جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خاتمیت در قرآن

زمان مطالعه: 4 دقیقه

آیه‏ای که خواندم در سوره‏ی مبارکه‏ی احزاب است، می‏فرماید: ما کان‏ محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول ‏الله و خاتم النبیین. محمد پدر هیچ کدام از مردان شما نیست، یعنی پدرخوانده‏ی کسی نیست، او را با این‏ صفت نخوانید، صفتی که باید شما او را با آن صفت بخوانید و بشناسید این است که او فرستاده‏ی خدا و پایان دهنده‏ی پیغمبران است.

ممکن است بپرسید که آن جمله‏ی اول یعنی چه؟ محمد پدر هیچ یک از مردان‏ شما نیست، پدر خوانده‏ی کسی نیست؛ این نهی از چیست؟

این آیه در واقع نسخ یک سنت کهن است که هم در میان اعراب و هم در میان غیر اعراب از دنیای آن روز حتی در ایران خودمان وجود داشته است. رسم این بود که یک کسی یک کس دیگر را «پسر خوانده» می‏خواند و به منزله‏ی‏ پسر خود حساب می‏کرد و طبق عادات و رسوم آن زمان پس از آنکه کسی یک‏ نفر دیگر را پسر خود قرار می‏داد، از لحاظ احکام و آثار عینا مثل پسر خودش بود؛ یعنی همان طور که اگر بمیرد پسر خودش از او ارث می‏برد، این پسرخوانده هم از او ارث می‏برد؛ همان طوری که مثلا زن پسر خودش‏ عروس و محرم او شمرده می‏شود و حتی بعد از طلاق دادن‏ پسرش نمی‏تواند عروسش را برای خود عقد ببندد، زن این پسرخوانده نیز چنین است. در عربستان این رسم شایع بود و در غیر عربستان مخصوصا در ایران به یک شکل بسیار پیچیده‏تر و وسیعتری رایج بود. اسلام این قانون را نسخ کرد و فرمود: پسرخواندگی منشأ هیچ اثری نیست، نه آن پسر از این‏ پدر ارث می‏برد و نه این پدر از آن پسر ارث می‏برد. نه آن پسر مثلا به زن این پدر و دخترهای او محرم می‏شود و نه زن او در حالی که زن اوست به این پدر محرم می‏شود؛ این‏ حرف‏ها در کار نیست.

مردی است به نام زید بن حارثه که قبل از اسلام غلام خدیجه بود. خدیجه‏ او را به رسول اکرم بخشید و رسول اکرم او را آزاد کرد. زید بن حارثه‏

مرد بسیار بزرگواری بود. در دوره‏ی اسلام هم این مرد شرافتها و فضیلتها کسب کرد و در جنگ مؤته همراه جناب جعفر بن ابی‏طالب شهید شد.

این مرد مسلمان شد و ظاهرا دومین مرد مسلمان باشد، یعنی بعد از علی‏ علیه السلام اولین مردی که به پیغمبر اکرم ایمان آورد همین زید بن حارثه‏ی آزاد شده‏ی رسول اکرم بود. این مرد ایمان و علاقه‏ی عجیبی به رسول اکرم داشت، به‏ طوری که پدر و مادرش بعدها که فهمیدند پسرشان آزاد شده آمدند او را به‏ نزد خود ببرند، رسول اکرم هم او را مرخص کرد و فرمود اختیار با خودت، اگر می‏خواهی پیش پدر و مادرت بروی برو. اما این پدر و مادر هر کاری‏ کردند که برگردد گفت من برنمی‏گردم و این خانه را رها نمی‏کنم. این جوان‏ را مردم پسرخوانده‏ی پیغمبر می‏خواندند. پیغمبر اکرم مخصوصا دختر عمه‏ی‏ خودشان زینب بنت جحش را به عقد او درآوردند که این هم داستان خیلی‏ معروفی دارد. پیغمبر اکرم فرستاد دنبال زینب بنت جحش به عنوان‏ خواستگاری. او اول خیال کرد که خود رسول اکرم خواستگار اوست، خودش‏ و برادرش عبدالله بن جحش با کمال خوشحالی و سرور جواب مثبت دادند، ولی بعد که اطلاع پیدا کرد پیغمبر او را برای غلام آزاد شده‏ی خودش می‏خواهد ناراحت و عصبانی شد، گفت من خیال کردم که پیغمبر مرا برای خودشان‏ خواستگاری کرده‏اند. من نوه‏ی عبدالمطلب، یک زن قرشیه بیایم و زن یک غلام آزاد شده شوم؟! این خلاف‏ شئون و حیثیات من است. پیغمبر اکرم به او پیغام داد که اسلام این‏ نخوتها را از بین برده است، زید مؤمن و مسلمان و با ایمان است، مسلم‏ کفو مسلم و مؤمن کفو مؤمن است، از نظر من تو نباید امتناع کنی. زینب‏ گفت که اگر شما واقعا معتقد هستید که من با زید ازدواج کنم، موافقم. حضرت فرمودند: بسیار خوب، و چون پیغمبر موافق بود با زید ازدواج کرد.

