یک فکری ممکن است در میان ما وجود داشته باشد و آن این است که قرآن و حدیث پیغمبر را گذشتگان بهتر فهمیدهاند. من نمی خواهم بگویم هر کس که امروز میآید از هر که در گذشته بوده است بهتر میفهمد. مجموعا اگر بشریت را در حکم یک واحد در نظر بگیریم، تاریخ قرآن نشان میدهد که هر قرنی که بر قرآن و اسلام گذشته است، قرن بعدی که آمده است، آن را بهتر از قرن قبلی فهمیدهاند؛ همان طوری که طبیعت را هم هرچه که بشر جلوتر آمده است از بشر پیش از خود بهتر فهمیده است. آیا این پیش بینی در خود قرآن کریم هست یا خیر؟
اینجا دو مطلب است. یکی اینکه آیا این مطلب در صدر اسلام وجود داشته است که آیندگان از شماها بهتر خواهند فهمید یا نه؟ مطلب دوم اینکه چه مطالبی هست که ما میتوانیم نشان بدهیم و بگوییم که در قرنهای گذشته این مطالب را نمیتوانستند حل کنند ولی در قرنهای بعدی بهتر فهمیدهاند؟ پس ما عجالتا در این موضوع دو مطلب داریم.
اما مطلب اول: در هفتهی گذشته حدیثی ـ که نسبتا مفصل بود ـ از رسول اکرم دربارهی قرآن کریم برای شما خواندم، و احادیث دیگری نیز در این زمینه هست و به طور کلی ما یک سلسله اخبار و احادیث داریم به این مضمون که قرآن ظهری دارد و بطنی، و بطن او هم بطنی، تا هفت بطن. در برخی از اخبار دارد: ظاهر و باطن و در بعضی دیگر: ظهر و بطن. ظاهری که همهی مردم درک میکنند و باطنی که فقط برخی به آن میرسند، آن باطنش هم باطنی دارد، یعنی کسانی که به آن باطن میرسند برخی در آن مرحله میمانند و
برخی جلوتر میروند، و آن باطن هم باطنی دارد تا هفت باطن.
پیغمبر اکرم فرمود: قرآن نازل شده است بر هفت حرف(1) چقدر مفسرین در این باره بحث کردهاند که منظور از این هفت حرف چیست. محققین گفتهاند که این هفت حرف با آنجایی که [میگوید قرآن] هفت بطن و هفت باطن دارد یک مقصود بیشتر نیست.
یادم هست در درس اصول مرحوم آیة الله بروجردی، سال اولی که ایشان به قم مشرف شده بودند، بحث کشیده شده بود به این مطلب که آیا استعمال یک لفظ در اکثر از معنی واحد جایز هست یا خیر؟ مقصود این است که اگر ما یک لفظ داشته باشیم که چند معنی مباین و مغایر داشته باشد، مثل لفظ «شیر» در فارسی، آیا ممکن است این لفظ در آن واحد در بیش از یک معنی استعمال بشود یا نه؟ آنهایی که مدعی هستند که یک لفظ را در آن واحد میشود در چند معنی به کاربرد، از جمله استدلال کردهاند به همین حدیث که پیغمبر اکرم فرمود قرآن بر هفت حرف نازل شده است. آنها ادعا کردهاند که مقصود پیغمبر این است که در قرآن یک لفظ در آن واحد در چند معنی مختلف استعمال شده است.
البته این سخنی است که مورد قبول علما نیست.
مرحوم آیت الله بروجردی از همین جا، از درس وارد موعظه شدند که هم درس را تکمیل کردند و هم ضمنا موعظه کردند. گفتند اگرچه ما بسیاری از ادعاها را قبول نداریم و آن را پوچ و بی معنی میدانیم (مقصودشان ادعاهای واهی است که برخی از متصوفه راجع به بواطن قرآن میکنند) ولی این را هم بدانید که مطلب در فهم قرآن این هم نیست که ماها خیال میکنیم، مطلب عمیقتر از این است. آن وقت همین مطلب را تشریح کردند که قرآن یک ظواهری دارد، و ظواهر را همه میتوانند درک کنند، یک معلم میتواند ظواهر
قرآن را بفهمد، ولی به تناسب کمالاتی که شخص پیدا کند میتواند به معنایی از معانی ماوراء مفاهیم لفظی که عموم درک میکنند پی ببرد. بعد گفتند به هر نسبت که مراتب انسان کاملتر بشود معانی بیشتری را از قرآن کریم درک میکند.
