حالا میآییم سراغ این مطلبی که آقایان بیان میکنند. اینها جبر تاریخ را ملازم گرفتهاند با اینکه هیچ چیزی در دنیا جاوید نمیماند. این دیگر از کجا پیدا شده است؟! اختلاف ما با آنها در اینجاست.
ما میگوییم لازمهی اینکه تاریخ یک سلسله قوانین حتمی یا به قول آنها جبری(1) [دارد این نیست که اصول ثابتی بر زندگی بشر حاکم نباشد و هیچ چیز جاوید نماند.] ما هم میگوییم بر تاریخ یک سلسله قوانین حتمی حکومت
میکند و این قوانین را باید شناخت، اما از کجا این آقایان گفتهاند که این قوانین حتمی مانع است از اینکه یک چیزی در دنیا و یا در تاریخ بشریت جاوید بماند؛ این دیگر از کجا پیدا شده است؟!
وقتی که میگوییم جبر تاریخ، باید اول عوامل تاریخ را بشناسیم، بدانیم عوامل تاریخ چیست؟ این جبر تاریخی که آقایان میگویند، با آن قضا و قدری که از قدیم ماها میگفتیم فرقش این است که قضا و قدر نظر دارد به عوامل ما فوق طبیعت، جبر تاریخ نظر دارد به عوامل مادی و طبیعی. آن که میگوید قضا و قدر، از نظر عوامل مافوق طبیعی تاریخ میگوید، و این که میگوید جبر تاریخ، به عوامل مادی تاریخ نظر دارد. ما منکر عوامل مادی تاریخ نیستیم. ما قائل به ماوراء طبیعت هستیم و منکر طبیعت و عوامل آن نیستیم؛ همهی عواملی را که مادیین میپذیرند میپذیریم با این تفاوت که عوامل طبیعی را یک روی وجود و هستی میدانیم، یک روی دیگر نیز برای هستی قائلیم. فعلا از نظر طبیعت بحث میکنیم. عوامل تاریخ چیست؟
تاریخ را انسان به وجود میآورد. عوامل تاریخ عبارت است از انسان و احتیاجات و غرائز او. تاریخ را یک چیزی بیرون از وجود انسان بوجود نمیآورد. گردانندهی تاریخ، انسان است و احتیاجات او. احتیاجات انسان چیست؟ احتیاجات انسان خیلی زیاد است و نمیشود شمرد. انسان احتیاجات اولی دارد و احتیاجات ثانوی. احتیاجات ثانوی الی غیر النهایة است. باید دید احتیاجات اولی چیست، چون احتیاجات ثانوی را انسان به خاطر احتیاجات اولی میخواهد. مثلا انسان به پول احتیاج دارد ولی احتیاج انسان به پول یک احتیاج ثانوی است نه احتیاج اولی. یعنی چه؟ یعنی خود پول به تنهایی هیچ حاجتی از حاجات انسان را رفع نمیکند، شکم انسان را سیر نمیکند، یک بیماری از بیماریهای او را رفع نمیکند، یعنی اگر پول را روی محل بیماری بگذارید هیچ گونه اثری نمیبخشد، آدم اگر گرسنه باشد و اسکناس بجود فایدهای ندارد، اگر گرسنه باشد و در یک اطاق محصور باشد و در آن جا غذایی
نباشد اما سکههای عالم همه آنجا باشد باز او از گرسنگی میمیرد. انسان به لباس احتیاج دارد؛ پول نمیتواند لباس باشد. انسان احتیاج به همسر دارد؛ پول نمیتواند برای انسان همسر باشد. به خانه احتیاج دارد؛ پول خانه نیست. انسان احتیاج ثانوی به پول دارد؛ یعنی در وقتی که بشر زندگی اجتماعی دارد و در آن زندگی، هر فرد یا دستهای متصدی یک کار و بر آوردن حاجتی است و مالکیت فردی بر اجتماع حکومت میکند و احتیاج به مبادله میان افراد هست و هر فرد باید مازاد بر احتیاج خود را از تولید خود با دیگران مبادله کند و افراد احتیاج دارند به مبادله و به قول شیخ الرئیس احتیاج دارند به معارضه، به عرضه داشتن متاعهای خود در مبادله، در اینجاست که پول رابط میشود میان کالاهایی که باید مبادله شود. این است که بشر به پول احتیاج پیدا میکند ولی یک احتیاج ثانوی، یعنی چون زندگی بشر اجتماعی است و در زندگی اجتماعی مبادله هست پس به پول احتیاج است. اگر انسان بخواهد برود در یک جنگل و انفرادی زندگی کند دیگر به پول احتیاج ندارد. یا اگر زندگی، اجتماعی باشد ولی احتیاج به مبادله نباشد، به این صورت که مثلا زندگی، اشتراکی محض شد و مالکیت فردی بکلی از میان رفت، همهی افراد بشر حکم یک خانواده را داشتند و دولت غذا و لباس برای همه تهیه کرد، در این جا هم احتیاج به پول نیست.
اکثر احتیاجاتی که بشر دارد احتیاجات ثانوی است نه اولی. از نظر بحث فعلی ما عمده، احتیاجات اولیه است.
1) هر چند کلمهی خوبی انتخاب نشده است، چون تا گفته میشود «جبر» مفهوم زور و اکراه و اجبار به ذهن بعضی میآید یعنی اینکه عاملی بیاید و عامل دیگر را مسلوب الاختیار کند؛ در صورتی که این جور نیست.