بالجمله چون رسول خداى صلّى الله علیه و آله این کلمات به پاى برد از منبر به زیر آمد و به سراى خویش شتافت، لکن علماى اهل سنّت و جماعت سبب مخالفت ابو بکر و دیگران از جیش اسامه بدین گونه معذرت جستهاند.
گویند: آن هنگام که اسامه خواست بر مرکب خود برآید و راه برگیرد مادر او امّ ایمن او را پیام داد که رسول خداى اینک از جهان بیرون خواهد شد، اسامه مراجعت کرد تا حال بداند، مردم نیز با او به مدینه آمدند و بریدة الحصیب لوا را بازگردانیده بر در حجره پیغمبر برافراشت، و چون پیغمبر از این جهان بیرون شد و ابو بکر خلیفتى گرفت بسیار کس را که رسول خداى مأمور به ملازمت اسامه فرموده بود با خود بداشت آنگاه بریده را گفت تا لوا را به نزد اسامه برده بدانسان که پیغمبر حکم داد این سفر را به پاى برد.
هم در این وقت خبر رسید که گروهى از قبایل عرب طریق ارتداد گرفتند، عمر بن الخطاب با ابو بکر گفت: صواب آن است که اسامه را با لشکر در مدینه بازدارى تا کار مردم مرتد را یکسره کنیم چه بیم آن است که چون این لشکر از مدینه بیرون شود دشمنان بر مدینه تاختن کنند. ابو بکر گفت: اگر در مدینه طعمه سباع شویم اسامه را از رفتن بازندارم و خلاف فرمان رسول خداى نکنم.
هم در اینجا علماى شیعى گویند: اگر فرمان رسول خداى را باید پذیرفت ابو بکر و عمر و جماعتى دیگر نیز مأمور خدمت او بودند چگونه سر برتافتند و مورد لعن پیغمبر شدند؟
بالجمله چون ماه ربیع الآخر درآمد اسامه با دوازده هزار (12000) کس به جانب ابلىّ سفر کرد و بر اهل آن اراضى غلبه جست و بسیار کس از سکنه بکشت و در امکنه آتش زد و قاتل پدر را نیز مقتول ساخت و غنیمت فراوان به دست کرد و مراجعت نمود.