غرض این است که از صدر اسلام این مطلب مطرح بوده است که خیال نکنید معانی قرآن همانی است که عربهای صدر اسلام درک میکردهاند و ما باید ببینیم آنها از قرآن چه میفهمیدهاند، دیگر قرآن بیش از این مطلبی ندارد؛ نه، این جور نیست، قرآن که تنها برای آنها نازل نشده، قرآن برای همهی بشر نازل شده تا دامنهی قیامت. کسی حق ندارد قرآن را مطابق میل و هوای نفس خودش تفسیر کند ولی همه حق دارند که در قرآن تدبر بکنند و تا دنیا دنیاست افراد حق تدبر دارند و شانس موفقیت دارند که در تدبرهای خودشان به مطالب تازهای برخورد بکنند که احیانا گذشتگان آنها در تدبرهای خویش برخورد نکردهاند.
حدیثی در کافی داریم، میفرماید: خداوند تبارک و تعالی میدانست که در آخرالزمان اقوامی و گروههایی خواهند آمد متعمقون [فی الله] که در خدا و الهیات تعمق میکنند، یعنی میخواهند به عمق مسائل وارد بشوند، از این جهت آیات اول سورهی حدید و سورهی توحید، و آیات آخر سورهی حشر را فرستاد؛ یعنی اگر خدا میدانست که در آخرالزمان مردم متعمقی در الهیات پیدا نمیشوند این آیات را نمیفرستاد؛ یعنی مردم این زمان اینها را درک نمیکنند، این برای آیندگان است. و حقا اگر کسی در الهیات و معارف اسلامی وارد باشد و قرن به قرن مطالعه کند میبیند که پس ازهفت قرن و هشت قرن و ده قرن و بیشتر، تازه اهل معارف الهی در مسائل توحید توانستهاند خودشان را هماهنگ کنند با همین آیات اول سورهی حدید و سورهی توحید، یعنی برای قبل از آن ها هنوز غیر قابل هضم و غیر قابل حل بوده است. این دربارهی قرآن کریم.
پس معلوم میشود که این پیش بینی از صدر اسلام و در صدر اسلام وجود داشته است، هیچ وقت یک دانشمند اسلامی نباید این طور فکر کند که ما را چه رسد که تدبر و تعقل کنیم و دنبال مطلب تازه بگردیم، مطلب همان است که بزرگان گفتهاند. آری بزرگان بزرگ هستند ولی هرگز بزرگی آنها به اندازهی بزرگی قرآن نیست.
کسی نمیتواند ادعا کند ـ و ادعا هم نکرده است ـ که علمای طبیعت شناسی که در قرون اخیر پیدا شدهاند نبوغشان از افلاطون وارسطو و سقراط و بوعلی سینا بیشتر بوده است. ولی همه این را قبول دارند که آنچه که بشر تدریجا به دست آورده است با آنچه آنها به دست آورده بودند قابل مقایسه نیست. مثل خوبی یک مرد عالم از این نظر آورده است. میگوید: مثل علما در پیشرفت علوم مثل آدمهایی است که روی شانههای هم سوار میشوند و میخواهند افق را ببینند. اگر یک نفر، هر چقدر هم بلند قد باشد، فرض کنیم دو متر بلندیش باشد، در وسط یک صحرایی بایستد و گردن بکشد و بخواهد دور دستها را ببیند، بیشتر از شعاعی که در حد دو متر قد میتوان دید نمیتواند ببیند. یک آدم دیگر میآید و روی شانه اولی میایستد. ممکن است دومی قدش از اولی کوتاهتر باشد ولی چون روی دوش اولی ایستاده قطعا افق بیشتری را خواهد دید. و همین طور اگر سومی بیاید و بردوش دومی سوار شود، او باز افق بیشتری را خواهد دید. پس حساب این نیست که قد اولی بلندتر است یا دومی یا سومی، حساب این است که دومی از دوش اولی استفاده کرده است و سومی از دوش دومی و همین طور…
علما این طور هستند، محقق اولی که در یک مسئلهای تحقیق میکند، هر چقدر هم که بانبوغ باشد همان مرد بلند قد اولی است، در حدودی افق را میبیند، دومی که میآید از فکر و معلومات اولی استفاده میکند و با یک نیروی بیشتری وارد کار میشود، پس در واقع روی شانه اولی ایستاده، چون از معلومات او استفاده کرده. سومی از معلومات اولی و دومی استفاده میکند، و
چهارمی از معلومات سومی و دومی و اولی، و به همین ترتیب. در مسئلهی فهم و کشف حقایق قرآنی هم مطلب از همین قبیل است. این در زمینهی قرآن.
1) نزل القرآن علی سبعة احرف.