بالجمله در شدت مرض پیغمبر صلّى الله علیه و آله هرگاه هنگام نماز مىرسید بلال اذان اقامه مىکرد اگر رسول خداى را توانائى بود خود حاضر مىگشت و اگر نه على علیه السّلام با مردم نماز مىگزاشت، صبح آن شب که ابو بکر و اعوان او به مدینه آمدند، چون بلال اذان بگفت و بر در سراى آمد که با پیغمبر و اگر نه با على به مسجد رود، عایشه را وقت مقتضى آمد صهیب را به نزد ابو بکر فرستاد و پیام داد که مرض پیغمبر شدت دارد و على پرستارى مىکند، تو هنگام را از دست مگذار و با مردم نماز کن که این حجتى است بعد الیوم براى تو. پس ابو بکر به مسجد آمد و گفت: پیغمبر مرا امر فرمود تا با مردم نماز بگزارم. مردى گفت: تو در جیش اسامه بودى از کجا این حکم به تو رسید؟ بلال که از در سراى پیغمبر بازشده بود گفت: بباشید تا من این خبر بیاورم و به در سراى رسول خداى صلّى الله علیه و آله آمد و سندان به سختى بکوفت، بانگ سندان به گوش پیغمبر رسید، فرمود چه حادث شده؟ فضل بن عباس بیرون شد و حال بدانست بازشده به عرض رسانید.