جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

مطالعه‏ی طبیعت پایان ناپذیر است

زمان مطالعه: 3 دقیقه

ولی یک وقت هست موضوع مطالعه‏ی انسان طبیعت است. آیا مطالعه‏ی طبیعت‏ مثل مطالعه‏ی گلستان سعدی است؟ یکی، دوتا، سه‏تا دانشمند که روی آن‏ مطالعه کردند دیگر حل شد و بقیه‏ی مردم دیگر نباید مطالعه کنند؟ و آیا می‏شود بقیه به پاورقیهایی که آنها نوشته‏اند مراجعه کنند؟ یا خیر، هر چه‏ بشر روی طبیعت کار کند به کشفیات تازه‏ای نائل می‏شود. ارسطو یک مرد طبیعت شناس است، در عین این که یک فیلسوف است یک طبیعت شناس هم‏ هست. بوعلی سینا در بسیاری از مطالب با ارسطو مخالفت کرده است. ابن‏ رشد اندلسی که او هم یک فیلسوف است تعصب شدیدی نسبت به ارسطو دارد و به همین جهت تنفر فوق العاده‏ای از ابن سینا دارد، از دست او عصبانی‏

است که چرا با ارسطو مخالفت کرده است. کوشش فوق العاده‏ای دارد که هر جا بوعلی با ارسطو مخالفتی دارد بوعلی را رد کند، و می‏گوید حرف همان‏ است که ارسطو گفته و دیگر بالاتر از حرف ارسطو حرفی نیست. فرنگیها هم‏ گفته‏اند: طبیعت را ارسطو تشریح کرد و ارسطو را ابن رشد.

ابن‏ رشد تمام مساعی خود را به کاربرد برای شرح کلمات ارسطو. ولی مسلم این‏ اشتباه است؛ طبیعت خیلی بزرگتر است از اینکه هزارها و صدها هزار ارسطو جمع شوند و بتوانند آن را طوری که هست شرح بدهند. از زمان ارسطو تا کنون هرچه بشر بیشتر روی طبیعت مطالعه کرده است به عجز خود بیشتر واقف شده است. حالا بعد از دو هزار و چهارصد سال از زمان ارسطو، اینشتین که بزرگترین طبیعت شناس زمان ما بود، در مقدمه‏ی کتاب خود می‏گوید: «بشر پس از این همه مساعی که برای‏ خواندن کتاب طبیعت به کار برده است تازه با الفبای آن آشنا شده است.» یعنی اگر طبیعت را تشبیه کنید به یک کتاب طبی بزرگ که روی اساس‏ علمی نوشته شده است، آن کسی که الفبا را یاد گرفته چقدر با آن کتاب‏ آشناست؟ بشر امروز همین قدر با رازهای طبیعت آشنا شده است. فرض کنید بچه‏ای تازه رفته به مدرسه و الفبا را به او یاد داده‏اند، فقط حروف را از هم تشخیص می‏دهد، فاصله‏ی این آدم تا برسد به جایی که کتابی مثل قانون‏ ابن سینا را بتواند بخواند و مقصود را بفهمد و مشکلات را حل کند، چقدر است؟ این مرد طبیعت شناس بزرگ جهان که در قرن ما در شناختن طبیعت‏ بی جان کسی را مثل او نداشتیم، می‏گوید تازه بشر با الفبای قرائت طبیعت‏ آشنا شده است، همه‏ی علومی که به دست آورده این قدر است.

پس گاهی‏ موضوع مطالعه‏ی ما کتابی است که سعدی یا فردوسی تألیف کرده است با آن همه‏ نبوغشان، ابن سینا تألیف کرده است با آن همه نبوغش، و گاهی موضوع‏ مطالعه، طبیعت است. کتابی که به دست بشر تألیف شده بالاخره یک‏ کتاب حل شدنی است. شفای بوعلی با آن همه ابهام بالاخره

اساتیدی پیدا می‏شوند و تمام آن را حل می‏کنند. میرزای جلوه‏ی معروف، استاد فلسفه‏ی بوعلی‏ بود، یکی دو جا از شفا بود که میرزای جلوه از حل آنها عاجز بود. می‏گویند وقتی که علی محمد باب ظهور کرد میرزای جلوه می‏گفت: من هیچ‏ معجزه‏ای از این پیغمبر جدید نمی‏خواهم، فقط چند جا از شفای بوعلی است که‏ من نتوانسته‏ام آنها را حل کنم، اگر او بتواند حل کند من به او ایمان‏ می‏آورم.

ولی بالاخره مسأله‏ای که بشر طرح بکند حل می‏شود. خود بوعلی برخی از مسائل را طرح می‏کند و بعد می‏گوید من که نتوانستم آن را حل کنم، آیندگان بیایند و حل کنند. در مسئله‏ی «شوق و عشق ماده به صورت» می‏گوید من که عاجزم، آیندگان بیایند و حل کنند. صدرالمتألهین می‏آید و آن را حل می‏کند. شیخ انصاری با آن همه نبوغش، در مسئله‏ی «تعاقب ایدی» در مکاسب عاجز می‏شود، برخی از محققین اعصار بعد می‏آیند و حل می‏کنند. اما طبیعت این طور نیست؛ بشر نمی‏رسد به جایی که بگوید بحمد الله همه‏ی مشکلات‏ عالم را حل کردیم و دیگر مشکلی باقی نمانده است.