آیهای است در قرآن، آیهای است عجیب، همان است که در ابتدای سخن خواندم (آیه 213 سورهی بقره) از عجیبترین آیات است که در فلسفهی بعثت و نبوت و ارسال انبیا میباشد. درست در مفهوم این آیه دقت کنید. میفرماید: کان الناس امة واحدة مردم همه یک واحد جمعیت بودند، یک جمعیت بودند، یعنی هیچ اختلاف و تشتت و تفرقی در میان بشر نبود؛ یعنی زمانی بر بشر گذشته است که در آن زمان در میان افراد بشر اختلافاتی وجود نداشته است. و به عقیدهی من این یکی از آن آیاتی است که معجزه است در قرآن. امروز نویسندگان تاریخ تمدن و محققین تاریخ بشر تازه رسیدهاند به این مرحله که بشر اولین بار که زندگی اجتماعیاش شروع شده است، با یک حالت بساطت و وحدتی شروع شده است. نه تنها کمونیستها، بلکه غیر کمونیستها هم مدعی هستند که در ابتدا زندگی بشر به شکلی بوده است که حتی مالکیت هم وجود نداشته است؛ یعنی افراد، همه مثل یک خانواده برادروار زندگی میکردهاند. علت اینکه بشرهای آن دوره دور هم جمع میشدند ترس از دشمنها بود، چیزی هم در اختیار نداشتند که روی آن بخواهند با یکدیگر جنگ و دعوا و اختلاف داشته باشند، هنوز پای مالکیت خصوصی در کار نبود. کان الناس امة واحدة مردم همه یک ملت و یک واحد و یک امت بودند، هیچ نوع اختلاف سلیقه و اختلاف عقیدهای و اختلاف روش و حتی اختلاف زندگی در میان مردم نبود. فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه. خدا پیغمبران را آن وقت مبعوث کرد، در
حالی که مبشر و منذر بودند و به مردم نوید میدادند که اگر این طور عمل کنید چنین و اگر آن طور عمل کنید چنان، و با آنها کتاب (مقصود از کتاب در اینجا شریعت و قانون است) نازل کرد، برای چه؟ برای اینکه این قانون در میان مردم حکم کند در آنچه که در آن اختلاف دارند؛ یعنی اختلافاتی در میانشان پیدا شده، قانون بیاید و حل کنندهی اختلاف باشد. از این جا شما خودتان میفهمید این جا تقدیری است و به این شکل میشود که:
همهی مردم در یک زمانی امت واحد بودند، هیچ اختلافی نبود، بعد در آنها اختلاف پیدا شد، و چون در آنها اختلاف پیدا شد خدا قانون و کتاب برای آنها نازل کرد تا کتاب حل کنندهی اختلافات مردم در زندگی باشد. برههای از زمان بر بشر گذشته است که کتاب و قانون نداشته است و احتیاجی هم به قانون نداشته است. بعد اختلاف پیدا میشود. اختلاف چرا؟ عرض کردیم که در ابتدا موضوع اختلاف در میان نبود، بعد که بشر کم کم زندگیش توسعه پیدا کرد و بنا گذاشت از مزایای زندگی برای خودش استفاده کند و بگیرد، طبیعتا بعضی قویتر بودند و برخی ضعیفتر، قویترها بیشتر گرفتند و ضعیفترها محروم ماندند، و قویها ضعیفها را استخدام میکردند. اختلافات از این جا پیدا شد. چون در روابط مردم که قبلا مثل یک خانواده زندگی میکردند این اختلافات و بیگانگیها پیدا شد، قانون عادلانه آمد میان مردم و گفت خیر، قوی حق ندارد حق ضعیف را بخورد؛ قوی حقی دارد، ضعیف حقی؛ بزرگ چنین، کوچک چنین؛ عدالت چنین.
یک آیهی دیگر در قرآن هست: شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا(1) از این آیه معلوم میشود که اولین شریعت و قانون و کتابی که در دنیا نازل شده مال نوح بوده. اگر دو آیه را جمع کنید، بعثت حضرت نوح مقارن است با آن دورهای که از نظر تاریخ تمدن اختلاف سطح در زندگی افراد بشر پیدا شد، و به
عقیده امروزیها دورهای که زمان اشتراکی مطلق به پایان رسیده است و دورهی بردگی شروع شده است که بعضی از افراد بعضی دیگر را مثل برده استخدام میکردند. از نظر قرآن اولین وقتی که اختلاف در سطح زندگی میان افراد بشر پیدا شد که شروع کردند در بین خود یکدیگر را خوردن، شریعت نوح نازل شد. اگر گفته شود قبل از نوح چطور؟ آیا قبل از او دیگر پیغمبری نبود؟ قبل از نوح پیغمبر بود ولی کتاب و قانون نبود. پیغمبران که وظیفهشان منحصر به این نیست که قانون اجتماعی برای مردم بیاورند. اولین وظیفهی پیغمبران این است که مردم را به خدا دعوت کنند. پیغمبرانی بودند که مردم را به خدا دعوت میکردند، در همان زندگانی بسیط به عبادت و پرستش خدا دعوت میکردند و تکالیف از نوع عبادات بود، پیغمبرانی که مردم را به مبدأ و معاد دعوت میکردند و یک سلسله دستورهای فردی و اخلاقی و عبادی به مردم میدادند. حضرت ادریس از پیغمبران قبل از نوح است، صاحب کتاب نیست، یعنی تشریع [نکرده] و قانون اجتماعی برای مردم نیاورده است ولی مردم را به خدا دعوت کرده است؛ مردم را به معاد دعوت کرده است، معاد را به مردم معرفی کرده است؛ مردم را به تقوا و عبادت و اخلاق دعوت کرده، تقوا و عبادت و اخلاق را به مردم معرفی کرده است.
