دربارهی میرزای قمی قضیهای معروف است. این مرد شاگرد وحید بهبهانی، آن مرد عالم فحل بزرگ که عده زیادی از مجتهدین بزرگ شاگرد او بودهاند، بوده است. میرزای قمی که اهل شمال ایران بوده است پس از اینکه تحصیلات خود را در کربلا در محضر وحید انجام میدهد، برمیگردد به وطن خود و مردم همه میگویند که میرزا ابوالقاسم برگشته است. ولی مردم دهاتی هیچ تشخیص ندادند. بالاخره شب از او در یک جلسهای دعوت میکنند که آقا حالا ملا شده است، بیاید و وظیفهاش را انجام بدهد. وقتی میآید و آنجا مینشیند، یک شاهنامه میآورند و جلوی او میگذارند و میگویند قدری شاهنامه برای ما بخوان. بیچاره چیزی که به عمرش نخوانده است شاهنامه است. به هر حال شروع میکند قدری آرام آرام خواندن. آنها سرها را تکان میدهند و میگویند که ای افسوس، حیف این چند سال درس خواندن و پولهایی که خرج کردید! بروید فلان ملا را بگویید بیاید. آن ملا میآید، دامن را بالا میزند و شمشیر را به دست میگیرد و یک شاهنامهای درست مثل آن شاهنامهای که در قهوهخانهها میخواندند میخواند، و به او میگویند شاهنامه خواندن این است، پس تو چه درسی خواندهای؟!
در یکی از شهرستان های ایران که یک سال به آن جا رفته بودم، هنگامی که میخواستم از عرض یک خیابان عبور کنم، همان وسط خیابان یک مردی جلوی مرا گرفت و از من پرسید که آقا غسل جنابت به تن تعلق میگیرد یا به جان؟ گفتم این را من نمیفهمم که «غسل جنابت به تن تعلق میگیرد یا به جان» یعنی چه. غسل جنابت یک نیت دارد که این مربوط به روح است و بعد ترتیبی دارد که باید نخست سرو گردن و بعد طرف راست و بعد طرف چپ را شست [و این مربوط به بدن است.] آن مرد سری تکان داد و گفت: پس این
عمامه را برای چه به سرت هشتهای؟