و چون از اول زید را نمی‏خواست، تا آخر هم به او علاقه‏مند نشد و مرتب‏ ناراحتی و کج خلقی می‏کرد. زید می‏آمد نزد رسول اکرم و شکایت می‏کرد که‏

وضع اخلاقی زینب این‏طور است، اجازه می‏خواست که طلاق بدهد و رسول اکرم‏ مانع می‏شد تا بالأخره زید او را طلاق داد و پیغمبر اکرم با او ازدواج کرد.

این همان داستانی است که کشیشهای مسیحی روی آن داد و فریاد راه‏ انداخته‏اند که بله پیغمبر اسلام یک روزی داخل خانه یکی از اصحاب خود شد و او اتفاقا زنی بسیار زیبا و قشنگ در خانه داشت و پیغمبر چون سرزده‏ داخل شد آن زن را در نهایت زیبائی مشاهده کرد و بعد بیرون آمد، ولی‏ وقتی که بیرون آمد محبت آن زن در دلش جا گرفته بود و بعد چون فهمیدند که پیغمبر به آن زن علاقمند است شوهرش او را طلاق داد!

اینها دیگر افسانه است. زینب دختر عمه‏ی پیغمبر بود، یک زن غریبه نبود که پیغمبر او را ندیده و نشناخته باشد. مکه یک ده و یا یک قصبه بوده است. در زمان جاهلیت هم حجابی اساسا وجود نداشته است. قرآن بود که آیه‏ی حجاب‏ را در سوره‏ی نور در مدینه نازل کرد: قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم…(1)

از زمان کودکی زینب تا وقتی که به زمان بلوغ رسید، یعنی وقتی که پیغمبر خودش او را برای غلام آزاد شده‏اش خواستگاری کرد، عادتا در محیط آن روز عرب کمتر روزی بوده است که پیغمبر این دختر عمه را ندیده باشد. آنوقت‏ پیغمبر عاشق دلفریفته‏ی این زن نشد مگر در وقتی که او را شوهر داد و چند سال هم در خانه شوهر بود و از او فرزند هم آورد و بعد ناگهان او را دید و عاشق شد!

ازدواج پیغمبر با زینب، برای نسخ عملی همین عادت و رسم بود که‏ بسیار ریشه دوانیده بود در تمام جوامع بشری. خیلی برای اعراب جاهلیت‏ این کار مستنکر بود که پیغمبر با زن پسرخوانده‏ی خودش ازدواج کرد. ازدواج پیغمبر در آن زمان با زینب در نظر مردم مستنکر بود اما نه روی‏ حسابی که اخیرا کشیشها درست کرده‏اند، بلکه روی این حساب که مگر می‏شود کسی با

عروس خود پس از طلاق پسرش ازدواج کند؟! قرآن این رسم را نسخ‏ کرد و جمله‏ی اول آیه ناظر به این حقیقت است: ما کان محمد ابا احد من‏ رجالکم. محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست، این حرفها یعنی چه؟! او فقط پدر فرزندان خودش است نه پدر یک مرد اجنبی، او را با این‏ صفات نشناسید و با این صفات خطاب نکنید، او را ابوزید نخوانید و زید را ابن رسول‏ الله نخوانید، بلکه او را با صفت رسول‏ الله و صفت خاتم‏ النبیین بشناسید، البته همه‏ی پیغمبران پیغمبر خدا بوده‏اند اما او یک‏ صفت خاص و جداگانه‏ای دارد، او خاتم النبیین است، خاتم همه‏ی انبیاء است. «خاتم» یعنی چه؟


1) نور/ آیه 30.