انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون(1)
طبق نظمی که در شبهای گذشته به مطلب داده بودم در نظر داشتم که از امشب راجع به مسئلهی اجتهاد از آن جهت که با مسئلهی خاتمیت ارتباط دارد مطالبی عرض کنم ولی به نظرم رسید که قبل از آن که وارد مسئلهی اجتهاد و وظیفهای که علمای امت اسلامیه در دورهی خاتمیه دارند بشوم و راجع به آن بحث کنم، یک بحث دیگری را امشب عرض بکنم و خاتمه بدهم، بعد اگر ان شاء الله وقت و مجالی بود راجع به مسئلهی اجتهاد بحثی بکنیم.
بحث امشب ما راجع به مطلبی است که امروز خیلی شایع است و آنقدر
این مطلب در میان طبقهی تحصیل کرده آبرو و قدرت پیدا کرده است که کافی است انسان اسم آن را ببرد و طرف در مقابل تسلیم بشود. این جمله را حتما مکرر شنیدهاید، میگویند: «جبر تاریخ است، جبر زمان است.» یک حادثهای که پیش میآید، وقتی افراد میخواهند عذر تسلیم شدن خودشان را در مقابل آن حادثه بیان کنند و این حادثه را حتمی و اجتنابناپذیر و غیر قابل مقاومت معرفی بکنند میگویند جبر تاریخ است، دیگر چه میشود کرد؟! کلمهی «جبر تاریخ» در عصر ما با روحیهها همان کاری را میکند که تا چندی پیش کلمهی «قضا و قدر» و «سرنوشت» آن کار را میکرد. یعنی یک نفر وقتی که میخواست خودش را در برابر یک جریانی عاجز و ناتوان و دست بسته نشان بدهد و برای تسلیم خودش دلیل قاطعی ذکر بکند میگفت: ای آقا! قضای الهی است، تقدیر است، مگر در مقابل تقدیر و سرنوشت میتوان کاری کرد؟!
در کف شیر نر خونخوارهای
غیر تسلیم و رضا کو چارهای
رضا به داده بده و زجبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادند
گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه
به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد
و امثال اینها که در ادبیات ما زیاد است. البته این را عرض بکنم: هم کلمهی «قضا و قدر» و هم کلمهی «جبر تاریخ»، هر دو کلمه یک مفهوم صحیح و درست دارد، نه این که درست نیست. قضا و قدر حرف صحیحی است، سرنوشت حرف درستی است، جبر تاریخ هم حرف درستی است، اما نه به آن مفهومی که معمولا افراد عادی از این کلمات دارند. آن مفهومی که افراد عادی از این دو کلمه دارند مفهوم غلطی است. آن اشعار را هم که خواندم نظرم نبود که به آن گویندگان اعتراضی داشته باشم، چون آنها کسانی بودهاند که مطالب را در یک سطح عالیتر درک میکردهاند. روی سخنم به افرادی است که این اشعار و
جملهها و کلمات را در زندگی به کار میبرند و یک مفهوم غلطی از آن دارند. فعلا راجع به قضا و قدر و سرنوشت نمیخواهم بحثی کرده باشم. در کتابی که خودم تحت عنوان انسان و سرنوشت نوشتهام تا حدودی این مطلب را بحث کردهام.
1) حجر/ 9.