جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

داستان اعمش و ابوحنیفه

زمان مطالعه: 2 دقیقه

حکایت معروفی است، می‏گویند: سلیمان اعمش که یکی از محدثین اهل‏ تسنن است، یک وقت مسئله‏ای را از یکی از فقهای زمان خویش پرسید. او جواب داد. از او پرسید: به چه دلیل تو این جواب را می‏دهی و از کجا می‏دانی که پاسخ مسئله چنین است؟ گفت: به خاطر روایتی که تو خودت از پیغمبر اکرم نقل کرده‏ای؛ از آن روایت این مسئله نتیجه می‏شود. وقتی‏ استدلال کرد، اعمش دید درست می‏گوید. باز اعمش یک مسئله‏ی دیگری از او پرسید و او

جواب داد. گفت این را دیگر به چه دلیل می‏گویی‏؟ گفت: به دلیل روایت دیگری که باز خود تو از پیغمبر اکرم روایت کردی؛ از آن هم این مطلب استنباط می‏شود. اعمش وقتی فکر کرد و به استدلال او گوش کرد دید این را هم درست می‏گوید. بعد این جمله را گفت: انتم‏ الاطباء و نحن الصیادله(1) گفت: مثل ما محدثین و شما اهل نظر مثل‏ دوا فروش است با طبیب. ما فقط می‏توانیم داروها را تهیه کنیم و در اختیار شما بگذاریم اما طبابت و تشخیص این که این دوا برای چه بیماری‏ مفید است و به چه مریضی باید نسخه کرد کار شماست و من اعتراف می‏کنم‏ که خودم که ناقل این احادیث هستم مثل تو نمی‏توانم معنی و مفهوم این‏ احادیث را بفهمم و به موارد خودش تطبیق دهم ولی حالا که تو توضیح می‏دهی‏ خوب می‏فهمم.

به هر حال وعده دادیم که امشب که آخرین شبی است که ما درباره‏ی این‏ موضوع بحث می‏کنیم و این بحث را ختم می‏نماییم، درباره‏ی این جهت صحبت‏ کنیم که جریان تاریخی چه نشان می‏دهد؟ این قرآن چهارده قرن است که در دست دانشمندان، علما، محققین از هر علم و فنی بوده است و روی آن‏ مطالعه و فکر و تدبر می‏کرده‏اند چون خودش مردم را به تدبر دعوت کرده‏ است: افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها(2) ملامت کرده‏ است کسانی که در این کتاب تدبر نکنند: کتاب انزلناه الیک مبارک‏ لیدبروا آیاته و لیتذکر اولوا الالباب(3)


1) عیون اخبار الرضا، چاپ سنگی، ص 239.

2) محمد صلی الله علیه و آله/ 24.

3) ص/ 29.