بخوانند سپس به بدن‏هایی که در آن بودند باز گردند پس انبیاء و اوصیاء در حالی صبح می‏کنند که مسرور هستند و وصی که در پشت‏های شماست صبح می‏کند در حالی که به علمش زیاد شده مثل اعیان و اشراف.

در خرائج از محمد بن حسن صفار از حجال از حسن بن حسین مولوی از ابی‏سنان از علی بن ابی حمزة از عمران بن أبی‏سعد حلبی از ابان تغلب از امام صادق (ع) نقل

است که فرمود: أمیرالمؤمنین (ع) به ابابکر برخورد به او گفت: آیا رسول الله (ص) به تو نفرمود که امر خلافت مؤمنین را به من تسلیم نمایی و تو مخالفت کردی و طغیان نمودی، ابوبکر گفت: من به آن که تو گفتی شک نموده‏ام سپس گفت: بین من و خودت یک حکم قرار بده، حضرت فرمود: آیا راضی می‏شوی که رسول الله (ص) بین من و تو قضاوت نماید گفت: چگونه او بین من و تو قضاوت نماید حال آن که او از دنیا رفته است پس حضرت دست او را گرفت و به راه افتادند تا این که به مسجد قبا داخل شدند، ناگاه ابوبکر دید که رسول الله (ص) در محراب ایستاده است، رسول الله (ص) به ابوبکر فرمود: مگر من به تو امر نکردم که امر خلافت را تسلیم علی نمایی و تسلیم اوامر او باشی و از او تبعیت نمایی؟ گفت: بله، حضرت فرمود: پس از مقام خود کناره بگیر و امر خلافت را تسلیم علی نما و تسلیم اوامر او باش واز او تبعیت نما. گفت: بله، وقتی که از مسجد بازگشتند ابوبکر به دوستش برخورد و جریان را برای او تعریف کرد، او گفت: آیا جادوگری و ساحری بنی‏هاشم را از یاد برده‏ای و چیزهایی را برای او تعریف کرد و ابوبکر نیز از تحویل مقام و منصب خلافت به امام علی (ع) امساک نمود و امر خلافت مسلمین را به دست گرفت و ادامه داد تا این که از دنیا رفت.

و نیز به همان سند از عمار بن سلیمان از پدرش از هیثم بن أسلم از معاویة بن عمار ذهبی از امام رضا (ع) نقل است که فرمود: روزی ابوبکر به نزد امام علی آمد و به ایشان گفت: به درستی که رسول الله (ص) پس از ایام غدیر چیزی درباره‏ی امر امامت و خلافت تو به ما نگفت و با ما صحبتی نکرد و من شهادت می‏دهم که تو مولای من هستی و به این که خلافت حق توست اقرار می‏نمایم. من به تو تسلیم کردم بر عهد رسول الله (ص) امر خلافت را و رسول الله (ص) به ما خبر داده بود که تو وصی و وارث و خلیفه‏ی او در خانواده و اهل‏بیت و زنانش هستی و میراث او حق توست ولی به ما نگفت که تو خلیفه‏ی او در امتش پس از او هستی و برای همین جرمی بین من و تو نیست و ما در ارتباط با تو و خداوند گناهی مرتکب نشده‏ایم، امام علی (ع) به او گفت:

آیا اگر رسول الله (ص) را به تو نشان بدهم و اوبه تو بگوید که من اولی‏تر از تو هستم به امر خلافت مسلمین و اگر تو دانستی و خود را معزول نساختی به تحقیق با خدا و رسولش مخالفت نموده‏ای، ابوبکر گفت: اگر من رسول الله (ص) را ببینم و چیزهایی که گفتی به من بگوید کفایت می‏کند پس امام علی (ع) به او فرمود: هنگام نماز مغرب تو را می‏بینم و به تو او را نشان خواهم داد پس حضرت بعد از مغرب به سوی ابوبکر آمد و دست او را گرفت و به سوی مسجد قبا رفت، هنگامی که وارد مسجد شدند دیدند که رسول خدا (ص) در سمت قبله نشسته است پس فرمود: ای فلان مولای تو علی از جای خود برخاسته و تو به جای او نشسته‏ای در حالی که آن مقام جایگاه پیامبر است که کسی مستحق آن نیست جز علی (ع)، چرا که او وصی من است تو امر مرا بی‏اهمیت شمردی و با آن چه که درباره‏ی او به تو گفته بودم مخالفت نمودی و خشم مرا برانگیختی پس این پیراهن را که به غیر حق بر تن نموده‏ای از تن خود بیرون بیاور که تو اهل و شایسته‏ی آن نیستی که در غیر این صورت وعده‏ی تو آتش و عذاب الهی خواهد بود، ابوبکر وحشت‏زده از مسجد خارج شد تا امر خلافت را به علی واگذار نماید پس امیرالمؤمنین (ع) لبخندی زد و فرمود: همانا که ابابکر این جریان را برای دوستش خواهد گفت و او نیز ابابکر را از تسلیم امر خلافت به من منع می‏نماید، سپس سلمان گفت: نه به خدا آن دو هرگز این جریان را تا وقت مرگ بازگو نمی‏کنند تا این که بمیرند. راوی می‏گوید: ابوبکر دوستش را دید و جریان را برای او تعریف کرد و او گفت: ای ابابکر چقدر رأی و نظر تو ضعیف و قلب تو بزدل است، مگر نمی‏دانی که این جریان مانند برخی از جادوگری‏های بنی‏ابن کبشة است آیا جادوگری بنی‏هاشم را فراموش کرده‏ای پس بر آن چه که هستی و امر خلافت باقی بمان.

در معرب الجلا از بصائر مسندا از امام صادق (ع) نقل است که فرمود: وقتی

امیرالمؤمنین را به اجبار جهت بیعت با ابوبکر آوردند حضرت رو به روی قبر رسول الله (ص) ایستاد و گفت: (یا بن امی ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی). پس ناگاه دستی از قبر رسول الله (ص) خارج شد به طوری که همه دانستند دست رسول الله (ص) است و اشاره به ابوبکر نمود و نوشت: (أکفرت بالذی خلقک من تراب، ثم من نطفة ثم سواک رجلا).

ثقة الاسلام در کافی به اسنادش از معاویة بن وهب نقل کرده که گفت، شنیدم امام صادق (ع) می‏فرمود: هنگامی که معاویه در سال چهل و یک قصد انجام حج کرد پس نجاری را با وسایل و آلاتش به مدینه فرستاد و به حاکم مدینه نوشت که، منبر رسول الله (ص) را در آورد وقتی نجار شروع به کار کرد تمام مسجد شروع به لرزیدن نمود، نجار هم دست از کار کشیدند، حاکم مدینه برای معاویه جریان را نوشت، معاویه در پاسخ نوشت که دوباره کار را از سر بگیرید اما اگر آن حادثه تکرار شد دست از کار بکشید همان طور شد وآن حادثه دوباره رخ داد (از این رو منبر رسول الله (ص) تا زمان امام صادق (ع) در جای خود بود.)

در بحار در روایتی از ابی‏الجارود آمده که گفت: برای اولین بار وقتی بالای سر و پایین قبر رسول الله (ص) را اندکی سوراخ کردند تا مرمت و بازسازی نمایند چنان بوی مشکی از آن حفره‏ها بیرون آمد که همگان متحیر از این معجزه شده و برای همه یقین حاصل شد.

(و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد وآله الطاهرین)