اثر بینشهای متوالی و متکامل در هیچ جا به اندازهى مسائل فقهی، محسوس و مشهود نیست. بر فقه اسلامی ادوار و
اطواری گذشته است؛ در هر دورهای طرز تفکر و بینش خاصی حکمفرما بوده است. اصول و قواعد استنباط امروز با هزار سال پیش و هفتصد سال پیش متفاوت است. علمای حدود هزار سال پیش نظیر شیخ طوسی قطعا مجتهدان مبرزی بودهاند و تودهى مردم بحق از آنان تقلید و پیروی میکردند. طرز تفکر و نوع بینش آنها از کتابهایی که در فقه و مخصوصا اصول نگاشتهاند کاملا پیداست. کتاب عده شیخ طوسی که در اصول است و طرز تفکر و نوع بینش او را نشان میدهد، اکنون در دست است. اما از نظر فقهای عصرهای اخیر، آن نوع بینش و آن طرز تفکر منسوخ است، زیرا بینشهای نوتر و عمیقتر و وسیعتر و واقع بینتر از آن آمده و جای آن را گرفته است، همچنانکه پیشرفت دانشهای حقوقی و روانشناسی و جامعه شناسی در عصر حاضر امکان تعمقهای بیشتری در مسائل فقهی به وجود آورده است.
اگر کسی بپرسد آیا علمای آن عهد و آن عصر با آن بینش و آن طرز تفکر، مجتهد بودهاند و تودهى مردم حق داشتهاند از آنها تقلید و پیروی کنند و بینش آنها را ملاک تشخیص مقررات اسلامی قرار دهند، جواب مثبت است. باز اگر بپرسد
آیا اگر در این عصر دانشجویی بخواهد تمام کتابها و تالیفات و آثار بعد از قرن چهارم و پنجم را نادیده بگیرد و خود را در قرن پنجم فرض کند، همان مطالعاتی را انجام دهد که علمای زمان شیخ طوسی انجام میدادهاند و همان بینش و همان طرز تفکر را پیدا کند که آنها پیدا کردهاند، آیا چنین شخصی واقعا مجتهد است و تودهى مردم حق دارند از او تقلید و تبعیت کنند، جواب منفی است. چرا؟ چه فرقی هست میان این شخص و میان مردم قرن پنجم؟ فرق اینجاست که آنها در عصری زندگی میکردهاند که آن بینش تنها بینش موجود بوده است، و این شخص در عصری زندگی میکند که بینشهای کاملتری جانشین آن طرز بینش و آن طرز تفکر شده است و آن نوع بینش و آن طرز تفکر منسوخ شده است.
از اینجا به خوبی میتوانیم بفهمیم که اجتهاد یک مفهوم «نسبی» و متطور و متکامل است و هر عصری و زمانی بینش و درک مخصوصی ایجاب میکند. این نسبیت از دو چیز ناشی میشود: قابلیت و استعداد پایان ناپذیر منابع اسلامی برای کشف و تحقیق، و دیگر تکامل طبیعی علوم و افکار بشری؛ و این است راز بزرگ خاتمیت.