کان الناس امة واحدة. مردم در یک دورهای واحد و یکنواخت بودند، بدون اختلاف و بدون این که احتیاج به قانونی داشته باشند که در روابط اجتماعی آنها رفع اختلافات بکند. بعد اختلاف و تفاوت در میان آنها پیدا شد، و خداوند پیغمبران صاحب کتاب را که از نوح شروع میشوند فرستاد: فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه، پیغمبران را فرستاد و با آن ها کتاب و قانون فرستاد تا آن کتاب و قانون در میان مردم حاکم باشد.
از اینجا به بعد، قرآن یک اختلاف ثانوی را بیان میکند، و میگوید بعد از آن که قانون اجتماعی در میان مردم آمد تا حل کنندهی اختلافات اجتماعی آنها
باشد و عدالت را در میان مردم برپا کند، جلوی ظلم ظالم را بگیرد، به مظلوم کمک کند و حسن روابط اجتماعی ایجاد کند، آری بعد که قوانین آسمانی آمد، خود اینها موضوع یک اختلاف دیگر در میان افراد بشر شد، چه اختلافی؟ اختلافات مذهبی. یک پیغمبری میآید با یک کتاب، بعد یکی از پیروان این دین، یک کسی که از دیگران داناتر است، میآید و یک بدعتی در دین ایجاد میکند. آن دیگری بدعتی دیگر ایجاد میکند و رفته رفته مذاهب از آن منشعب میشود، همین طور که در هر شریعت مذاهب مختلف پیدا شد. آن وقت پیغمبرانی که پس از پیغمبر صاحب شریعت اول یعنی حضرت نوح آمدند، و قانونی که آنها آوردند برای حل دو اختلاف بود؛ یکی رفع اختلافات مردم در امور زندگی، یعنی قانون برای زندگی مردم آوردند، و دیگر اینکه آمدند و این آراء و اهواء و عقاید باطل را نسخ کردند. گفتند این حرفها چیست و این مذاهب مختلف یعنی چه؟ ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا ولکن کان حنیفا مسلما(2) ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلکه حقجو و حق طلب و تسلیم حقیقت بود. یهودیت و نصرانیت به صورت دو مذهب مختلف، انحرافهایی است که بشر به دست خود از شاهراهی که خداوند به وسیلهی ابراهیم نشان داد پدید آورده است. این اختلاف دوم را قرآن کریم چنین بیان میکند: و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه من بعد ما جائتهم البینات بغیا بینهم(3)
اختلاف دوم که اختلاف در خود دین است، از ناحیهی صاحبان اغراض و هوا و هوس پیدا شد، از روی جهل و نادانی و قصور نبود، این جور نبود که چون نمیدانند اختلاف میکنند، بلکه میدانند و اختلاف میکنند، میدانند و حقیقت را کتمان میکنند، میدانند و یک چیزی اضافه میکنند. و ما اختلف الذین اوتوا الکتاب الا من بعد ما جائهم العلم بغیا بینهم(4) و اختلاف نکردند مگر پس از
آنکه علم به آن کتاب را واجد بودند؛ روی بغی، روی ظلم، روی سرکشی و هوای نفس.
پس پیغمبران صاحبان شرایع ـغیر از صاحب شریعت اول ـ دو کار میکردند. یکی اینکه قانونی برای مردم میآوردند که این قانون حل کنندهی اختلافات مردم باشد و حقوق و حدود آنها را معین کند. یک کار دیگرشان این بود که مبارزه میکردند با بدعتهایی که قبلا پیدا شده بود یعنی مرجع حل اختلافات مذهبی بودند.
امام کارش فقط در این قسمت دوم است. امام جانشین پیغمبر است در این قسمت آخر فقط، یعنی امام حجت خداست در میان مردم و وظیفه دارد که اختلافاتی را که اهل اهواء و بدع، اهل اغراض به وجود میآورند رفع کند. او صلاحیت کافی و کامل دارد برای حل این اختلافات.
1) شوری/ 13.
2) آلعمران/ 67.
3) بقره/ 213.
4) آل عمران/ 19.