علماى اثنىعشریه گویند: چون زمان رحلت رسول خداى صلّى الله علیه و آله نزدیک افتاد
همىخواست تا آن مردم را که خلافت على علیه السّلام بر ایشان ناگوار بود از مدینه بیرون فرستد، پس دوشنبه بیست و ششم شهر صفر فرمان کرد که: اى گروه مسلمانان ساخته حرب روم شوید و ساختگى لشکر کنید؛ و روز دیگر اسامة بن زید بن حارثه را حاضر ساخت و فرمود:
تو را بدین لشکر که فرمودهام از طلقاء(1) و مهاجرین و انصار که چهار هزار (4000) کس به شمار شوند امارت دادم، همىبایدت به نواحى ابلىّ(2) رفت آنجا که پدر تو را کشتهاند، پس بر مشرکین تاختن کن و اماکن ایشان را آتش درزن و از عجل و شتاب دقیقهاى فرو نگذار، باید از آن پیش که از رسیدن لشکر آگاهى یابند بدیشان درآئى و دشمن را مجال اعداد کار و اگر نه فرار نگذارى، و همچنان از پیش روى جواسیس و عیون بیرون فرست تا از عدّت و عدّت ایشان تو را آگهى رسانند و مردم دلاور و جنگجو برابر مقدمه لشکر بدار و دلیلان دانا بگمار؛ و چون ظفر جستى و کار به کران بردى بسیار درنگ مکن و مراجعت را شتابنده باش.
و روز چهارشنبه بیست و هشتم رسول خداى را صداعى عارض شد و تب بگرفت و روز پنجشنبه با اینکه مزاج مبارکش کوفتگى تمام داشت به دست خویش از بهر اسامه لوائى ببست و فرمود: اغز بسم الله و فى سبیل الله فقاتل من کفر بالله.
پس اسامه آن لوا بستد و بیرون شده بریدة الحصیب را سپرد تا علمدار سپاه باشد و مردم خود را برداشته در ارض جرف لشکرگاه کرد، آنگاه پیغمبر فرمود:
ابو بکر بن ابى قحافه و عمر بن الخطّاب و عثمان بن عفان و سعد بن ابى وقّاص و ابو عبیدة بن الجرّاح و سعید بن زید و قتادة بن النّعمان و سلمة بن اسلم بن حریش، و جماعتى دیگر از مهاجر و انصار ملازم خدمت اسامه باشند و سر از فرمان او برنتابند و در استوار داشتن این حکم فراوان تأکید رفت چندانکه فرمود: جهّزوا جیش اسامة لعن الله من تخلّف عنها. یعنى: اعداد لشکر کنید در ملازمت اسامه، لعنت خداى بر آن کس که تخلّف کند و از مرافقت او بازایستد. و قیس بن سعد بن
عباده و حباب بن المنذر را به لشکرگاه او فرستاد تا لشکر او را کوچ دهند و ایشان را به مماطله و مسامحه نگذارند.
چون این خبر سمر شد آن مردم که در خلافت على مرتضى مخالفت داشتند تنگدل شدند و چون این سخن نتوانستند مکشوف داشت همىگفتند: رسول خداى اسامه را که غلامى بیش نیست چگونه بر مهاجرین اولین امیر مىفرماید؟
1) طلقاء: آزادشدگان پیغمبر در روز فتح مکه، مفردش طالق است.
2) ابلى بضم و سکون باء و تشدید یاء: نام کوهى است.