جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ادله‏ی توحید و قرآن

زمان مطالعه: 3 دقیقه

همین اواخر، خودم به یک موضوعی برخورد کردم و متوجه شدم. درباره‏ی ادله‏‏ی توحید فکر و مطالعه می‏کردم. قبلا در تفسیر فخر رازی به مطلبی برخورد کرده‏ بودم که نظرم را جلب کرده بود، زیرا چنین بیانی در کتب متکلمین و حکما ندیده بودم و خود فخر رازی نیز در کتب کلامی و فلسفی خود چنین بیانی‏ ندارد، فقط در تفسیر خود ضمن تفسیر سبح اسم ربک الاعلی آن را نوشته‏ است ولی به طور اختصار. بدیهی است که این مطلب را از پرتوی قرآن دارد. فخر رازی چنین می‏گوید: در قرآن از طریق مخلوقات بر وجود خداوند به دو شکل استدلال شده است و در حقیقت برهان توحیدی قرآن از طریق مخلوقات دو برهان است: یکی از راه اتقان صنع، یعنی نظام مشهود در ساختمان موجودات‏، آنچنان چه هر سازمان حکیمانه‏ای بر حکمت و تدبیر سازنده‏اش دلالت می‏کند، نشان داده شده است؛ یعنی خلقت این مخلوقات و نظمی که در خلقت اینها و در تشکیلات هستی اینها به کار رفته‏ است نشان می‏دهد وجود مدبری را. آیات زیادی در این باره هست که احتیاج‏ به استشهاد ندارد. یکی دیگر اینکه در قرآن به موضوع هدایت موجودات‏ استدلال شده

است و این از اصل خلقت جدا گرفته شده است، و چند آیه را هم نقل می‏کند، مثلا از زبان موسی خطاب به فرعون اینچنین نقل می‏کند: قال ربنا الذی اعطی کل شی‏ء خلقه(1) پروردگار ما همان کسی است که‏ هر چیزی را آن جوری که بایست آفریده است، در خلقت او آنچه را که‏ بایست داده است. تا اینجا استدلال به اتقان صنع است. جمله‏ی بعد این است‏: ثم هدی: سپس او را هدایت و رهبری کرد. یعنی پس از آنکه او را خلق کرد و آن جوری که بایست بیافریند آفرید، او را هدایت کرد. کلمه‏ی «هدی» را با کلمه‏ی «ثم» از ماقبل خود جدا کرده است.

در سوره‏ی سبح اسم می‏فرماید: الذی خلق فسوی، والذی قدر فهدی(2) پس در اینجا نیز هدایت را علیحده ذکر کرده و از خلق و تقدیر جدا کرده‏ است. از زبان ابراهیم می‏فرماید: الذی خلقنی فهو یهدین(3) درباره‏ی انسان بخصوص نیز، هدایت انسان را جدا از خلقت انسان به عنوان‏ یک نعمت علیحده و به عنوان یک موهبت علیحده ذکر می‏کند: اقرأ باسم‏ ربک الذی خلق، خلق الانسان من علق. بعد با کلمه‏ی «اقرأ» جدا می‏کند و می‏فرماید: اقرأ و ربک الاکرم، الذی علم بالقلم(4) اول‏ خلقت انسان را ذکر می‏کند و بعد هدایت انسان را.

سخن فخر رازی که استنباطی است که از قرآن کریم کرده است برای من مبدأ فکر شد که آیا واقعا اصل هدایت در موجودات با اصل نظم در خلقت‏ موجودات یک مطلب است یا دو مطلب؟ فکر به این جا رسید که اگر خلقت‏ موجودات به اصطلاح فلسفی به صورت ماشین می‏بود، به این معنی که خداوند این موجودات را که آفریده است، به صورت یک ماشین کامل و

منظمی‏ آفریده است، آن وقت قهرا کاری که باید این ماشین بکند تکلیفش روشن‏ است، دیگر برای کارش یک تدبیر علیحده‏ای لازم نیست. مثلا اگر ساعتی را ساعت ساز بسازد، دیگر هرچه که هست در ساختن این ساعت است و کار منظم ساعت لازمه‏ی جبری ساعت است. وقتی که ساعتی با این نظم و تشکیلات‏ به وجود آمد و ساخته شد، دیگر نمی‏شود گفت که در این جا دو موضوع است: یکی اینکه ساعتی با نظم و دقت ساخته شده است و دیگر این که کارش را منظم می‏کند، زیرا این کار یک چیز علیحده نیست بلکه لازمه‏ی نظم چنین‏ ساختمانی است. لازمه‏ی نظم ساختمان یک اتومبیل این است که اگر درست ساخته‏ شده باشد و شما سویچ را بزنید و اتومبیل سوخت داشته باشد و پا روی گاز بگذارید و فرمان را در دست داشته باشید، آن اتومبیل کار خودش را انجام‏ بدهد.

آیا دنیای علم چه می‏گوید؟ آیا دنیای علم می‏گوید این کاری که موجودات‏ می‏کنند ـ مخصوصا در عالم نباتات و حیوانات و انسان ـ لازمه‏ی ساختمان مادی این‏ موجودات است؟ یا یک نیرو و قدرت و چیز دیگری که ما اصلا لفظی هم برای‏ آن جز هدایت و رهبری نداریم، یک امر دیگری در عین حال وجود دارد که‏ باز این موجود ساخته شده را در کارش رهبری می‏کند؟ آن امر مرموز را اگر به خدا که مدیر و مدبر موجودات است نسبت دهیم نامش هدایت است، و اگر به خود موجودات نسبت دهیم نامش عشق و محبت و تسلیم و اطاعت است. ثم استوی الی‏ السماء و هی دخان فقال لها و للارض ائتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین(5)

بله همچو چیزی وجود دارد. این نشان می‏دهد که منطق این کتاب، مافوق‏ منطق بشر است. پس بی جهت نیست که دائما بشر را دعوت می‏کند

که: افلا یتدبرون القرآن(6) خود فخر رازی که این مطلب را اینجا از زبان قرآن‏ می‏گوید، من یاد ندارم که در یک کتابش توانسته باشد دنبال این مطلب‏ را بگیرد. آری «کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولوا الالباب(7)

پس یکی از ارکان ختم نبوت، قابلیت عجیبی است که منابع اولی اسلامی‏، و در درجه‏ی اول قرآن کریم برای تحقیقات و مطالعات نو و کشفهای تازه دارد، و اینهاست که نخواهد گذاشت این دین کهنه بشود و از میان برود.


1) طه/ 50.

2) اعلی/ 2 و 3.

3) شعراء/ 78.

4) علق/ 1 ـ 4.

5) فصلت/ 11.

6) نساء/ 82.

7) ص/ 29.