حدیث معروفی است که آن را ابن ادریس در آخر سرائر نقل کرده است. ابن ادریس یک فقیهی است که به خبر واحد عمل نمیکند، بر عکس جمهور فقها که اگر خبر واحد مورد وثوق و اعتماد باشد عمل میکنند. ولی در عین حال در آخر کتاب سرائر خودش که از کتب فقهی بسیار ارجمند و با ارزش ما است یک خاتمهای دارد که معروف است به «مستطرفات سرائر». در آنجا در یک قسمت، این آدم بدبین که به اخبار واحد عمل نمیکند، یک سلسله اخبار و احادیث دارد که آنها را غیر قابل تردید میداند و واحد نمیشمارد، بلکه متواتر یا نزدیک به متواتر میداند. آن حدیث ـ که در وسائل هم هست ـ این است: علینا القاء الاصول و علیکم التفریع(1) ائمه گفتهاند که بر ما است که اصول و قوانین و قواعد کلی را بیان کنیم، این وظیفهی ماست، اما تفریع کردن یعنی فرع را از اصل استخراج کردن و شاخه را از تنه درآوردن، این دیگر وظیفهی شماست. این آن اجتهادی است که نه تنها ممنوع نیست بلکه لازم و واجب است، و علت آن هم معلوم است: برای اینکه اصول، یعنی کلیات، قوانین کلیهای که بشر لازم دارد، محدود و متناهی است یعنی میتواند محدود و متناهی باشد، بنابر این قابل بیان است؛ اما فروع و جزئیات، بی نهایت و لا تعد
و لاتحصی است. اگر بنا بود که پیغمبر اکرم و ائمهی اطهار همان طور که اصول را بیان کردهاند همهی فروع را هم بیان کنند (البته فروع را نیز هرگاه سؤال شده است بیان کردهاند) بیان کردنی نبود، غیرمتناهی بود. نه تنها در زمانهایی که نیستند فروع جدیدی پیدا میشود که خود فرع از آنها سؤال نشده است بلکه در همان زمان خودشان امکان نداشت که همهی فروع را بتوانند از آنها بپرسند تا آنها جواب بدهند. اصول، محدود و متناهی است و فروع، نامحدود و غیر متناهی.
این فروع و اصول که عرض میکنم مثل این است: شما علم حساب که میخوانید یک سلسله قواعد به نام علم حساب به شما یاد میدهند، شما قواعد کلی حساب را میآموزید. قواعد کلی حساب محدود است و نامتناهی نیست. شاید همهی قواعد حساب درصد یا صد و پنجاه قاعده خلاصه شود، اما مسائل حساب چطور؟ نامحدود است، مسائلی که قابل طرح هست نامحدود است. شما اصول و قواعد را کامل یاد میگیرید و بعد هر مسألهای از مسائل حسابی که بر شما عرضه بدارند، شما که آن اصول و قواعد را میدانید، میفهمید که این مسئله را از چه طریقی باید حل کنید، از این راه یا از آن راه. کسی نمیتواند به شما بگوید که چون فروع علم حساب نامتناهی است پس باید پی درپی و در طول زمان علم حساب دیگری بجای این علم حساب بیاید. خیر، علم حساب دیگری لازم نیست. هر چه دنیا سیر میکند ممکن است فروع و مسائل [حسابی] جدیدی برای بشر به وجود بیاورد، ولی هیچ دلیلی ندارد که اصول علم حساب نسخ شود تا بخواهد اصول دیگری جای آن را بگیرد.
دین هم همین طور است، قواعد و اصولی دارد معلوم، و فروعی دارد که قابل استخراج از آن اصول است. آنچه اسلام آورده است و همواره ثابت است یک سلسله قواعد است و آن چه وظیفهی مجتهدان است که استخراج و استنباط کنند یک سلسله مسائل است. مسائل متغیر است. تغیر مسائل ناشی از تغیر
قواعد نیست بلکه ناشی از اینست که صورت مسائل در هر زمانی با زمان دیگر متفاوت است؛ عوامل وارد در زندگی در زمانها متفاوت است؛ با ورود برخی عوامل و احیانا خروج بعضی از عوامل دیگر، خواه ناخواه صورت مسائل و جوابی که به آنها باید داده شود عوض میشود. این است که احکام و قوانین اسلامی در عین اینکه جنبه و وجههی ثابتی دارند، وجهه و جنبهی متغیری پیدا میکنند. بسیاری از نظراتی که ائمهی اطهار و حتی خود پیغمبر اکرم دادهاند همانها فروعی است که خودشان از اصولی که داشتهاند استنباط میکردهاند، یعنی عملا مصداق علینا القاء الاصول و علیکم ان تفرعوا یا: علینا القاء الاصول و علیکم التفریع بوده است. اگر ائمه به بعضی از اصحابشان فرمودهاند که برو بنشین در مسجد و ما دوست داریم که کسی مثل تو برود در آنجا بنشیند و فتوا بدهد (چون هر کسی میآمد و روی مسندی مینشست و مردم هم به حساب اینکه این عالم است مرتب میآمدند و از او مسأله میپرسیدند) روی همین حساب بوده است، روی حساب اینکه درسهای کلی را به آنها داده بودند و میگفتند که تفریعات را دیگر خودتان استنباط کنید.
1) سرائر ابن ادریس، ص 478، به نقل از جامع بزنطی، با اندکی اختلاف در عبارت.